شهید اصغر پاشاپور که اکثرا او را با همراهی سردار قاسم سلیمانی در چند ثانیه فیلم از میان مدافعان حرم میشناسند، یک ماه بعد از شهادت سپهبد شهید قاسم سلیمانی در حلب توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
وی مستشار نظامی رزمندگان دفاع وطنی سوریه و فرمانده قرارگاه عملیاتی شمال سوریه بود که حدود هشت سال به منظور مقابله با تروریستهای تکفیری داعش و احرار الشام در این جبهه حضور فعال داشت و عمده آموزشهای رزمندگان سوری بر عهده او بود، با توجه به سالگرد حاج قاسم سلیمانی با همسر اضغر پاشاپور به گفتگو نشستیم که در ادامه می خوانید؛
مریم ایمانی همسر شهید اصغر پاشاپور دارای سه فرزندبه نامهای زهرا، مهدی و محمدحسین پاشاپور است، سال ۷۸ ازدواج کردند و مدت ۲۰ سال با هم زندگی مشترک داشتند.
وی در گفتگو با خبرنگار طنین یاس می گوید: : حاجاصغر فرزند چهارم خانواده و متولد سال ۱۳۵۸ بود؛ پدرش هم از جانبازان دوران دفاع مقدس است.، خانواده اش می گویند وی از کلاس دوم راهنمایی فعالیت بسیجی داشت. یک عکس هم از او داریم که پرچم «یاحسین (ع)» بر دوش، اعتقاداتش را در نوجوانی نشان میدهد.
به راهپیماییها علاقه داشت و هیچ وقت از این فعالیتها جا نمیماند. بسیار مهماننواز بود و احترام همه را نگه میداشت. از کودک خردسال گرفته تا افراد مسن؛ بسیار شوخطبع بود. با خواهر و برادر و فرزندانشان شوخی میکرد. کلاً در اقوام مرام دیگری داشت. برای پدر و مادرش احترام ویژهای قائل بود؛ وقتی برای دیدنش به سوریه رفته بودند، پاهای مادرش را میبوسید و میگفت «شما پای من را باز کردید تا به اینجا بیایم و از دین مان محافظت کنم.»
وی افزود: خیلی سوریه را دوست داشتند، زمانی که بچه ها کوچک بودند زیارت حضرت زینب (س) قسمت ما شد، یک هفته در سوریه بودیم، در طول همان هفته خیلی دلشان می خواست بیشتر بمانند و کار کنند، بعد از اینکه بحران جنگ سوریه پیش آمد و داعش تمام منطقه را گرفته بود اصغر آقا داوطلب شدند که به سوریه بروند، مقدمات کار فراهم شد و پس از اعزام اول به مدت ۳ سال تنهایی و به دور از خانواده در آنجا خدمت کردند، در طول این سه سال برخی مواقع اصغر آقا به ما سر می زد و مدتی هم ما پیش ایشان در سوریه بودیم تا اینکه تصمیم گرفتند برای همیشه خانواده هم در سوریه کنار خودشان باشد و ما مدت ۴ سال در کنار اصغر آقا در سوریه زندگی کردیم.
وی می گوید: همه خاطراتم از حاج اصغر آمیخته به خنده و شوخی بود. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود. یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود مسئولیت پذیریش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روزهای آخر هم منطقه که فرماندهان دستور به آزاد شدنش را داده بودند، را به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی آخرین ماموریت خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. بعد از بازگشت پیکرش احساس میکنم بخشی از این وظیفه و مسئولیت باعث بازگشت پیکرش بود زیرا او مقبولیتی در بین مردم دارد که با این بازگشت وظیفهاش به سرانجام خواهد رسید.
وی در پاسخ به سوال اینکه چطور این شهید بزرگوار شهادت حاج قاسم را فهمیدند افزود: شبی که حاج قاسم به شهادت رسید، اصغر آقا منزل بودند، دو شب بود منزل نیامده بودند، خیلی خسته بودند، گفتند که لباسهایشان را تمیز کنم، چون فردا صبح ساعت ۸ می خواهم سرکار بروم، گفتم فردا جمعه است یک استراحتی کنید، گفتند نه کار دارم باید حتما بروم، اینها را که گفتند و خوابیدند، نزدیک ساعت سه نصف شب بود تلفن اصغر آقا زنگ خورد، سراسیمه بلند شد گوشی را جواب داد و تلویزیون را روشن کرد و تند تند کانال ها را عوض می کرد، گفتم چه خبر شده؟، گفت هیچی، نت گوشیت را روشن کن، گفتم چی شده چرا اینطوری می کنید؟، گفت که حاج قاسم شهید شده، من باور نکردم، گفتم واقعیت داره؟، گفتند، بله، در همین موقع یکی از دوستانش یک عکس فرستاده بود که پایینش نوشته بود حاج قاسم به شهادت رسید.
وی ادامه داد: بعد از شهادت حاجقاسم همسرم حال خوبی نداشت و حتی نمیخندید. یک شب یکی از دوستان ایرانی به همراه همسرش به منزلمان از سوریه آمده بودند. حاجاصغر دو ساعت با آنها درباره حاجقاسم حرف زد و گریه کرد. بعد از این صحبتها همسر دوست اصغر پیش من آمد و گفت از حرفها و حال و هوای شوهرت پیداست که شهید میشود.
وی افزود: یک ماهی که فاصله بین شهادت حاج قاسم با شهادت حاج اصغر بود برای همسرم روزهای سختی بود به شدت تحت تاثیر حاجقاسم بوده و با ایشان بسیار صمیمی بود و از دست دادن حاجقاسم برایش داغ سنگینی بود.
وی از نحوه شهادت شهید اصغر پاشاپور برایمان گفت که؛ اصغر آقا بعد از شهادت سردار از اول بهمن کلا سر کار بودند، اصلا منزل نیامدند، فقط چند بار تلفنی با ما تماس گرفتند، چند بار اصرار کردم که بیایند منزل، می گفتند که کار داریم و کلا ۱۰ یا ۱۲ روز بود اصلا منزل نیامدند، روزی که اصغر آقا شهید شده بودند بدون اینکه اطلاعی داشته باشم، حالم خیلی بد بود و دلم گواهی می داد که اتفاقی افتاده است، دلشوره داشتم، زنگ زدم ایران از حال پدر و مادر خودم و خانواده شوهرم جویا شدم، شکر خدا همه خوب بودند، چند ساعتی را با همسایه ها بودیم، دیدم نه اصلا تاثیری ندارد و همان دلشوره وجود داشت. ساعت ۵ عصر بود یکی از دوستانم زنگ زدند که با حاج خانم طبقه بالایی کار داریم شما شماره ایشان دارید بدهید، همین موجب شد نگرانیم بیشتر بشود، با چند نفر از همسایه ها رفتیم طبقه بالا دیدیم حاج خانم زار زار دارند گریه می کنند و همین جا بود که دلم گواهی داد برای اصغر آقا اتفاقی افتاده است.
دوان دوان داشتم به سمت محل کار شوهرم می رفتم که پسر کوچکم دنبالم می آومد و جیغ می کشید و برای اینکه زیاد نترسد برگشتم منزل، پسر بزرگم رفتند که همکاران اصغر آقا گفته بودند پدرت شهید شده است.
شب بود که چند تا ماشین جلوی درب منزل ما ایستادند و یکی از دوستان اصغر آقا دم درب گفتند که حاضر بشوید می خواهم شما را ببرم دمشق، اینها اصرار داشتند که اصغر زخمی شده و می گفتند که موقع انتقال به دمشق من باید پیشش باشم، اما من می دانستم برای دلگرمی ما دارند این حرف را بیان می کنند که اصغر زخمی شده، همراه بچه هایم عازم دمشق شدیم، آنجا که رسیدیم یکی از دوستان اصغر آقا آمدند و گفتند اصغر دوست خوبی بود، در همین حال پسرم با صدای بلند گفتند که مگر پدر من شهید شده که می گویید اصغر همکار خوبی بود، همینجا بود دانستیم که اصغر به آرزوی خودش یعنی شهادت رسیده است.
این همسر شهید خاطر نشان کرد: حاج اصغر همیشه من را به یاد خدا بودند سفارش می کرد، می گفتند اگر ایمان قلبی باشد کارها سریعتر انجام می شود و تلاش در تربیت دینی و انقلابی فرزندانم از دیگر سفارش های مهم اصغر اقا بود
وی در پایان گفت: مدافعان حرم، رزمندگان بی ادعا و مظلومی هستند که نسل های بعدی از آنها طوری دیگر یاد خواهند کرد، استقامت آن شهیدان سفر کرده درسی است نه برای الان بلکه برای نسل های بعد.
طنین یاس - از کردستان: مهوش رحیمی