۱۴ / تير / ۱۴۰۴ - 05 July 2025
11:34
کد خبر : 9395041
۰۰:۰۱

۱۴۰۰/۰۹/۰۶
بازنشر/ به بهانه درگذشت پدر شهیدان لیلایی؛

فرشتگان از دل انگیزی لحظات ذکر پدر شهیدان لیلابی در حیرت ماند

تبریز- پدر شهیدان با تسبیحی که در دست دارد ذکر می گوید و صلوات می فرستد چنان که گویی فرشتگان از شمارش آن و دل انگیزی این لحظات در حیرت مانده اند.

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، برابر هماهنگی های قبلی، قرار بود ساعت 16:30جلو مسجد گرگری تبریز باشیم تا به همراه جمعی از مسئولان سپاه عاشورا و محسن رضایی(دبیر تشخیص مصلحت نظام) به دیدار خانواده شهیدان لیلابی مشرف شویم.

سر ساعت مقرر به محل قرار رسیدیم ولی با تماسی که با مسئول روابط عمومی سپاه گرفتیم، متوجه شدیم موعد قرار یک ساعت تغییر کرده ولی این تغییر، تغییری در احوالات ما نداشت چراکه به دیدار خانواده ای می رفتیم که به قول رهبر فرزانه انقلاب چشم و چراغ جامعه هستند.

فرصت را غنیمت شمرده و پس از کمی پرس و جو از مغازه و همسایه ها، به در خانه شهیدان لیلابی رسیدیم؛ خانه ای کاه گلی با دری ساده.


برادر زاده شهیدان لیلابی که تازه تحصیلات حوزوی خود را آغاز کرده در را گشود، به محض ورود به حیاط، گل های رز که در سایه درختان زردآلو با نسیم ملایم تکان می خوردند نگاهمان را به زیبایی خود معطوف کردند، گل هایی که در دو باغچه کوچک این حیاط قدیمی، میان خشت ها و آجرهای دورادور آن همراه حوض آب وسط باغچه ها، ذهن ها را به سال های گذشته می برد.


سال هایی که به دور از هیاهوی آپارتمان نشینی و روح سرد سیمان و بتن، در ذهن سالخوردگانمان حلاوت خاصی دارد و آن ها را با مرور خاطرات آن دوران، سرپا نگه داشته است.


از چند پله مشرف به ایوان حیاط رد و وارد اندرونی خانه و پس از آن وارد اتاقی بزرگ می شویم، فضای گرم خانه با درهایی دوطاقه و طاقچه بالای خانه و پشتی های مخملی قدیمی بیشتر به شوقمان می خواند.


مجذوب سادگی و زیبایی این خانه شده بودیم که پدر شهیدان لیلابی وارد می شود، با خوش آمد گویی و احوالپرسی گرم پدر شهیدان لیلابی، آرامش و طمانینه وجودمان را احاطه می کند، پدری 77 ساله که صحبتش را با بیان خاطره ای از فرزندان شهیدش آغاز می کند و از مادر شهیدانی که او هم به فرزندان شهیدش پیوسته است؛

 

سید علی اصغر حسینی لیلابی چنین ادامه می دهد که سید جواد و سیدمحمد به مادرشان می گفتند؛ مادر اگر روزی دیدید موتور ما بدون صاحب گوشه حیاط رها شده، شکر خدا کرده و افتخار کن که شهید شده ایم.


وی از اهمیت راه شهدا و تدوام آن می گوید، همکارم برای عکس گرفتن به سمت حیاط می رود و پدر شهیدان با تسبیحی که در دست دارد ذکر می گوید و صلوات می فرستد چنان که گویی فرشتگان از شمارش آن و دل انگیزی این لحظات در حیرت مانده اند.

همه حواسم به پدر شهیدان لیلابی است، حسی ناگفتنی همه وجودم را فرا گرفته است نمی دانم چه بگویم و از چه بپرسم، از فرزندان شهیدش می پرسم و پدر شهیدان لیلابی در حالی که عمامه اش را درست می کند، با اشاره مرا متوجه می کند که کمی سخت می شنود و باید بلند حرف بزنم.

در همین حین برادر شهیدان وارد اتاق می شود و پس از احوالپرسی و خوش آمد گویی، سوالم را ایشان جواب می دهد. تا رسیدن محسن رضایی، فرصت را غنیمت می شماریم تا درباره شهیدان لیلابی بپرسیم.

سیدحسین حسینی درباره برادران شهیدش می گوید: سید محمد متولد 1351 بود که در سال 65 پس از عملیات کربلای 5 در پادگان شهید باکری دزفول در حین وضو با بمباران هواپیمای عراقی به شهادت رسیده است، طوری که دوستانش تعریف می کردند با بمباران هواپیما نه تنها جان پناه نگرفت بلکه مردانه ایستاد و شعار مرگ بر امریکا سر داد.

وی ادامه داد: سید جواد هم متولد 1349 و بزرگتر از سید محمد بود که یک سال پس از او در سال 1366 در عملیات کربلای هشت به شهادت رسید.

حسینی تا بقیه صحبت هایش را درباره برادرانش ادامه دهد، آقای محسن رضایی همراه آقای قادری؛ جانشین فرمانده سپاه عاشورا و هیئت همراه وارد شدند.


پدر شهیدان به استقبال آن ها رفت و چه فروتنانه همدیگر را در آغوش کشیدند، محسن رضایی از شهیدان پرسید و پدر شهیدان و سپس برادر آن ها درباره شهیدان سیدمحمد و جواد گفتند و عکاسان چه ماهرانه از زوایای مختلف، لحظه های این دیدار را ثبت می کردند، هرچند حس و حال درونی جمع را، نمی شود با هیچ ابزار فیزیکی درک و ضبط کرد.


علی قادری پس از سخنان پدر و برادر شهیدان خطاب به آقای رضایی گفت: حجت الاسلام حسینی لیلابی؛ پدر شهیدان لیلابی با وجودی که دو پسرش شهید شد و پسران دیگرش در جبهه بودند ولی هرگز عملیاتی نبود که لشکر عاشورا داشته باشد و این پدر نباشد، در همه دوران دفاع مقدس این پدر در همه عملیات ها شرکت داشت و جبهه بود.


محسن رضایی با نگاهی که اقتدار این پدر شهیدان را تکریم کند تنها به چند عبارت کوتاه قدردانی و فاتحه بسنده و منزل شهیدان را ترک کرد.

همه رفتند و خانه شهیدان ماند با پدری روحانی که در و دیوار آن با ذکرهای آرام او با طمانینه به نجوا نشسته بودند و ما که باید این خانه ساده و این پدر صبور و آرام را بدرود می گفتیم.

رقیه غلامی

 

 

گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید