از زمان وقوع حادثه میکونوس تا امروز، افراد، گروهها و جریانهای سیاسی هر یک از زاویه دید خود به ماجرا نگریستهاند و هریک نقش خود را بر دیوار میکونوس زدند اما تا امروز دارابی امکان و فرصتی نداشته که نقد و نگاه خود را در معرض داوری بگذارد.
او بهعنوان یکی از متهمان اصلی این واقعه حق دارد آنچه را دیده، شنیده، خوانده و متحمل شده است بهروی دیوار میکونوس رسم کند، بنابراین این کتاب پردهای است از نگارهها و نقشهای مختلف که نقال آن کاظم دارابی است.
در ادامه گفتگوی تسنیم با کاظم دارابی را میخوانید:
*خودتان را کمی معرفی کنید.
من سال 1338 در کازرون فارس متولد شدم و در تظاهرات و بگیر و ببند زیادی در قبل از انقلاب حضور داشتم که در این کتاب هم بیان شده است. قرار بود به چند کشور مختلف بروم که نشد و در نهایت به آلمان رفتم.
*برای تحصیل رفتید؟
بله.
*بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سفر کردید؟
بله آنجا راه و ساختمان میخواندم که با خانمی لبنانی آشنا شدم و ازدواج کردم. الآن 5 فرزند دارم. حدوداً 13 سال آلمان بودم و در آنجا فعالیتهای دینی داشتم. متأسفانه من را بهعنوان فرمانده عملیات تروریستی رستوران میکونوس دستگیر کردند و بعد از مدت طولانی یعنی سه سال و نیم دادگاه، حکم حبس ابد به من دادند.
*بعد از 15 سال که آزاد شدید چه اتفاقاتی رخ داد؟
دادگاه سه سال و نیم طول کشید که حدود 270 جلسه زمان برد. آنجا بالاخره بهعناوین مختلف و با فشارهای مختلف اتهاماتی به من زدند که از واقعیت دور بود، عناوینی مثل عضویت در وزارت اطلاعات، سپاه قدس، حزبالله لبنان و برای هیچ یک از اینها دلیل قانعکننده ارائه ندادند. بعد از مدت طولانی که تمام معارضین نظام جمهوری اسلامی ایران را در دادگاه آوردند و پرسوجو کردند، این حکم ابد را به من دادند. هر سال برای این کار سالگرد میگرفتند و شبکههای BBC ، منوتو و... افرادی را میآوردند و مصاحبه میکردند. جراید ایران هم درباره آن چندان صحبتی نمیکردند.
حکم من ابد بود، طبق قانون «456آ» ابد را به 23 سال تغییر دادند و بعد از آن 15 سال و 64 روز زندانی بودم که 5 سال آن انفرادی بود؛ بعد از آن آزاد شدم و به ایران آمدم. در این فکر بودم که خاطرات خود را بنویسم. با آقای محسن کاظمی که از نویسندگان خوب و پژوهشگر تاریخ شفاهی ایران است، آشنا شدیم، با زحمات زیادی که کشیدند توانستیم مجموعه این کتاب را منتشر کنیم.
*نگارش کتاب حدود 10 سال طول کشید. چرا آنقدر طولانی شد که حتی امکان فراموشی خاطرات هم پیش بیاید؟
آن زمان من فکر میکردم کتابنوشتن کار سادهای است و اگر کسی بخواهد کتابی بنویسد زمان کمی میبرد اما این کتاب بهنظر من تنها یک کتاب خاطره نیست، خاطرات من نیست. در خارج از کشور درباره همین موضوع 16 کتاب نوشته شده است، به زبان انگلیسی، آلمانی و به فارسی ترجمه شده و در خارج از کشور پخش شده است.
من در زندان بودم که کتابهایی را که آنها نوشته بودند از بچهها میگرفتم و میخواندم. برخی مواقع یک قسمتهایی را چرند مینوشتند، با این حال من میخواندم و به هر حال نظر آنها این بود و نظر من چیز دیگری بود.
بعد از اینکه شروع به نوشتن این کتاب کردیم خیلی اسناد و مدارک داشتیم، پرونده داشتیم، حدوداً 8ــ7 کلاسور و نزدیک به 6ــ5 هزار صفحه کاغذ از آلمان با خود آورده بودم و اینها را جمعآوری و آرشیو کردیم.
آقای کاظمی خیلی زحمت کشید و تحقیقات درباره این مطلب را کامل کردند و تمام 17ــ16 کتابی را که آنجا درباره این اتفاق نوشته شده بود خواند.
بنابراین کار خیلی سخت و زمانبری بود؛ حکم من 400 صفحه است و در این 400 صفحه ما 50ــ40 صفحه را به زبان فارسی ترجمه کردیم. ما نمیخواستیم حرفی سطحی بزنیم و خاطرهنویسی کنیم و تمام شود.
کتاب من پیام صلح و دوستی به تمام معارضین ایرانی است؛ به ایران بیایید و ببینید. آنها آنجا نشستهاند و قصر فیروزهای برای خود درست کردهاند و درباره نظام جمهوری اسلامی ایران حرف میزنند. من یک شهروند ایرانی هستم و کشور خودم را دوست دارم. در دادگاه هم گفتم "بچه مسلمان و طرفدار نظامم هستم ولی اینکه میگویید من سپاهی هستم، این چنین نیست هرچند اگر باشم افتخار میکنم ، وزارتی نیستم و اگر باشم هم افتخار میکنم. من چنین افتخاری نداشتم که عضو سپاه باشم"، چرا چیزی را که نبودم بگویم بودهام تا استفاده احسن از این امر کنند؟ درهرصورت دادگاه سیاسی بود.
این محاکمه سه سال و نیم و با 200 ــ 180 نفر شاهد و تعدد جلسات و مخارج؛ تنها هدفی که داشت ضربه به ایران بود. همه اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی را به دادگاه من آوردند که بگویند ایران حامی تروریسم است.
در جواب آنها این کتاب را داریم. قضاوت را در دست کسانی میگذاریم که این کتاب را میخوانند و ببینند چهاندازه حرف ما مستند است و تا چهاندازه حرف آنها مستند بوده است.
*این ده سال نگارش کتاب بهصورت مداوم بود؟
مقطعی بود. برخی مواقع مسافرت میرفتم ولی در تماس بودیم. آقای کاظمی کارهای پژوهشی و تحقیقات را انجام میداد. بابت این تحقیقات پول زیادی هزینه شد، نامهنگاریهایی به آلمان شد. ما حتی در این پروسه چهار مترجم عوض کردیم.
*هزار صفحه بود یا بیشتر بود؟
دقیق نمیدانم چقدر بود. آقای کاظمی 17 کتاب خارجی در ارتباط با این موضوع خوانده حرفهای راست و حرفهای دروغ آنها را هم نوشته است؛ نمیخواهیم بگوییم همه آن چیزهایی که آنها گفتهاند دروغ است و همه چیزهایی که ما میگوییم راست است، این چنین نیست. ما حقیقت را هم بیان کردیم. بهنظر ما آن کار غیرانسانی بود و نباید انجام میشد ولی انجام شد و من ارتباطی با این کار نداشتم.
*در قسمتهایی از کتاب ریزترین مسائل حقوقی هم بیان شده است، آیا این با توجه به نیاز مخاطب بود؟
بله، مثلاً اینها قانونی دارند که شخصی که این اتهام به آن وارد است نکتههای امنیتی زیادی برایش قرار میدهند؛ یکی این است که هر هفته دو الی سه بار این را لخت مادرزاد کنند، این کار برای من خیلی سنگین بود، یا مثلاً شب تا صبح هر ساعت به ساعت شما را از خواب بیدار کنند، پروژکتور سقف سلول را روشن کنند که شما تکانی بخورید تا متوجه شوند مردهاید یا زندهاید، تحمل اینها خیلی سخت بود، یا مثلاً من 5 سال در سلول انفرادی بودم، در سلولی بودم که 5 مترمربع بود و یک تخت و میز کوچک و صندلی بود و توالت هم در خود سلول بود.
* بخشهایی از کتاب برای مخاطب دارای تناقض و مبهم است؛ چطور میتوان اطمینان کسب کرد؟
از صحبتهای من تناقض ایجاد شده است؟
*بله. در یکسری موضوعات ابهام وجود دارد، چطور مخاطب باید بفهمد این دقیقاً آن چیزی است که اتفاق افتاده است؟ مبنا را بر صداقت گذاشتید و هر اتفاقی را که بوده بیان کردید؟
من در مورد خودم صحبت میکنم. آن زمان که آنها حکم را صادر کردند من را بهعنوان فردی که فرمانده عملیات بوده، حکم ابد دادند. اما آنها نتوانستند ثابت کنند این عملیات را فرماندهی کردهام. کسی که فرماندهی عملیات میکند باید سلاح و ماشین و افراد را بیاورد و به همه تعلیم دهد که چهکاری انجام دهند، تمام عملیات را آمادهسازی کند و بگوید چنین عملیاتی در تاریخ فلان در ساعت فلان باید انجام شود.
این عمل را من انجام ندادم. در حکمی 400صفحهای، صفحه 197ش مطرح شده که "ما نتوانستیم ثابت کنیم آقای دارابی فرمانده عملیات بوده است" ولی طبق شواهد امر صحبتهایی که یک نفر بهعنوان اعترافکننده گفته است و علم قاضی به من حکم ابد داده است. آنها نیروهای ضدانقلاب و ضدنظام را آوردند تا علیه من شهادت بدهند.
*از ظلمهایی که در آن 15 سال دیدید صحبت کنید.
میدانید که حقوق بشر آنها برای خودشان است. زمانی که تشکیلات غربی و آمریکایی میآیند خیلی واضح و علناً یک نیرویی بهنام داعش را متولد میکنند و میلیاردها دلار از طریق کشورهای عربی کمک میشود و منطقه را به هم میریزند پس اینها خیلی راحت میتوانند طوری برنامهریزی کنند تا عملیاتی انجام شود و بعد فرد ایرانی مثل من را که آنجا سرشناس و اسم و رسمی دارد مجرم کنند، و برایش حکم ابد صادر کنند و بگویند نظام جمهوری اسلامی ایران چنین کاری کرده است. عذابهایی که آنجا کشیدم بسیار است و نمیتوان در عرض نیم ساعت یا ده دقیقه بیان کرد.
*همه آلمانی بودند و فقط شما ایرانی بودید؟
کشورهای مختلف بودند. بالاخره در آن بند امکانات بهتری ارائه میشد، مثلاً سلول خود را میتوانیم رنگ بزنیم، مثلاً میتوانیم تلویزیون بهتری داشته باشیم، میتوانیم در سلول گلدان بگذاریم، میگویند "این حکم ابد دارد".
خاطرهای در این مورد دارم که یکی از بچههای زندانی که لبنانی بود یک بار به سلول من آمد. من عکسهای سلول را قبلاً داشتم؛ این عکسها را نشان دادم، گفت: "این اتاق پسرت است؟"، گفتم: "این همین سلول من است"! حتی آن که در آن زندان بود هم تعجب کرد چون من از نظر نظم خیلی حساس بودم و به سلول رسیدگی میکردم.
*در چندین سالی که زندان بودید آیا ارتباطی با افراد مختلف داشتید؟ این برخوردها به چهصورت بود؟
آنجا هم مثل اینجا بحثهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زیاد بود، لبنانی، فلسطینی، عرب، ترک ترکیه، ایتالیایی، فرانسوی و آلمانیها در آنجا زیاد بودند و بحث سیاسی میکردند.
*ممکن بود درباره ایران ابهامی داشته باشند و با هم صحبت کنید؟
بله. ابهامات زیادی داشتند، برخی دوستدار ایران بودند و برخی هم نه.
*ممکن بود با آنها صحبت کرده باشید و نظر آنها برگشته باشد؟
بله خیلی زیاد اتفاق افتاد. یک عدهای طرفدار نظام جمهوری اسلامی ایران هستند و در همه کشورها هم وجود دارند و در آلمان هم بودند. آلمانیها کمتر ولی بچههای لبنانی، فلسطینی، ترک ترکیه و مسلمانان خیلی به ایران علاقهمند هستند و به ایران احترام میگزارند مخصوصاً لبنانیها و فلسطینیها این چنین هستند.
*کتاب شما کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید ولی متأسفانه آنطور که باید مطرح نشده است، چرا؟
این سوژه و کتاب مشتری خود را دارد و تا جایی که توانستند کنفرانس خبری و در تلویزیون و اخبار و رسانهها بیان کردند تا جایی که همان یک هفته اول چاپ اول تمام شد؛ با توجه به اینکه قیمت کتاب 97 هزار تومان است. چاپ دوم هم منتشر کردیم و امروز هم انتهای چاپ دوم است و باید چاپ سوم را بزنند.
این کتاب خاطرهای صرف نیست، این کتاب تاریخ شفاهی ایران است، تحقیقات زیادی درباره آن شده است و شاید همه کس نتواند این کتاب را بخرد.
*با توجه به اینکه استقبال رسانهای نشده است ولی مردم بهخوبی استقبال کردهاند.
آقای قرهداغی رئیس انتشارات سوره گفته بودند که؛ کتابی داریم که برای فرد معروفی است و چاپ اول را زدیم و الآن یک سالی است که نتوانستیم چاپ اول را بفروشیم، یعنی کتاب چاپ میشود خیلی طول میکشید به چاپ دوم برسد هر چقدر هم تبلیغ شود باز همین است. ولی این کتاب این چنین خواهان دارد و ما هم تعجب کردیم.
انشاءالله افرادی بتوانند با خواندن این کتاب حق را پیدا کنند. دفاع از من دفاع از نظام است. شبی که من را دستگیر کردند در حکم بازداشت من نوشتند که عضو سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات هستم، با کدام دلیل، منطق و سندی این حکم را زدند؟ کسی که این حکم را میدهد باید سندسازی کند، باید ثابت کند که من سپاهی یا وزارتی هستم، به همین خاطر اسناد درست و غلط جمع میکنند. منافقین و مجاهدین و بنیصدر و رئیس حزب درفش کاویانی، وزیر علوم زمان شاه و سیاستمداران را میآوردند و همه میگویند "این عضو وزارت اطلاعات است و این سپاهی و حزباللهی است".
*با توجه به اسنادی که ضمیمه کتاب شده است کسی که عادل باشد و بخواهد بدون اغماض به این موضوع نگاه کند به حقیقت ماجرا پی میبرد.
انشاءالله به این حقیقت پی ببرند. من بهعنوان بچه مسلمان دروغ نگفتم. من در کودکی در شهر کازرون روستایی بهنام دوان زندگی کردهام. این دهات در دل کوه است. چراغهای آن دهات همانند ستاره در آسمان پیدا است. انگور آنجا معروف است و به کشورهای خلیج فقط فارس صادر میشود موقعی که وانتها میآمدند که برای بازار انگور ببرند، صبر میکردیم و ماشین که میآمد یکی پشت ماشین میپرید و از صندوقها انگور به دست پائینیها میداد. فکر میکنم حدود 13ساله بودیم. در عقل بچگی این گونه کارها انجام دادیم که اگر یکی این را بفهمد به این کار دزدی میگوید. آن زمان در این فکرها و در این وادیها نبودیم. من این را هم بیان کردم. فرض کنید تمام کارهایی که ممکن است برخی بگویند "این را برای کسی بیان نکنید."، من شخصیت خود را کاملاً توضیح دادم.
یک زمانی من را بهعنوان فردی سیاسی به زندان شیراز بردند. آن زمان اصلاً نماز نمیخواندم. در عاشورا سینه میزدیم و حسین حسین میگفتیم و چای در مسجد میدادیم ولی اصلاً فرد مذهبی و سیاسی نبودم. چند ماهی در بند سیاسی زندان شیراز رفتم و فردی سیاسی شدم در آنجا که هم کمونیستها و چپیها بودند و هم بچهمسلمانانها، من جذب بچهمسلمانها شدم با اینکه هیچ اطلاعاتی درباره سیاست نداشتم، حتی اطلاعات دینی من هم کم بود.
محسن کاظمی نویسنده کتاب این ایده را دارد که سانسور نکند، میگوید "اگر میخواهید چیزی را پنهان کنید اصلاً کتاب ننویسید."، مثلاً آقای کاظمی میگفت؛ یکی از اساتید دانشگاه این کتاب را زمانی که چای میخورد هم در دست داشت، شام میخورد کتاب را در دست داشت. این کتاب طوری است که نمیتوانید روی زمین بگذارید. خیلی از بچهها این را به من گفتند.