به گزارش خبرگزاری بسیج، صبحش دلتنگی، غروبش گریه آور، شبش دیجور و روزهایش طویل، ایام سختی است اسارت و بی مناسبت نیست که همه پیامبران، اولیای عظام، عالمان ربانی، مجاهدان نستوه و آزادیخواهان دنیا را میهمان می کند این اسارت.
یلدایی است کوتاه اما طول آن باهمه تاریخ عمریک انسان برابری می کند و سنگینی آن هم وزن همه گیتی است.
اسارت نوعی زندگی اجباری در غیبت یار است که بار آن کوه مقاومت را متزلزل و دریای دوام را می خشکاند، آهوی عاطفه به برهوت مرگ می برد، طوطی را طعمه فوت و شیرژیان را از بیشه بیزار و بال پرواز پرندگان را می شکند.
۲۶ مرداد روز پرواز ققنوس ها از دام ددمنش صدام ملعون به آسمان عشق و آزادگی و امنیت است، آزادگان سربلند، بزرگ مردانی که در قامت حافظان وطن به جرم صداقت در بند بداختران عالم گرفتار شدند.
آنانکه عمر دادند و عزت گرفتند، موی سفید کردند تا دشمن دون، سیه روی کنند، سلامت در طبق نهادند تا سعادت حاصل آید، جان فدا کردند تا جاودانه بمانند، تحقیر شدند تا حقارت آدم کشان عالم گیر شود و مظلوم ماندند تا ظالمان عالم به گِل بنشینند.
درچنین روزی، پگاه پایداری ملت ایران در ورای رزم جویان بسیجی نورباران شد و عزم راسخ مردم و با رزم بی امان نیروهای مسلح در آهنین زندان های رژیم بعث عراق گشوده شد و شیران دربند، چون کورپگان(نوزادان) دور از مادر پرپرزنان به دامن مام میهن افتادند و سجده برخاک پاک ایران کردند و در آغوش گرم وطن مدهوش شدند.
آزادگان، مجنون وار، قلب خویش و روح ریش را بر زمین تفتیده ایران بزرگ متبرک کردند و اشک شوق از بصر جاری و با معجزه مِهر وطن، داغ درون را التیام بخشیدند.
در۲۶ مرداد ۶۹، نصرت خدا و نیایش بندگان در ایران تجلی یافت و در کرانه های صداقت ایران و تجاوز حاکمان وقت عراق سمفونی سترگ شور و شوق و شیدایی برپا شد و مدافعان کشور به ما پیوستند.
گرچه فقدان امام عارفان و قبله دل عاشقان، جان آزادگان را آزرده بود، لکن دامن پاک مادر، پذیرای فرزندان پدرمرده بود و بالین آسمانی پدر، عشق حقیقی به امید وصال و رقص سما می کرد.
اشک خواهرانه زنان، به وجود بی رمق برادران آزاده طراوت می داد و ابر عواطف برادری، فضای شکننده قلب خواهر را نوازش می داد، صدای الله اکبر جنود خدا در مقابل سپاه شیطانی دشمن طنین انداز بود و غرش گلوله های مردان ایل، رهسپار آسمان آزادی، نغمه سرایی شیرزنان طایفه، چشم تاریخ را نمناک و دست ترک خورده پدران پیر قبایل، ثانیه های زمان رامتوقف می کرد.
در این غوغای ماندگار، صفیر سرنا نوازان غیور، صف پرندگان جبهه جهاد را به فرش فرا می خواند و دایره دفع و دامن دهل، ساکنان زمین را به عرش دعوت می کرد.
آری، در این روز یکی قرآن به سر داشت، دیگری ذکر صلوات بر لب، آن یکی دست به دعا و من نیز مجمعی پر از دود و اسپند برکف داشتم، بوق ماشین ها یکسره شیپور می سرود، ناقوس دوران نیز از حادثه ای مهم خبر می داد، چراغ تراکتورهای روستاییان روشن شده و موتورسواران هم پرچم پیروزی می چرخاندند و دوچرخه داران نیز مرتب در جاده جُهد رکاب می زدند.
به میمنت ورود آزادگان عزتمند، موی افشان بود و موسیقی زبان گشوده بود و همه باهم شور و شیدایی برپا کرده بودند.
مادری پیر و شکسته با قابی پیچیده در تکه پارچه ای سبز رنگ از آزادگان تازه وارد می پرسید پسر من را ندیده اید.
اصلا صاحب این عکس در اردوگاه های عراق به چشمتان نخورده است، اما جواب منفی بود و اشک های سرازیز بر گونه های چروک خورده این مادر منتظر که یک عالم آتش را خاموش می کرد.
در گوشه ای از حیات منازل مسیر حرکت کاروان اسیران آزاده، نابینایان و ناشنوایان و از پا افتادگانی هم بودند که به راهگذران التماس می کردند برای رضای خدا به ماهم بگویید که امروز چه اتفاق مهمی رخ داده است، که پطرس فلک با فریاد و فغان می گفت آهای جماعت، اسیرانمان آزاد شده اند، مرغان قفس بال گشوده و مسافران مظلوم مان به خانه خود بازگشته اند.