خبرهای داغ:
سیری بر زندگی شهید حجت‌الاسلام «علی محمدی‌کاری»؛

فوتبالی که آوازه‌اش به دفتر صدام رسید!

تبریز- علی از جا بلند شد، دست حسن را گرفت و از روی زمین بلند کرد و همچنان که به سمت سنگر می‌رفت گفت: آخه چرا نمی‌خوای قبول کنی برادر، آوازه فوتبال داداشت تا بغداد و دفتر صدام هم رسیده است، کجای کاری برادر؟!.
کد خبر: ۹۳۶۸۱۶۷
|
۰۶ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۲

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، «علی محمدی‌کاری» سال ۱۳۴۳ در شهرستان «مرند» متولد شد و در مکتب پدر و مادر مذهبی رشد کرد.

وی پس از گذراندن دوران راهنمایی، وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه دینی ولی عصر (عج) تبریز تحصیل کرد. با اینکه سن و سال کمی داشت؛ اما به‌خوبی توانسته بود مردم را جذب صحبت‌ها و منش خودش کند و حتی توانسته بود که عده‌ای از اهل سنت را جذب خود کرده و زمینه وحدت را بین برادران اهل سنت و شیعیان فراهم آورد.

حجت‌الاسلام «محمدی کاری» با آغاز جنگ تحمیلی، با وجود اینکه هنوز در اوج جوانی بود، به‌عنوان مُبلغ عازم جبهه جنوب شد و ابتدا تنها به‌عنوان مُبلغ در جبهه‌ها فعالیت می‌کرد؛ اما در یکی از روز‌ها همرزم و دوست صمیمی‌اش به شهادت رسید که این موضوع وی را بسیار اندوهگین کرد؛ بنابراین پس از این اتفاق، اسلحه دوستش را برداشت و پا به پای سایر رزمنده‌ها جنگید.

روایتی از فوتبال در جبهه

علی از همان دوران کودکی، علاقه وافری به فوتبال داشت و در جبهه نیز هر از گاهی با دوستانش فوتبال بازی می‌کرد. او در یکی از این بازی‌ها در جبهه، آخرین شوت را محکم به توپ زد و توپ تند و تیز داخل دروازه جا خوش کرد و سپس از خوشحالی به هوا پرید و هم‌تیمی‌های او یعنی «حسن»، «مجید» و «اصغر» نیز دستی به شانه‌اش زدند و تشکر کردند. علی گفت: «خب این هم گل چهارم، دیگه بس است، دلم نمی‌خواد زیاد خجالت بکشید آقا مهدی!»، سپس نفس زنان خود را روی تپه خاکی ولو کرد و ادامه داد: «حالا باورتون شد که حریف تیم ما نمیشین!».

محمد هم نفس زنان جلو آمد و لیوان پلاستیکی آب را جلوی علی گرفت و گفت:‌ «ای بابا شانس آوردین، حیف که بیشتر حواسم پی این بود که دشمن غافلگیرمون نکنه، وگرنه با ۱۰ گل اختلاف برنده می‌شدیم، جان تو!».

علی خندید، جرعه‌ای آب خورد و لیوان را به دست دوستش داد. حسن هم بقیه آب را سر کشید و باخنده گفت: «بله، اون‌وقت شما می‌خواستی چکار کنی اگر خمپاره می‌رسید؟ شوتش کنی سمت خودشون؟» همه خندیدند و محمد جواب داد «حالاحالا‌ها مونده تا فوت و فن کار رو بلد بشی حسن آقا».

علی از جا بلند شد، دست حسن را گرفت و او را هم از روی زمین بلند کرد و همچنان که به سمت سنگر می‌رفت، گفت: «آخه چرا نمی‌خوای قبول کنی برادر من، آوازه فوتبال داداشت تا بغداد و دفتر صدام حسین هم رسیده، کجای کاری برادر؟!».

شهادت

علی که پا به پای سایر رزمنده‌ها در جبهه می‌جنگید، در عملیات‌ «والفجر ۸» مجروح و راهی بیمارستان شد، ۲۴ بهمن سال ۱۳۶۴ بود که در بیمارستان، دوستش محمد بالای سرش قرار داشت، وقتی محمد بیرون رفته بود تا آبی به سر و صورتش بزند، بالای سر علی بازگشت و دید که پیشانی صاف و جوان دوستش غرق در عرق شده و نفس‌هایش بریده و روحش به سمت معبودش پرکشیده است. پیکر مطهر این شهید والامقام در آرامستان «باغ رضوان» مرند به خاک سپرده شد.

ارسال نظرات
آخرین اخبار