خبرگزاری بسیج: اصلا برای اینکه بدانی حسین(ع) کیست، حتما که نباید حضور فیزیکی در مکانی مثل کربلا داشته باشی، هروقت اسم حسین(ع) را شنیدی و احساس کردی که قلبت از جا کنده می شود، شک نکن که همان لحظه از همان جا که ایستاده ای، دعوت شدی به زیارت بهترین های عالم...
اصلا حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق، پیچ و خمش فرق می کند
نمی دانم؛ شاید هم اینها تصورات ذهنی من باشد که خودم؛ زیارت نرفته و کربلا ندیده ام. اما نه. حتما زیارت آن مقطع مکانی، با شش گوشه آسمانی و خیابان رویایی و خیمه علمدار در آن سوی این خیابان که نگهبان سفیر عشق است، «همچنان»؛ صفای دیگری دارد که موج موج دلداده، با پای پیاده، «می روند»، «می دوند» که ببینند و در آغوش کشند.
هر زمان که هوای کربلا به سرم زد، و بی امان چشمانم بارانی شد، گویی انگار که جانم و روحم سبک شد و به قول بزرگی، کربلا همان لحظه ای است که جانت، بی صدا، یک تنه حسین شد و تمام سلول های تنت یک صدا در یک جمله السلام علیک یا ارباب، را بر زبان جاری کرد.
دارد سماور تکیه، جوش می کند
با قل قلش برای تو چاووش می کند
عشق حسین(ع)، فارغ از هر عشق دیگری است. اصلا کهنه نمی شود، خسته نمی کند، دل را نمی زند، هر لحظه که چشمه اشک می جوشد به یاد حسین(ع)، تو گویی که عشق می جوشد، حرارت دارد، گرمایش بیشتر می شود...
یاد چایی روضه افتادم، که وقتی بخار سماور در حال جوشیدن را می بینی، یک حس شیرین عجیبی، به جانت می افتد و دلت قرص می شود که ای جان، چقدر اینجا همه چیز عشق حسین(ع) دارد.. انگار که استکان و نعلبکی و قند و چایی مجلس حسین(ع) به تو می گوید که ما با همه استکان و نعلبکی و قند و چایی های عالم فرق داریم، ما مال مجلس حسینیم...
من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا
فهميده ام حسين همش فرق مي کند
حتما «حسین» با هر والامقامِ بلند جایگاهِ دیگری فرق می کند که اگر غیر از این بود، پس چرا پیامبر(ص) فقط در مورد «حسین»، فرمود که "حسينُ منّي". مگر درک این مفهوم به مخیلات ناپدیدترین ذره عالم همچون من، خطور می کند.
در اسم «حسین«ع»»، مفاهیمی است که قدرت جاذبه دارد. مثلا تو فکر کن «علی» نامی، امروز در و دیوار و شیشه و پنجره پایین میآورد و همه از او وحشت دارند و او از «خدا» هیچ ابایی ندارد، فردا صدای روضه «آ شیخ حسن» را میشنود که با سوز دل می گوید «حسین»«کربلا»؛ و همین اسم «حسین» ناگهان «خوب»«خرابش» می کند و سر به راه عشق می شود. کم چیزی نیست جان به راه عشق دادن، یک دفعه، یهویی، بعد از سالهای بی فایده عمر که بارها اسم هر حسین دیگری را به زبان آورده و به هم نریخته اما فقط آن یک «حسین» که شنید، خاصیت مغناطیسی داشت برای جانش، آنقدر که به عشق فقط همان یک «حسین»، در سجده جان می دهد و مولا هوای دلش را داشته....
سواره رفتی و من همرهت پیاده دویدم
چگونه دل ببرم از تو ای تمام امیدم
چهل روز گذشته از تاختن ها، جنایت ها، بی دینی ها.. چهل روز گذشته از مظلومیت، از شهادت، رهایی.. چهل روز گذشته از اسارت، بی برادری، نیزه و قرآن ناطق و ... و حالا بعد از چهل روز، اولین زائر به زیارت معدن عشق رفته و بر سر مزار شاه شهیدان، «هی» و «مدام» از نفس افتاده اما عجب غمی باریده در محضر عشق، خوش به حالش..
حالا بعد از روزها، خواهر به دیدار «دلدارش» و «دلدارانش» آمده و آسمان ها را گریسته، «های های» و نفس کم آورده و «بازهم» گریسته و «فقط» گریسته..
و خوش بحال زائرین امروز کربلا، که به یاد سیدالشهدا و مظلومیتش... پیاده رفتند و «های های» گریستند و رسیدند و «فقط» گریستند.
«س.ع»