سردار شهید محمد بنیادی فرمانده تیپ حضرت معصومه (س) و از سرداران لشکر هفده بود که اخلاص و معنویت و توسل و رزم و رسیدگی به محرومان را در هم آمیخت و روز ۱۳ آبان سال ۱۳۶۲ در عملیّات والفجر ۴ به شهادت رسید.
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، شهید محمد بنیادی فرمانده تیپ حضرت معصومه (س) و از سردارانی بود که اخلاص و معنویت و توسل و رزم و رسیدگی به محرومان را در هم آمیخت و نام پرفروغش به روشنی در آسمان شهدای بزرگوار لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع) درخشید.
شهید محمد بنیادی فرزند اسکندر در ۲۷ مهر ۱۳۳۷ در خانوادهای روحانی در شهر مقدس قم به دنیا آمد. پیش از ورود به مدرسه به فراگیری قرآن نزد پدر مشغول شد و روح تشنه معنویت خود را با کوثر جاری قرآن سیراب نمود؛ تحصیلات ابتدایی را در مدرسه خواجو گذراند. او که علاقه خاصی به فراگیری علم و دانش داشت مدارج ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و برای تحصیلات متوسطه وارد دبیرستان دین و دانش قم شد.
پدر شهید که علاقهمند بود تا روحانیت در نسل وی باقی بماند از محمد خواست تا به فراگیری دروس حوزوی بپردازد. محمد نیز با اطاعت از پدر وارد مدرسه فیضیه شد و تا سطح لمعه را آموخت.
پس از گذشت سه سال به خدمت سربازی رفت. بیش از هفت ماه از خدمت او در دوران طاغوت باقی نمانده بود که به دستور امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازها، از پادگان فرار کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی ادامه سربازی را در کمیته گذراند. سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ با ورود به سپاه در بخش مبارزه با مفاسد اجتماعی و قاچاق مواد مخدّر مشغول خدمت شد. آنگاه برای مدتی مسئولیت یگان حفاظت از شخصیتها را به عهده گرفت.
هنگامی که دشمن بعثی آهنگ تهاجم وحشیانه به مرزهای کشور اسلامی ایران را نواخت، او نیز همچون دیگر جوانان انقلابی این مرز و بوم به سوی جبهههای نور علیه ظلمت شتافت. شهید بنیادی در عملیات بیت المقدس فرماندهی گروهی ۳۰۰ نفره که از قم اعزام شده بودند را برعهده گرفت و در پیکار با دشمن متجاوز حماسهها آفرید.
این شهید بزرگوار در مسئولیتهای گوناگونی از جمله فرماندهی تیپ حضرت معصومه (س) افتخار خدمت یافت. او چنان به اخلاص در عمل توجه داشت که نمیگذاشت اعمال الهی اش به شرک و ریا آلوده گردد. هرگز از فعالیتها و مسئولیتهایش سخن نمیگفت و چنان رازدار و کم حرف بود که حتی خانواده اش از سِمتهای او بیخبر بودند، هرگز به اسم و عنوان دل نداد و پست و مقام هیچ گاه دیده علایقش را به انحراف نکشانید.
وقتی پیشنهاد مسئولیت فرماندهی تیپ به شهید بنیادی داده شد، از پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: «دلم میخواهد اسلحه به دست بگیرم و در خط مقدم مبارزه کنم» اگر چه اصرار مسئولین لشکر وی را وادار به پذیرش این مسئولیت کرد، اما محمد آنچنان مخلص بود که وقتی خانواده وی از کار و مسئولیت او سئوال میکردند در جواب میگفت: «من یک سرباز ساده هستم! اسلحه به دست میگیرم و میجنگم تا خدا توفیق بدهد این بدنم با گلوله سوراخ سوراخ شود».
از آنجا که شهید بنیادی در خانوادهای روحانی رشد کرده بود، به انجام فرایض دینی و اقامه نماز شب توجه خاصی داشت و در عمل به آنها کوشا بود؛ تذهیب نفس این فرمانده شهید چنان بود که رزمندگان تحت امرش را به سوی معنویت و سحرخیزی و شب زنده داری و خودسازی سوق میداد.
شهید بنیادی از این حال عرفانی رزمندگان چنین یاد میکند: «اگر در تمام حالات این بچهها دقیق بشوید، شب بلند میشوند، نماز شب میخواندند، دعاهایشان و نماز جماعتشان ترک نمیشود. الآن موقعیتی است که ما باید خودمان را بسازیم. موقعیتی است که ما روی معنویت خودمان باید کار بکنیم».
وی برای مادرش چنین نوشته است: «مادرم! میدانم که داغ جوان سخت است. ولیکن، من بسیار گناه کرده بودم و باید کشته میشدم. باید به جبهه میرفتم، تا خداوند مقداری از گناهان مرا میآمرزید».
او طعم لذت معنوی و الهی را کشیده بود و هیچ پایبندی به این دنیای مادی نداشت شاید به خاطر همین بود که بخش بیشتر درآمد زندگی اش را صرف کمک به نیازمندان و تهی دستان میکرد. همیشه با متانت و مهربانی رفتار میکرد، در برخورد با اطرافیان شوخ طبع و خوش رفتار بود، ساده زیستی و دوری از تجملات و توجه به زندگی اطرافیان از خصوصیات بارز این شهید بود، به خانه نیازمندان سرکشی میکرد و از حقوق ماهیانه اش خرج مخارج تهیدستان را میداد و به این امر را جز وظایف زندگی اش میدانست.
با صداقت در رفتارش اعتماد همه را به خود جلب کرده و اهل دروغ و تزویر نبود؛ به دور از ریا کاری زندگی میکرد و تمام کارهایش را با نیت خالص و توکل بر خدا و توسل به حضرات معصومین (ع) انجام میداد.
سرانجام این سردار دلاور پس از سالها سنگر نشینی و مجاهدت در راه آرمانهای اسلامی روز ۱۳ آبان سال ۱۳۶۲ در عملیّات والفجر ۴ و در منطقة پنجوین عراق، بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسید و روح بلندش به جوار رحمت حق و روضه رضوان پر کشید.
سبک زندگی و رزم سردار شهید محمد بنیادی و زندگینامه، خاطرات و دست نوشتهها و نامههای عاشقانه وی در کتاب «آرام بی قرار» منتشر شده است.
انتهای پیام/
شهید محمد بنیادی فرزند اسکندر در ۲۷ مهر ۱۳۳۷ در خانوادهای روحانی در شهر مقدس قم به دنیا آمد. پیش از ورود به مدرسه به فراگیری قرآن نزد پدر مشغول شد و روح تشنه معنویت خود را با کوثر جاری قرآن سیراب نمود؛ تحصیلات ابتدایی را در مدرسه خواجو گذراند. او که علاقه خاصی به فراگیری علم و دانش داشت مدارج ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و برای تحصیلات متوسطه وارد دبیرستان دین و دانش قم شد.
پدر شهید که علاقهمند بود تا روحانیت در نسل وی باقی بماند از محمد خواست تا به فراگیری دروس حوزوی بپردازد. محمد نیز با اطاعت از پدر وارد مدرسه فیضیه شد و تا سطح لمعه را آموخت.
پس از گذشت سه سال به خدمت سربازی رفت. بیش از هفت ماه از خدمت او در دوران طاغوت باقی نمانده بود که به دستور امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازها، از پادگان فرار کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی ادامه سربازی را در کمیته گذراند. سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ با ورود به سپاه در بخش مبارزه با مفاسد اجتماعی و قاچاق مواد مخدّر مشغول خدمت شد. آنگاه برای مدتی مسئولیت یگان حفاظت از شخصیتها را به عهده گرفت.
هنگامی که دشمن بعثی آهنگ تهاجم وحشیانه به مرزهای کشور اسلامی ایران را نواخت، او نیز همچون دیگر جوانان انقلابی این مرز و بوم به سوی جبهههای نور علیه ظلمت شتافت. شهید بنیادی در عملیات بیت المقدس فرماندهی گروهی ۳۰۰ نفره که از قم اعزام شده بودند را برعهده گرفت و در پیکار با دشمن متجاوز حماسهها آفرید.
این شهید بزرگوار در مسئولیتهای گوناگونی از جمله فرماندهی تیپ حضرت معصومه (س) افتخار خدمت یافت. او چنان به اخلاص در عمل توجه داشت که نمیگذاشت اعمال الهی اش به شرک و ریا آلوده گردد. هرگز از فعالیتها و مسئولیتهایش سخن نمیگفت و چنان رازدار و کم حرف بود که حتی خانواده اش از سِمتهای او بیخبر بودند، هرگز به اسم و عنوان دل نداد و پست و مقام هیچ گاه دیده علایقش را به انحراف نکشانید.
وقتی پیشنهاد مسئولیت فرماندهی تیپ به شهید بنیادی داده شد، از پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: «دلم میخواهد اسلحه به دست بگیرم و در خط مقدم مبارزه کنم» اگر چه اصرار مسئولین لشکر وی را وادار به پذیرش این مسئولیت کرد، اما محمد آنچنان مخلص بود که وقتی خانواده وی از کار و مسئولیت او سئوال میکردند در جواب میگفت: «من یک سرباز ساده هستم! اسلحه به دست میگیرم و میجنگم تا خدا توفیق بدهد این بدنم با گلوله سوراخ سوراخ شود».
از آنجا که شهید بنیادی در خانوادهای روحانی رشد کرده بود، به انجام فرایض دینی و اقامه نماز شب توجه خاصی داشت و در عمل به آنها کوشا بود؛ تذهیب نفس این فرمانده شهید چنان بود که رزمندگان تحت امرش را به سوی معنویت و سحرخیزی و شب زنده داری و خودسازی سوق میداد.
شهید بنیادی از این حال عرفانی رزمندگان چنین یاد میکند: «اگر در تمام حالات این بچهها دقیق بشوید، شب بلند میشوند، نماز شب میخواندند، دعاهایشان و نماز جماعتشان ترک نمیشود. الآن موقعیتی است که ما باید خودمان را بسازیم. موقعیتی است که ما روی معنویت خودمان باید کار بکنیم».
وی برای مادرش چنین نوشته است: «مادرم! میدانم که داغ جوان سخت است. ولیکن، من بسیار گناه کرده بودم و باید کشته میشدم. باید به جبهه میرفتم، تا خداوند مقداری از گناهان مرا میآمرزید».
او طعم لذت معنوی و الهی را کشیده بود و هیچ پایبندی به این دنیای مادی نداشت شاید به خاطر همین بود که بخش بیشتر درآمد زندگی اش را صرف کمک به نیازمندان و تهی دستان میکرد. همیشه با متانت و مهربانی رفتار میکرد، در برخورد با اطرافیان شوخ طبع و خوش رفتار بود، ساده زیستی و دوری از تجملات و توجه به زندگی اطرافیان از خصوصیات بارز این شهید بود، به خانه نیازمندان سرکشی میکرد و از حقوق ماهیانه اش خرج مخارج تهیدستان را میداد و به این امر را جز وظایف زندگی اش میدانست.
با صداقت در رفتارش اعتماد همه را به خود جلب کرده و اهل دروغ و تزویر نبود؛ به دور از ریا کاری زندگی میکرد و تمام کارهایش را با نیت خالص و توکل بر خدا و توسل به حضرات معصومین (ع) انجام میداد.
سرانجام این سردار دلاور پس از سالها سنگر نشینی و مجاهدت در راه آرمانهای اسلامی روز ۱۳ آبان سال ۱۳۶۲ در عملیّات والفجر ۴ و در منطقة پنجوین عراق، بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسید و روح بلندش به جوار رحمت حق و روضه رضوان پر کشید.
سبک زندگی و رزم سردار شهید محمد بنیادی و زندگینامه، خاطرات و دست نوشتهها و نامههای عاشقانه وی در کتاب «آرام بی قرار» منتشر شده است.
انتهای پیام/
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار