آشنایی من و برادر شهیدم، از یک عکس کوچک شروع شد. عکسی که با انسان حرف میزد.
خبرگزاری بسیج: قم، اعظم ربانی/زیر عکس نوشته بود: "شهیدی که بعد از شانزده سال پیکرش سالم ماند. " برایم جالب بود. چه معنویت و معصومیتی در چهره اش موج میزد. هر بار که به منزل عمویم میرفتیم، روبروی عکس مینشَستم و دقایقی به عکس او خیره میشدم و با شهید صحبت میکردم.
گذشت...
تصویر این شهید بزرگوار، همیشه در گوشهی ذهنم، حک شده بود؛ اما حتی نمیدانستم که قبرش در کدام شهر است، تا این که در یک دورهی آموزشی در خیابان گلزار قم، ثبت نام کردم. یک روز با دوستان، در حال سخن گفتن درباره این شهید بزرگوار بودم، در لابلای صحبتهای من و دوستان، جستجویی در اینترنت کردیم و پیگیر نام و زندگی نامهی این شهید شدیم.
اولین نتیجه جستجو، این متن پیدا شد: "شهید محمد رضا شفیعی، شهیدی که پیکر پاکش پس از ۱۶ سال تفحص شده و به کشور باز میگردد. "
بله!
شهیدی که شیفته معنویت و نورانیت او شده بودم، پیکرش پس از ۱۶ سال، صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود.
او در ۱۴ دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد و پیکر بی جانش، در ۴ مرداد ماه ۱۳۸۱، در میان انبوه استقبال مردم، به میهن اسلامی مان بازگشت.
جالبتر برایم این بود که صدام ملعون، دستور داده بود که جنازهی او، نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در زیر آفتاب گرم عراق گذاشتند تا متلاشی شود و دیگر امکان شناسایی، وجود نداشته باشد؛ ولی جسد سالم مانده بود.
حتی روی پیکر او، پودر مخصوص تخریب جسد ریختند تا استخوانهای او هم از بین برود؛ ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص، جنازه محمد رضا را دریافت میکردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حاضر بوده، با گریه میگفته: "ما چه افرادی را کشتیم. "
مطالب خوبی از اینترنت به دست آورده بودم و معرفتم نسبت به این شهیدِ عزیز، بیشتر شده بود.
موقع برگشتِ از کلاس، یکی از دوستانم به من گفت: میخواهی برویم پیش شهید محمد رضا شفیعی؟
با تعجب گفتم: مگر شما میدانی مزارشان کجاست؟
او گفت: تو که انقدر عاشق این شهید شدی، هنوز خبر نداری مزارش کجاست؟
گفتم: نه!
گفت: آن طرف خیابان، داخل گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام
بیا تا برویم..
اصلا باورم نمیشد. انگار قند در دلم آب کردند. خوشحالیِ عمیقی، سراسر وجودم را فرا گرفت. انگار گمشدهای را پیدا کرده بودم.
از آن روز، ارتباط من با شهید محمد رضا شفیعی بیشتر و بیشتر شد.
زندگی نامه، داستان اسارت، عکس ها، فیلم ها، خاطرات و اخباری که درباره او بود را مدام مرور میکردم.
یه روز در خلوت خودم به این شهید گفتم: به اندازه خودم، تلاش میکنم تا نام شما رو زنده نگه دارم و افراد زیادی را با شما آشنا کنم.
زیرا من به این جمله امام خامنهای مدظله العالی، ایمان دارم که فرمودند: "من عقیدهی راسخ دارم بر اینکه یکی از نیازهای اساسی کشور، زنده نگه داشتن نام شهدا است. "
بعد به شهید شفیعی گفتم: شما هم فقط برایمان دعا کن. میخواهم به وصیت شما عمل کنم که گفتید:
"سفارش من به کسانی که این وصیت نامه را میخوانند، این است که سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینه سازی برای ظهور صاحب الامر عجلالله فرجه دارند و بکوشید...ای جوانان! نکند در رختخواب ذلّت بمیرید که حسین علیه السلام در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی علیه السلام در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین علیه السلام و با هدف شهید شد. "
چند سالی بود که با همسرم، حجت الاسلام احمد قادری، برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان، محرم، صفر و ایام فاطمیه، به مناطق مختلفِ محروم ایران اسلامی میرفتیم و در حدّ توانِ محدود و بضاعت ناچیز خودمان، به فقرا و نیازمندان، کمک میکردیم و گِرهای از زندگی شان، باز میکردیم.
گذشت...
تصویر این شهید بزرگوار، همیشه در گوشهی ذهنم، حک شده بود؛ اما حتی نمیدانستم که قبرش در کدام شهر است، تا این که در یک دورهی آموزشی در خیابان گلزار قم، ثبت نام کردم. یک روز با دوستان، در حال سخن گفتن درباره این شهید بزرگوار بودم، در لابلای صحبتهای من و دوستان، جستجویی در اینترنت کردیم و پیگیر نام و زندگی نامهی این شهید شدیم.
اولین نتیجه جستجو، این متن پیدا شد: "شهید محمد رضا شفیعی، شهیدی که پیکر پاکش پس از ۱۶ سال تفحص شده و به کشور باز میگردد. "
بله!
شهیدی که شیفته معنویت و نورانیت او شده بودم، پیکرش پس از ۱۶ سال، صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود.
او در ۱۴ دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد و پیکر بی جانش، در ۴ مرداد ماه ۱۳۸۱، در میان انبوه استقبال مردم، به میهن اسلامی مان بازگشت.
جالبتر برایم این بود که صدام ملعون، دستور داده بود که جنازهی او، نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در زیر آفتاب گرم عراق گذاشتند تا متلاشی شود و دیگر امکان شناسایی، وجود نداشته باشد؛ ولی جسد سالم مانده بود.
حتی روی پیکر او، پودر مخصوص تخریب جسد ریختند تا استخوانهای او هم از بین برود؛ ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص، جنازه محمد رضا را دریافت میکردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حاضر بوده، با گریه میگفته: "ما چه افرادی را کشتیم. "
مطالب خوبی از اینترنت به دست آورده بودم و معرفتم نسبت به این شهیدِ عزیز، بیشتر شده بود.
موقع برگشتِ از کلاس، یکی از دوستانم به من گفت: میخواهی برویم پیش شهید محمد رضا شفیعی؟
با تعجب گفتم: مگر شما میدانی مزارشان کجاست؟
او گفت: تو که انقدر عاشق این شهید شدی، هنوز خبر نداری مزارش کجاست؟
گفتم: نه!
گفت: آن طرف خیابان، داخل گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام
بیا تا برویم..
اصلا باورم نمیشد. انگار قند در دلم آب کردند. خوشحالیِ عمیقی، سراسر وجودم را فرا گرفت. انگار گمشدهای را پیدا کرده بودم.
از آن روز، ارتباط من با شهید محمد رضا شفیعی بیشتر و بیشتر شد.
زندگی نامه، داستان اسارت، عکس ها، فیلم ها، خاطرات و اخباری که درباره او بود را مدام مرور میکردم.
یه روز در خلوت خودم به این شهید گفتم: به اندازه خودم، تلاش میکنم تا نام شما رو زنده نگه دارم و افراد زیادی را با شما آشنا کنم.
زیرا من به این جمله امام خامنهای مدظله العالی، ایمان دارم که فرمودند: "من عقیدهی راسخ دارم بر اینکه یکی از نیازهای اساسی کشور، زنده نگه داشتن نام شهدا است. "
بعد به شهید شفیعی گفتم: شما هم فقط برایمان دعا کن. میخواهم به وصیت شما عمل کنم که گفتید:
"سفارش من به کسانی که این وصیت نامه را میخوانند، این است که سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینه سازی برای ظهور صاحب الامر عجلالله فرجه دارند و بکوشید...ای جوانان! نکند در رختخواب ذلّت بمیرید که حسین علیه السلام در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی علیه السلام در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین علیه السلام و با هدف شهید شد. "
چند سالی بود که با همسرم، حجت الاسلام احمد قادری، برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان، محرم، صفر و ایام فاطمیه، به مناطق مختلفِ محروم ایران اسلامی میرفتیم و در حدّ توانِ محدود و بضاعت ناچیز خودمان، به فقرا و نیازمندان، کمک میکردیم و گِرهای از زندگی شان، باز میکردیم.
تا این که یک روز تصمیم گرفتیم تا این کارِ زیبا را، توسعه دهیم و قدمی بزرگتر برداریم. از شهید عزیز، اجازه گرفتیم و در اولین قدم، کانالی را در پیام رسان ایتا و واتساپ، به نام ایشان ایجاد کردیم.
کانالی که میتوانست حلقه وصلی بین نیکوکاران و نیازمندان باشد. کانالی که با ایجاد آن، به زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا، کمک میکرد. کانالی که ما را یاد کانال کمیل و از خود گذشتگیهای رزمندگان دفاع مقدس میانداخت. نیّت کردیم و به اتفاق همسرم، برای سلامتی و ظهور حضرت مهدی علیه السلام و طول عمر رهبر عزیز انقلاب، دست به کار شدیم.
نام کانال را گذاشتیم:
"خیریه شهید محمدرضا شفیعی"
اوائل که بستههای غذایی را به دست ایتام و نیازمندان میرساندیم، میپرسیدند: از طرف کی هستید؟
میگفتیم: از طرف شهید محمد رضا شفیعی
دانههای اشکی که در چشمان مردان، زنان و ایتام جمع میشد، جلوهها و صحنههای زیبایی، از عشق و ارادت مردم به شهیدان را نشان میداد.
یکی شان میگفت: یک روز جان عزیزشان را دادند و حالا هم با واسطه، حواسشان به ما هست. راست میگفت:، زیرا شهید، واسطه فیض الهی ست. شهید میتواند حلقهی وصل خالق و مخلوق باشد. زیرا قرآن کریم فرمود:: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ. بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
شهدا، شاهد و ناظر بر اعمال ما هستند.
رهبر عزیز انقلاب میفرمود:: "شخصیت شهید که تبلور همان آرمانهای او و آرزوهای اوست، از میان مردم رخت بر نخواهد بست. این خاصیت شهادت است. "
من به اتفاق همسرم، هر روز در این مسیر، مصمّمتر میشویم و عنایتهای این شهیدِ بزرگوار را در این مسیر، حسّ میکنیم.
روی تمام بستههای اهداییِ خیریه ما، عکس شهید محمد رضا شفیعی، در همان ابعاد کوچک گذاشته میشود، عکسی با ابعاد به ظاهر کوچک؛ اما با اثرات معنوی بزرگ.
عکسی که به همراه بستههای غذایی، بستههای میوه، بستههای گوشت، بستههای غذای گرم و ... در مناطق محرومِ استان های: اصفهان، خراسان رضوی، کرمان، فارس و قم، به دست نیازمندان و محرومان، میرسد.
در این مسیر، دست همکاری همه نیکوکاران و خیّرین عزیز را، به گرمی میفشاریم.
اعظم ربانی
مربیِ بسیجیِ قرآن کریم
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار