به بهانه روز جانباز
((بر سر بازار جانبازان منادی میزنند/بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید))
محمد توکلی نویسنده وشاعر جانباز مدافع حرم به مناسبت روز جانباز یادداشتی را به قلم تحریر درآورده است.
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، متن این یادداشت به شرح ذیل است.
به نام خدا
به بهانه روز جانباز
((بر سر بازار جانبازان منادی میزنند
بشنویدای ساکنان کوی رندی بشنوید))
حافظ
عدهای از دوستان علاقهمند بودند که به عیادت جانبازان مدافع حرم اهل بیت سلام الله بروند؛ هماهنگیهای مقدماتی را بعمل آوردم و عازم شدیم. از عشق جنگها تا آنهایی که مدافعان حرم را عشق پول میخواندند همراهمان بودند. مسئول نقاهتگاه تخت به تخت برایمان از وضع جانبازان میگفت؛ اول از اتاقهای جانبازان قطع عضو شروع شد، بعد بخش ایزوله که از پشت شیشه چیز خاصی مشخص نبود و بعد بخش جانبازان قطع نخاع.
اجازه دادند با یکی از آنها که حال خوشی هم نداشت صحبت کنیم؛ قطع نخاع گردنی بود و شکمش هم تا روده سوخته بود. یکی از بچهها پرسید:
_حالا که جانباز شدی از خدا چه میخواهی؟!
عارفانه پاسخ داد:
_فقط اینکه خدا مرا ببخشد!
همه متحیر بودیم، آنها که طعنه میزدند بیشتر گریه میکردند.
آنجا جانبازانی بودند که سه چهار سالی بود فقط به سقف اتاقشان خیره بودند؛ قرنطینه بودند؛ به معنی واقعی کلمه قرنطینه بودند؛ آنها که این قرنطینه چند هفتهای کرونایی برایشان خنده آور است؛ آنها که تا آخر عمر باید در بستر تابوت گونهی عاشقی، عبادت و زندگی کنند!
اینها تنها مثالهایی بود، وگرنه همهی جانبازان کم و زیاد شهید شدند تا ما زنده بمانیم؛ کهای کاش از آنها بیاموزیم خوب زیستن را!
محمد توکلی
فروردین ۱۳۹۹
به بهانه روز جانباز
((بر سر بازار جانبازان منادی میزنند
بشنویدای ساکنان کوی رندی بشنوید))
حافظ
عدهای از دوستان علاقهمند بودند که به عیادت جانبازان مدافع حرم اهل بیت سلام الله بروند؛ هماهنگیهای مقدماتی را بعمل آوردم و عازم شدیم. از عشق جنگها تا آنهایی که مدافعان حرم را عشق پول میخواندند همراهمان بودند. مسئول نقاهتگاه تخت به تخت برایمان از وضع جانبازان میگفت؛ اول از اتاقهای جانبازان قطع عضو شروع شد، بعد بخش ایزوله که از پشت شیشه چیز خاصی مشخص نبود و بعد بخش جانبازان قطع نخاع.
اجازه دادند با یکی از آنها که حال خوشی هم نداشت صحبت کنیم؛ قطع نخاع گردنی بود و شکمش هم تا روده سوخته بود. یکی از بچهها پرسید:
_حالا که جانباز شدی از خدا چه میخواهی؟!
عارفانه پاسخ داد:
_فقط اینکه خدا مرا ببخشد!
همه متحیر بودیم، آنها که طعنه میزدند بیشتر گریه میکردند.
آنجا جانبازانی بودند که سه چهار سالی بود فقط به سقف اتاقشان خیره بودند؛ قرنطینه بودند؛ به معنی واقعی کلمه قرنطینه بودند؛ آنها که این قرنطینه چند هفتهای کرونایی برایشان خنده آور است؛ آنها که تا آخر عمر باید در بستر تابوت گونهی عاشقی، عبادت و زندگی کنند!
اینها تنها مثالهایی بود، وگرنه همهی جانبازان کم و زیاد شهید شدند تا ما زنده بمانیم؛ کهای کاش از آنها بیاموزیم خوب زیستن را!
محمد توکلی
فروردین ۱۳۹۹
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار