به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج
از سمنان: امروز ۴۰ سالگرد شهادت صدیقه رودباری شهید ترور استان سمنان است. بانویی ادیب و فرهیخته که دست نوشته ها و آثار به جای مانده از وی گنجیه ای زیبا و آموزنده از ادبیات پایداری است.
به همین مناسبت نگاهی گذرا به زندگی این شهید بزرگوار و آثار باقی مانده از وی خواهیم داشت:
نام: صديقه
نام خانوادگی: رودباري شهمیرزادی
نام پدر :رحيم
شماره شناسنامه۴۱۸۱:
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۱۲/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۰۵/۲۸
محل شهادت: کردستان (بانه)
زندگینامه شهید صدیقه رودباری شهمیرزادی قسمت اول درچهاردهم اسفند ۱۳۴۰ شهید صدیقه رودباری شهمیرزادی به دنیا آمد و درخانواده ای مذهب تربیت و رشد یافت.
از سنین نوجوانی با تشویق برادرش در کتابخانه مسجد امام حسن عسگری(ع) نارمک شروع به فعالیت کرد.
دوران تحصیل نیز دانش آموزی کوشا و موفقی بود؛ ا
ما روح ناآرامش همواره در پی چیزی ورای خواستها وآرزوهای یک دختر معمولی بود.
همزمان با آغاز انقلاب اسلامی، صدیقه نیز به خیل خروشان انقلابیون پیوست و به انجام فعالیتهایی در دبیرستان پرداخت
وی تمام سخنان امام را به صورت نوار و اعلامیه تکثیر و پخش می کرد.
به خصوص،جمعه خونین۱۷ شهریور نقطه عطفی در زندگی او بود.
او آن زمان دوشادوش سایر خواهرانش در ابتدای صف، جلوی گلوله دژخیمان ایستاد و تا شامگاه همان روز به مداوا و جمع آوری زخمیان پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی،اقدام به تأسیس انجمن در دبیرستان خود نمود و فعالیتهایش منسجم ترشد.
سپس به کردستان اعزام شد وآنجا را مرکز فعالیتهای گوناگون از قبیل تشکیل کلاس قرآن،آموزش نظامی و فعالیت در مرکز مخابرات سنندج قرار داد.
شهید صدیقه رودباری ساده می زیست.
در عوض، با استفاده از حقوقش به خانواده های مستحق کمک می کرد.
برادرشهید، محمودخادمی، فرمانده سپاه پاسداران بانه می گفت«آن قدر این خواهر فعال بود،که جای خالیش را شاید چندین نفرنتوانند پر کنند.
مردم بانه خصوصاً بزرگان این شهر مراسم تشییع بسیار چشمگیری برای شهید داشتند و مجلس ختم و ترحیم برای یاد بود آن شهید برگزار نمودند.
او هر شب پس از اقامه نماز شب،ساعتها با خدا راز و نیاز می کرد.دست نوشته هایی که از او باقی مانده،حکایت از آن دارد که اوآگاهانه در این راه گام برداشته است.
درآخرین تماس تلفنی با خانواده،اظهارکرده بود که هیچگاه تا این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است.او با توجه به شرایط بسیارسخت کردستان درآن زمان دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد.
درتاریخ ۲۸/مرداد/۱۳۵۹ پس از تعلیم سلاح به عده ای ازخواهران،متأسفانه ، در سن ۱۹سالگی به شهادت رسید و بسیاری را در سوگ رفتنش عزادارساخت.مردم بانه او را خواهرسیاهپوش و زینب زمانه می خواندند.
شهید در یکی از نوشته هایش که در تاریخ ۵/۳/۱۳۵۹ نگاشته شده است می نویسد: امشب در دلم غوغایی بپاست.غوغایی دل کندن و رفتن،رفتن و از خانه گسستن و از خانه و لذت این جمع بریدن می روم و خاطرات کودکی وخنده ها و گریه ها را در تو می گذارم.چرا که فرا را هم نباشد.می روم به خطه عاشورای ایران می پیوندم.
خرداد سال ۵۹، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعاليتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد. در بانه هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد. در روستاهايی که پاکسازی میشدند، کلاسهای عقيدتی و قرآن برگزار میکرد. با توجه به شرايط بسيار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعاليت میکرد در حالی که هيچگاه اظهار خستگی نکرد.
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانمها بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نيز محل فعاليت او به شمار میآمد. آنقدر فعال بود که يکی دوبار منافقان برايش پيغام فرستادند که اگر دستمان به تو بيفتد، پوستت را از کاه پر میکنيم...
در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهيد «محمود خادمی» کم کم به او علاقهمند شد. محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسيده بودند که "چرا ازدواج نمیکنی؟" گفته بود: "هنوز همسری را که میخواهم برای خودم انتخاب کنم پيدا نکردهام. من کسی را میخواهم که پا به پای من در تمام فراز و نشيبها، حتی در جنگ با دشمن همرزم من باشد و مرا در راه خدا ياری دهد." ولی محمود بعد از آشنايی با صديقه رودباری تصميم خود را گرفت و همسر آينده خود را انتخاب کرد.
۲۸ مرداد سال ۵۹، روزی بود که صديقه و دوستانش خسته از مداوای مجروحان و در حالی که پابهپای پاسداران دويده بودند، در اتاقی دور هم نشسته و استراحت میکردند. در همين هنگام دختری وارد جمع سه نفرهشان شد. صديقه او را میشناخت.گاهی او را در کتابخانه ديده بود. دخترک منافق به بهانهای اسلحه صديقه را برداشت و مستقيما گلولهای به سينهاش شليک کرد. پاسداران با شنيدن صدای شليک گلوله به سرعت به سمت اتاق دويدند. پيکر نيمهجان صديقه را به بيمارستان رسانند. او بيشتر از سه ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسيد. همانطور که در آخرين تماس تلفنیاش با خانواده اظهار داشت که "هيچگاه به اين اندازه به شهادت نزديک نبوده است."
پس از چند ساعت که از آن اتفاق دلخراش میگذشت، محمود با چهرهای غمگين و برافروخته به جمع سپاهيان برگشت و با حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد و در آن جمع اظهار داشت: بچهها من هم ديگه عمری نخواهم داشت. شايد خواست خدا بود که عقد ما در دنيای ديگری بسته شود.
حدود ۲ ماه بعد، در ۱۴ مهر سال ۵۹، محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بيمارشان را به بيمارستان برساند، ماشينش توسط گروهکهای تروريست ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت. او تا آخرين گلوله خود مقاومت کرد. افراد مهاجم، غافل از اينکه او راننده ماشين نيست، بلکه محمود خادمی، فرمانده اطلاعات سپاه بانه است، پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم و کينه خود، قسمتی از صورت او را نيز با شليک گلولههای تخم مرغی از بين بردند و به اين ترتيب بود که محمود خادمی نيز پس از دو ماه جدايی از صديقه به او پيوست تا همانطور که خود گفته بود "عقدشان در دنيايی ديگر و در آسمانها بسته شود."
عارفی کوکه کند فهم زبان سوسن
تابپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
برکش ای مرغ سحرنغمه داودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
اما من از دوست خوبم و خواهر مهربونم می خواهم که به وصیت من عمل کند بره و خدا را بشناسه و ببینه که چیه که قدرت به ماه میده چیه که ما را ازخانه بریده از لذت دنیوی بریده و ما را به اجر آخرت پیوند ابدی داده.
دوست خوبم برای من اشک نریز و بدان لحظه ای آرام می خوابم که جای خالی خودم را به وسیله ی تو پر ببینم و بانگ"اشهدان لا اله الا الله "و"اشهد ان محمد رسول الله " را بشنوم.
«قرآن منو از مادرم می گیری و همیشه با خودت نگهدار»
قربانت صدیقه
۲۵/۴/۵۹
دست نوشته شهیده صدیقه رودباری در تاریخ ۶/۵/۵۹: خدایا !
در هنگام شهادت ،
در هنگام رفتن و از دنیای زشتی ها بریدن ،
در هنگام دل کندن از این بودنها ،
یادم باش
خدایا در این شب تنهایی با تو می گویم
با توکه تنهایی هایم را پر ،
دردم را درمان
و هر نبودنی را با بودنی پر می کنی ،
با بودنی که بهترین بودن هاست .
معبودا !
به دخترک عزیز از دست داده ،
به مادران در راه نشسته ،
به پدران رخ ز غم چروکیده ،
به یاران هم سنگر ،
به رفیقان بی نهایت همراه ،
به هر چه که می دانی هست
و برای بنده هایت عزیز است ،
به قلم که می نویسند ،
به شب که می آید
و به فجر که از دل سیاه امشب تیره ، راه روشنی را طی می کند ،
به خوبی و نیکی ها و ...
قسمت می دهم که
پاسداران مار را نگه دار
و انقلاب را تداوم و امام ما را طول عمر
و مردم ما را صبر و شکیبایی
و امت ما را دلاوری و ایمان
و دشمنان ما را روسیاهی و پلیدی عطا کن.
آمین ۵/۵/۵۹ ساعت ۱۲
********
دست نوشته شهیده صدیقه رودباری در تاریخ : ۲۷ تیر ۵۹ (یک ماه قبل از شهادت ) خدایا ! وقتی به خاکم می سپارند به یادم باش
چرا که در زنده بودنم ، همیشه با یاد تو همراه بودم
خدایا ! خدایا ! شهادت را نصیبمان گردان
و دل پر درد پاسداران اسلام را
با فتح و پیروزی دادن بر کافران
خوشحال و شاداب گردان
***********
دست نوشته شهیده صدیقه رودباری خطاب به مادر مامان لباس عريسي مو بذار وقتي که شهيد شدم وقتي با خونم خودم رو آرايش کردم
اونوقت لباس عروسيمو تو خودت تنم کن
و وقتي توي قبر خوابونديم
رو به قبله کن و بدون اينکه دلتنگي کني
بگو دخترم خونه نو مبارک .
مادر دلم مي خواد همينطور که وايستادم تو سنگر با ضد انقلاب مي جنگم يک تير بياد بخوره به سينه ام
اما من تير رو ببينم بعد خون سينه مو که فوران مي زنه تو مشتم بگيرم و بپاشم هوا
و فرياد بزنم
خدايا قبول کن .
انتهای پیام/*