با تعدادی از همرزمان و دوستان این شهید عزیز تماس گرفتیم تا برایمان از حاج حسین بگویند. اما بغض در گلو اجازه نمی داد درد فراق را روایت کنند. حاج حسین به قول یکی از سربازانش بر دلها فرماندهی کرده بود. حالا تصور اینکه رفته و باید در موردش از افعال گذشته استفاده کنند آن قدر برایشان ناباور است که توان صحبت را می گیرد.
یکی از همرزمانش علی رغم ناراحتی و ناتوانی برای صحبت کردن لحظاتی را از شهید اسدالهی اینگونه گفت: حاج حسین رزمنده ای بود که برایش فرقی نمی کرد فرمانده اش چه پستی به او بدهد. در سخت ترین شرایط هر کاری به او سپرده می شد به بهترین شکل انجامش می داد.
درست است ایشان فرمانده لشکر بود اما با شناختی که من از او پیدا کرده بودم خدا شاهد است اگر می گفتند حالا دژبان باش با جان و دل قبول می کرد و همان کار را به درستی انجام می داد.
در جنگ سوریه من کنارش بودم. حاج قاسم سلیمانی وقتی با شرایط سختی مواجه می شد حاج حسین را صدا می زد او هم بدون هیچ حرفی می رفت کار را انجام می داد و می گفت این تکلیف است.
یکی از فرماندهان دفاع مقدس برای ما تعریف می کرد وقتی در عملیات مرصاد به گرهی خوردیم حاج حسین را صدا کردم و گفتم باید با گروهانت به فلان نقطه بروی اما بدان اگر قبول کنی ممکن است برگشتی در کار نباشد. شهید اسدالهی می گوید: ما نیامده ایم که برگردیم. می رود و کار را به سرانجام می رساند.
در جنگ سوریه چون من توفیق داشتم روزهای زیادی کنار حاجی باشم یادم هست کاری نبود که حاج قاسم از سردار اسدالهی بخواهد و او نه بیاورد. هر چه بود اطاعت می کرد و برای انجام آن اگر توانش کم بود توان خود را تقویت می کرد.
حاجی به منطقه ای مامور شده بود که اغلب به گروه های تکفیری پیوسته بودند. سردار اسدالهی چنان رفتاری با مردم آنجا کرده بود که به قلب هایشان نفوذ پیدا کرده بود آنقدر که هم از پیوستنشان به گروه های تروریستی کاسته شد و هم وقتی فرزندانشان به دنیا می آمد نامش را به یاد او حسین می گذاشتند. روحیه مردم آنجا را تغییر داده بود.
وقتی در سر پل ذهاب زلزله آمد و نیز در سیل آق قلا سردار حتی گاهی بدون هماهنگی به این منطقه سفر می کرد و شب و روز برای کمک به مردم آسیب دیده تلاش می کرد. با اینکه این حق را داشت تا برای سفرهایش از هواپیما استفاده کند اما حاج حسین با اتوبوس رفت و آمد می کرد مبادا بی خود از پول بیت المال خرج شود.
انتهای پیام/