یادداشت/سادات عمرانی

حالا دیگه همه اعضای خانواده لحظه شماری می‌کنیم تا روز جمعه از راه برسه

سادات عمرانی خبرنگار بسیجی با توحه به نزدیکی انتخابات ریاست جمهوری یادداشتی را به قلم تحریر درآورده است.
کد خبر: ۹۳۵۱۱۰۹
|
۲۶ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۶



به گزارش خبرگزاری بسیج از قم متن این یادداشت بدین شرح است:

برای یه کار بانکی از خونه بیرون زدم. گرمای هوا آزاردهنده بود. با خودم گفتم:آخه تو این هوای گرم کی از خونه میاد بیرون؟ تاکسی گرفتم. راننده درحالیکه عرق پیشونیش رو پاک میکرد، گفت: واقعاً عجب اوضاعی شده، دست مردم تنگه، همه گرفتارن، هرکی سوار تاکسی میشه از مشکلش میگه. انگار تموم شهر مشکل دارن. هیچکس رضایت نداره، خود من روزا تو این هوای گرم باید پشت این ماشین بشینم و برای خرج زن و بچه هام عرق بریزم، آخر شبم که میخوام برم خونه، باید شرمنده اهل و عیالم باشم. چون یا پول گاز دادم یا بنزین و یا تق و توق ماشینو تو تعمیرگاه گرفتم. وقتی میخوام نون بخرم میبینم قیمت یه نون از یه مسیر من بیشتره. گوشت و مرغم که ممکنه سالی، ماهی، یه بار رنگشو تو خونمون ببینیم. شرمنده زن و بچه هام هستم. خدا خودش کمک کنه. نمیدونم رأی بدیم یا نه؟ اگه رأی بدیم کی رئیس جمهور میشه؟ اوضاع چی میشه؟ تو این قضیه موندم. همون موقع یکی از مسافرا گفت: رأی دادن که هم حقه هم تکلیف. هرکی رای نده، یعنی براش فرقی نداره کی رئیس جمهور بشه، اما ما که داریم فقر و و فلاکتو با پوست و استخوان مون احساس میکنیم، حتما باید رأی بدیم تا این اوضاع درست بشه. اگه ما رأی ندیم یعنی نسبت به سرنوشت خودمونو کشورمون بی اهمیتیم. ممکنه کسی بیاد که وضع رو بدتر کنه. راننده گفت: خب همینه، آخه ما که کسی رو نمیشناسیم. مسافر گفت: باید تحقیق کنیم. راننده پرسید: از کی؟ مسافر جواب داد: از اونایی که میدونن و آگاهی دارن. راننده گفت: خب اینا رو از کجا بشناسیم؟ مسافر گفت: اگر اونا رو هم نشناسیم باید ببینیم از این آدمایی که معرفی شدن و همشون یه مسئولیتی داشتن کدوم یکی تا حالا کار بیشتری برا مملکت انجام داده. نتیجه اش چی بوده؟ یعنی اگه تو کاری که بهش سپردن موفق بوده پس از عهده رئیس جمهوری هم بر میاد. راننده گفت: ما که از صبح تا شب پشت فرمونیم. گاهی رادیو رو روشن میکنم تا میخوام گوش بدم یکی میخواد پیاده بشه، یکی می‌خواد سوار بشه. برا همین چشم ما به دهن مسافراس. هر چی می‌فهمیم از این مناظره‌ها و برنامه‌ها از زبون مسافره. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم این اوضاع خرابو کی میتونه درستش کنه؟ اصلا کی توان اینو داره که اوضاع رو بهتر کنه و بدتر نکنه؟ مسافرگفت: ببخشید، من همینجا پیاده میشم. راننده ترمز زد و مسافر پیاده شد. چند قدم جلوتر یه نفر گفت: مستقیم و سوار شد. سلام کرد و گفت: آقا واقعاً تو این گرما هنره که کار می‌کنین. خدا خیرتون بده. اگه همه راننده‌ها مثل شما بودن، منو امثال من، مجبور نبودیم نیم ساعت سرپا تو آفتاب وایسیم و تاکسی دربستی از جلومون رد بشه و بره. راننده گفت: اگه کار نکنیم چکار کنیم؟ آخه برادر من، زندگی خرج داره، اونا هم میگن: مجبورن وقتی مسافر گیرشون نمیاد دربستی بزنن تا جبران بشه. مسافر گفت: اگه همه به حق خودمون راضی باشیم و به روزی‌ای که خدا برامون مقدر کرده قناعت کنیم، دیگه هیچ مسافری گرما و سرما بغل خیابون معطل نمی‌مونه. خب چه خبر از انتخابات دارین داداش؟ راننده گفت: خبرا دست مردمه، از زبون اونا می‌شنویم. وقت خبر شنیدنو نداریم. مسافر گفت: خدا رو شکر، مناظره‌ها تکلیف ما رو روشن کرد. راننده پرسید: چطور مگه؟ مسافر گفت: هر کسی از کار‌هایی که انجام داده بود، حرف میزد. بعضیا رو کاراشون سرپوش میذاشتن و شفاف حرف نمیزدن تا مردم بفهمن چه برنامه‌ای برا کشور و برای آینده دارن، ولی بعضیا حتی برنامه چند سالشونم آماده بود انگار اگه رأی بیارن، از فرداش که مشغول به کار بشن شروع میکنن به تغییر اوضاع. به راننده گفتم: ببخشید، من پیاده میشم. کرایه دادم و پیاده شدم. دلم میخواست به مقصد نمی‌رسیدم تا بقیه حرفای اون مسافرو می‌شنیدم. وارد بانک که شدم نوبت گرفتم و منتظر شدم تا شماره منو صدا کنن. دوتا خانم کنار من نشسته بودن و اونا هم درباره انتخابات صحبت میکردن. یکیشون می‌گفت: من تصمیم خودمو گرفتم. تا حالا اصلا دلم نمیخواست رأی بدم، ولی با دیدن مناظره آخر تصمیمم عوض شد. اون یکی پرسید: چطور؟ گفت: آخه تو این چند تا مناظره فهمیدم کدوم کاندیدا حرفی و برنامه‌ای برا گفتن نداره و درعوض کدوم کاندیدا، برنامه هاش از زیربنا معلومه. شماره بعدی اعلام شد، شماره صد و چهل و هفت به باجه‌ی دو، شماره صد و چهل و هشت به باجه‌ی پنج و بعد نوبت من شد. کار بانکی رو که انجام دادم، بیرون اومدم. گرما آدمو کلافه میکرد، تو فکر بودم که با صدای بوق ماشینی به خودم اومدم. تاکسی بود. مسیر رو گفتم و سوار شدم. رادیوی ماشین روشن بود. می‌گفت: «جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند.

اگر دشمن، این حرم را از بین ببرد، خرمی باقی نمی‌ماند. نه حرم ابراهیمی، نه حرم محمدی (ص)». خدای من قلبم از جا کنده شد، این یه قسمت از وصیت نامه سردار دل‌ها بود که پخش میشد. اشک تو چشام حلقه زدو بغض راه گلومو بست. درسته، باید از مرد میدون حقایقو شنید، یه دفعه چشمم به کاغذ چسبیده به داشبورد ماشین افتاد، که نوشته بود: «مقام معظم رهبری (مدظله): باید کسانی بر سر کار بیایند که معتقد به مردم و جوانان باشند. عنصرجوان را قدر بدانند، عملکرد انقلابی داشته باشند و حقیقتا عدالتخواه و ضد فساد باشند.» تو حالو هوای خودم بودم که با صدای ترمز راننده به خودم اومدم. یه سینی شربت به شیشه ماشین نزدیک شد و یه نفر گفت: خدا قوت آقای راننده، با یه شربت خنک گلوتونو تازه کنین. خدا حفظتون کنه. راننده برای منو مسافری که جلو نشسته بود شربت برداشت، جوانی که شربت داده بود، گفت: حواستون باشه، حتما روز جمعه کنار صندوق رأی برای آینده کشورمون حاضر بشید، من امسال رأی اولی هستم، از اینکه به سنی رسیدم که میتونم تو سرنوشت آینده‌ی خودمو کشورم سهیم باشم خوشحالم. راننده تشکر کرد و به مسیر ادامه دادیم و من همچنان در فکر بودم که رأی اولی‌ها قدر یه رأی خودشون رو میدونن، چطور بعضیا بعد از سال‌ها رأی دادن، هنوز فکر میکنن رأی اونا هیچ اثری تو بهبود وضع جامعه نداره؟ حالا دیگه به مقصد رسیده بودم، کرایه را حساب کردمو پیاده شدم. بنر بزرگی وسط خیابون خودنمایی میکرد که روی اون نوشته بود «من یک ایرانی ام، من یک قاسم سلیمانی ام، من رای میدهم، تو هم برای صیانت از خون شهیدان و انتقام خون مرد میدان، رأی خود را به نیابت از آن‌ها در صندوق بینداز». درب منزل را باز کردم و وارد شدم پسر نوزده ساله ام جلو آمد و گفت: سلام مامان، کجا بودین؟ بدون اینکه منتظر جواب من بشه ادامه داد: بالاخره تصمیم خودمو گرفتم. روز جمعه حتما رأی میدم. گفتم: آفرین، چی شد نظرت عوض شد؟ با هیجان گفت: دیدن مناظره‌ها و حرفای آقا رو که کنار هم گذاشتم، فهمیدم. به اون کاندیدایی رأی میدم که هم کارآمده، هم انقلابیه، هم ولایت پذیره، هم حاضره جهادی خدمت کنه و تو میدون عمل باشه، هم مدیر باشه و مدیرایی رو که انتخاب میکنه مثل خودش پر کارو پر انرژی و خداترس باشن. از همه مهمتر، قراره اوضاع را تغییر بده، اینجوری ما جوونا هم انگیزه پیدا می‌کنیم و به آینده مون امیدوار میشیم. دیگه مشکلات کارو خونه و معیشتمون هم حل میشه. خدا رو شکر کردم که پسر جوونم با دیدن مناظره‌ها و تحقیق و تفکر، بالاخره امید تو دلش جوونه زده و راضی شده که رأی بده و به حرف بعضیا که همش از ناامیدی و آینده تاریک برای جوونا حرف میزنن، پشت کرده. دعا کردم همه مردم کشورم، چه اونا که تردید داشتن به کی رأی بدن، چه اونا که اصلا رأی دادنو بیهوده فرض میکردنو با انتخابات قهر کرده بودن، مثل پسرم تو این روزای آخر تا انتخابات، تصمیم نهایی رو به بهترین شکل بگیرن. حالا دیگه همه اعضای خانواده مون لحظه شماری می‌کنیم تا روز جمعه از راه برسه.

انتهای پیام/
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار