طنزخوانی قاسم صرافان در فرهنگسرای رسانه
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری بسیج به نقل از روابط عمومی فرهنگسرای رسانه، مراسم شب یلدا اهالی فرهنگ و رسانه و جلسه شعرخوانی «گرم ترین جلوه پاییز» 26 آذر ماه با حضور شاعرانی همچون قاسم صرافان، سعید بیابانکی، حسنا محمدزاده، محمدحسین نعمتی، اهالی فرهنگ و رسانه و جمعی از علاقهمندان در فرهنگسرای رسانه برگزار شد.
در بخش ابتدایی این مراسم که اجرای آن را فاطمه محمدی برعهده داشت، حسنا محمدزاده برای شعرخوانی به روی صحنه آمد و چند غزل عاشقانه خواند. او در مورد کتاب جدید خود که «پریروز» نام دارد صحبت کرد و گفت: مجموعه «پریروز» یک مجموعه شعر عاشقانه است که توسط انتشارات شهرستان ادب در بهار امسال به چاپ رسید. لغت پریروز همیشه به عنوان یک قید زمان استفاده میشود اما منظورم از انتخاب این عنوان پری بودن و زنانگی است. بیتهای این کتاب بهگونهای است که وقتی مخاطب آن را میخواند متوجه میشود که شاعر آن یک زن است. همچنین سعی کردم در این کتاب امیدافکنی داشته باشم. روز معنی امید دارد و پری هم مربوط به داستانهای اسطورهای ایرانی است. پریروز مجموعهای از این دو عنوان است.
او سپس غزلهای خود را چنین خواند:
حالا تو مراد منی و شعر مردیت
حالا نفسی می شود آیا نکشیدت
هربار گره خورد نگاهت به نگاهم
یک چشم به حرف آمد و یک چشم شنیدت
دلبستگی ساقه خشکیده و ریشه است
دل بستن انگشت من و موی سپیدت
بیعطر تنت سخت پریشانم و ای کاش
میشد کمی از حجره عطار خریدت
ای شانه تو خانه ترین خانه ممکن
سرمستم و در دستم افتاده کلیدت
دل را به تنم میکنم با تو میآیم
پیراهن بخت است الهی به امیدت
***
غم زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی که تو مرا دوست بداری بد نیست
خم سر بسته من منتظرم باز شوی
به هوایت همه عمر خماری بد نیست
نگران شب شوریدگی خانه نباش
حال بغض من و این چند قناری بد نیست
پیش آینه که از باغچه پاییزتر است
دلخوشی با رژ لبهای اناری بد نیست
خبری درد دلی راز مگویی چیزی
نامهای هم زهوایم بنگاری بد نیست
***
تو پر از آسمانی پر از فوجفوج پرنده
من پر از خاک گلدان و پروانهی بالکنده
ذهن من حوض خالی کنار حیاتی قدیمیست
ذهن تو چشمهای غرق آب زلال و رونده
گوشهی سینهام میتپند از پریروز یکریز
چشمهای تو مانند یک جفت قلب تپنده
صبح، جشن عروسی گنجشکها بود در باغ
ناخودآگاه چشمم شده حجلهی اشک و خنده
هرچه شستند پیراهنم باز بوی تو را داشت
هر چه شستند پیچید در خانه عطری کُشنده
قول دست تو را دادهبودم زمانی به دستم
سهم دست که خواهد شد این شاهبرگ برنده؟
سپس نوبت به نفیسه موسوی رسید تا با خواندن چند غزل شب یلدا اهالی فرهنگ و رسانه را مهمان کند.
قسمت نبود این قصه پابرجا بماند
خوشبختی امروز تا فردا بماند
مانند رود از پیش چشمانم گذر کرد
قابل نمیدانست عشق اینجا بماند
تقدیر هر کس را به تیغ غم بریدند
انگار باید تا ابد تنها بماند
باور نمیکردند این عاشق بهجز صبر
در رازداری هم سرش بالا بماند
تاریخ هم هرگز نفهمید از چه مجنون
یک عمر باید عاشق لیلا بماند
پشت سر هر قطره اشکم داستانیست
باید بگویم بشنوی اما… بماند
***
گم کرده ام بدون تو راه نجات را
خضرم که داده ام ز کف آب حیات را
درد است این که با همه پادشاهی ام
مجبورم انتخاب کنم کیش و مات را
پشت بهانه های تو هر بار نکته ای ست
حفظم تمام زیر و بم این نکات را
رحمت به روزگار! که پستی بلندی اش
رو کرده دست زندگی بی ثبات را
ای عشق، این سکوت به معنای عجز نیست
حرمت نگاه داشته ام خاطرات را
شاعر بعدی این جلسه که برای شعرخوانی به روی صحنه آمد، سعید بیابانکی بود. او چند غزل از حافظ شیرازی را خواند تا شب یلدا اهالی فرهنگ و رسانه بینصیب از لسانالغیب نماند.
سعید بیابانکی قبل از خواندن غزلهای حافظ در سخنانی کوتاه گفت: شب یلدا از دیرباز در بین ایرانیان وجود داشته است و فکر میکنم که پدران و مادران ما بسیار فرهنگیتر از ما بودند چرا که این شب را اساسا به یک شب فرهنگی، کتابخوانی، شعرخوانی و داستان تبدیل کردند اما این که ما چهکار کردهایم نشان میدهد که فرزندان خلفی هستیم یا خیر. شب یلدا یک شب نمادین برای فرهنگ ما و پاسداشت ادبیاتمان است. در گذشته فردوسی و نظامی خوانده میشده است اما این روزها کمرنگتر شده و بیشتر حافظ میخوانیم که البته بسیار مبارک است. حافظ چکیده شعر و ادبیات فارسی است. او در جایی از ادبیات ما قرار گرفته که از همه ادبیات قبل خود تاثیر گرفته و بر ادبیات بعد از خود نیز تاثیر گذاشته است و به نظر میرسد که حافظ چنین نقش پررنگی دارد. جالب است بدانید علیرغم اینکه در شب یلدا حافظ زیاد خوانده میشود کلمه «یلدا» تنها یک بار در دیوان او آمده است:
«بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید».
وی ادامه داد: از آنجا که قرار است امشب برای شما حافظ میخوانم میخواهم تفالی به او بزنم. همیشه سعی کنید که اشعار حافظ را از حفظ بخوانید. به نظرم بهترین راه برای حفظکردن اشعار حافظ شنیدن است تا خواندن. خاطرم هست چند سال پیش در شب یلدا به دانشگاه صنعتی شریف رفته بودم. بالاخره این دانشگاه پر از رتبههای تک رقمی و نخبههای کشورمان است. ازشان خواستم که هر کدام بیایند و غزلی از حافظ را بخوانند اما چیزی که میخواندند بسیار بد و ضعیف بود. رئیس دانشگاه در همان جلسه گفت که احساس میکنم در کنار واحدهای ریاضی و فیزیک باید چند واحد حافظخوانی برای دانشجویان بگذارم.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پید
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
***
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
***
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گلههای شب فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
***
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
در ادامه این جلسه سعید بیابانکی از حاضران خواست تا نیت کرده تا تفالی به حافظ بزند. شعر زیر نتیجه این تفال بود.
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
سپس نوبت به محمدحسین نعمتی رسید که برای شعرخوانی به روی صحنه بیاید. او غزل اول خود با نام خیالباف را چنین خواند.
نامهای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد
کاش او هم مثل من، پابند عشقش مانده باشد
نامهای دیگر نوشتم حرفهایی تازه گفتم
ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد
یا نه، شاید قلب او را گرچه از سنگ است قلبش
واژهای از واژههای نامهام لرزانده باشد
یا نه شاید چون عروسک دستهای مهربانش
نامهام را در کنار بالشش خوابانده باشد
یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند
لالههای دامنش را شعر من رقصانده باشد
شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد
نامهام را دور از چشم پدر سوزانده باشد
شاید اینها جز خیالات من تنها نباشد
نامۀ من روی میز پستچی جا مانده باشد
***
چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچکس
روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچکس …
مثل رودی راه افتادیم و نجوا می کنیم
زیر لب : ما عاشقیم و غیر دریا هیچکس …
من تو را دارم همین کافی است ! دخترهای شهر
روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچکس …
آسمانها را به دنبال تو می گشتیم عشق
در زمین پیدا شدی … جایی که حتی هیچ کس …
زندگی کشف است ورنه سیبهایی سرخ تر
سالها از شاخه می افتاد اما هیچکس …
کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است
مرگ شوخی نیست می دانی که او با هیچکس …
پنجمین شاعر این جلسه قاسم صرافان بود. او ضمن تبریک شب یلدا گفت: خیلی خوشحال هستم که در جلسهای حضور دارم که استمرار دارد. استمرار داشتن در این ست برنامهها حسن است که معمولا شامل خیلی از برنامهها نمیشود. اینکه محفل جلوه با برنامه برگزار میشود، جای تشکر دارد.
او سپس یک ترانه با موضوع شب یلدا خواند.
شب چله گرمه با گرمای خونه
روی کرسی ترمه و گلابتونه
دونه دونه انار دلامون میشینن
کنارهم میشن یه دونه
عمر کوتاه مثل این شب بلنده
میبازه اون که به دنیا دل میبنده
میبره اون که غم از دل میبره
میبره اون که به غصهها میخنده
فال حافظ میگیره پدربزرگ و
چایشو سر میکشه غزل میخونه
قصه میگه واسمون مادربزرگ
همیشه تو قصههاش خوبی میمونه
***
پی لیلی دویدن کار مجنونه نیا اینجا که مجنون هم دلش خونه
نمیبینی مگه تو قصهها هر کی دنبال پری بوده پریشونه
اگه دیونه نیست اسمش چیه عاشق که دائم مثل شاعر زیر بارونه
باید پای همون عشقی بمونه که میدونه آخرش نمیمونه
میگه تو بیشتر میسوزی یا این دل خطابش با زغال روی قلیونه
اگه دوری کنه میگن که بیعرضهاس اگه نزدیک بشه میگن که شیطونه
اوایل میگه عشق میشنوی جونم نمیدونه بهای جونمش جونه
بابا یادش بخیر خیر منو میخواست یکبار آه کشید و گفت دیونه
نه عاشق شو و نه با عاشق رفاقت کن آخه واگیرداره عین طاعونه
یکبارم گفت چیزی که نمیشه گفت اشاره کرد هر کی عاشقه اونه
تو این بازی دل و دینتو میبازی همینه باختن اینجا یه قانونه
همه اینها رو میدونن ولی میگم اگر دلبر تویی دل بستن آسونه
***
ناگهان با تیر پنهانی شکارت میکند رسم عشق این است ناغافل دچارت میکند
گاه با افسون لبخندی به بندت میکشد گاه با یک شاخه گل یک عمر خارت میکند
با صدای دلربا با ناز میخواند تو رو با قراری ساده عمری بی قرارت میکند
آنکه میآید غزل خوان با دو فنجان چای داغ میرود سرد از کنارت داغدارت میکند
عاشقی بیدل شدن دارد اما این بیدلی پیش چشم دیگران بیاعتبارت میکند
یک نفر مجنون یکی صوفی یکی بیدست و پا هر کس میبیدنت یک چیز بارت میکند
درد سنگ از دیگران خوردن که چیزی نیست هست پیش آن کاری که با قلب تو یارت میکند
شاعر دربار چشمش میشوی اما همان بیتها را نقش بر سنگ مزارت میکند
در بخش پایانی این مراسم، سرکار خانم کنعانیفر و عباس حقخواه اشعاری را خواندند.