خبرهای داغ:

پای صحبت همسر شهید زمانلو؛ آخرین دیدار

سردار حسین زمانلو با یک تماس سردار درستی با عجله و در حالی که هنوز یخ بدنش از ماموریت قبلی آب نشده بود لباس هايش را پوشيد و رفت.
کد خبر: ۹۳۲۳۵۱۴
|
۰۵ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۵:۲۶

به گزارش خبرگزاری بسیج از خوی، چهارم اسفند سال 85 یادآور خاطره تلخ و فراموش نشدنی عملیات جهنم دره خوی است که منجر به شهادت 15تن از فرزندان این مرز و بوم شد ؛ فرزندانی که گوش به فرمان فرمانده قهار و مردم دوستی سپرده بودند و سالیان سال مرزهای شمال غرب کشور را از لوث اشرار و ضدانقلاب پاکسازی کرده بودند تا اینکه اسفند 85 پس از نشان دادن رشادت ها و دلاوری‌هایی فراموش نشدنی به دیار محبوب شتافتند.

سردار شهید حسین زمانلو یکی از شهدای جهنم دره خوی می باشد که به نابغه و نخبه مخابرات معروف بود به همین بهانه پای صحبت همسر صبورش نشستیم و وی از آخرین دیدار خود با حسین آقا چنین می گوید:

بهمن 85یک روز حسین آقا آمد خانه و من دیدم دست و پاهایش یخ  زده و کبود است علت را که پرسیدم، گفت: دیشب در جـهنم دره تا صبح روی یخ ها راه رفتیم و هوا هم خیلی سوز داشت ولی به خاطر کنترل امنیت مجبور بودیم؛ درهمین حال یک دفعه سردار درستی با حسین آقا تماس گرفت و گفت: اگر آب در دست داری بزار و بیا.

حسین آقا سریع حرکت کرد و من دنبالش تا سر کوچه دویدم و گفتم کجا با این عجله حالا این بار را اجازه بگیر هنوز یخ بدنت باز نشده، تو رمق نداری حتی نمی توانست انگشتانش را حرکت دهد؛ یک دفعه حسین برگشت، گفت: کجا دنبالم می آیی خانم، بد است برگرد دستور فرمانده است و امنیت کشور مهمتر از یخ بدن من است.

یک دفعه گفت داخل ماشین وسایل است اسم ها را روی وسایل نوشتم زحمتشون رو بکش لطفا، و من متعجب نگاه می کردم چرا این حرف‌ها را زد این صحنه ها بارها و بارها اتفاق افتاده بود ولی چرا این بار این حرف ها را زد مگر این مسافرت چقدر طول می کشد که نمی تواند صبر کند که برگردد و خودش وسایل را توزیع کند.

خواهر احمدلو ادامه داد: درست 32 روز بعد از این دیدار یک حالت استرس و تشویش در من به وجود آمد و دلشوره عجیبی گریبانگیرم شد؛ طی تماس هایی که با خوی، سلماس و ماکو گرفتم هیچ کس حرف درستی به من نزد  و هرکس به شهر دیگر محول می کرد؛ 4 روز بود که خواب های آشفته می دیدم و این درست زمانی بود که فرزند کوچکم مریم به شدت تب کرده بود.

وی افزود: یک روز که از بیرون می آمدم دیدم برادر شوهرم دم در است و تا مرا دید زد زیر گریه و رفت و من فکر کردم برای مریم اتفاقی افتاده دوان دوان خود را به خانه رساندم و دیدم مادرم بچه ها را دوره کرده و گریه می کنند وقتی جویای حال شدم، گفتند: آقای زمانلو شهید شده و من باور نکردم گفتم نه دروغ است بعد به همکارانش زنگ زدم و گفتند الان با بی سیم تماس می گیریم و به شما می گوییم. گفتم نه با خودم تماس بگیرد ولی خبری نشد و من تاب نیاوردم رفتم به پادگان خوی و با واقعیت امر روبرو شدم.

انتهای پیام

 

ارسال نظرات
آخرین اخبار