خبرهای داغ:

نحوه شهادت «حمید باکری» به روایت همرزمش

تبریز- سهرابی‌فر از همرزمان شهید مهدی باکری، نحوه شهادت او را روایت کرده و گفته است: هردو دستش را روی جعبه مهمات گذاشت تا داخل آب نیافتد. دست انداختم زیر بغلش و نگذاشتم داخل آب بیفتد؛ کشیدم به سینه خاکریز (سدبند) و دیدم از دهانش باریکه خون می‌آید. فهمیدم ترکش‌ها کار خودشان را کرده‌اند.
کد خبر: ۹۴۱۷۶۷۵
|
۰۷ اسفند ۱۴۰۰ - ۰۰:۴۲

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، سوم تا ۲۲ اسفند، در تقویم دفاع مقدس یادآور رشادت‌های رزمندگان دلیر اسلام در عملیات «خیبر» است؛ عملیاتی بزرگ و گسترده‌ای که با رمز مقدس «یا رسول‌الله (ص)» به‌صورت مشترک توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیز پشتیبانی هوانیروز و نیروی هوایی ارتش، با هدف از بین بردن نیرو‌های سپاه سوم عراق و دستیابی به نقاط مهمی در خاک این کشور آغاز شد و با آزادسازی هزار کیلومتر مربع در هور، ۱۴۰ کیلومتر مربع در جزایر مجنون و ۴۰ کیلومتر مربع در طلاییه به پایان رسید.

برخی از فرماندهان برجسته کشورمان در جریان این عملیات به شهادت رسیدند که از جمله آن‌ها می‌توان به «حمید باکری» جانشین لشکر ۳۱ عاشورا و «محمدابراهیم همت» فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) اشاره کرد. «حمید باکری» ۶ اسفند سال ۱۳۶۲ در جزایر مجنون به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش هیچ‌گاه به وطن بازنگشت.

«محمدحسن سهرابی‌فر» از رزمندگان جانباز لشکر ۳۱ عاشورا، آخرین لحظات حیات شهید «حمید باکری» را چنین روایت کرده است:

جزیره زیر آتش بی‌امان دشمن بود و تیراندازی‌ها فرصت پلک زدن نمی‌دادند. عملیات «خیبر» وارد چهارمین روز خود شده بود و این طرف پل «شحیطاط» کنار «حمید باکری» ایستاده بودم، حمیدآقا نیرو‌هایی که تازه به خط می‌آمدند را هدایت می‌کرد که آن‌جا سنگر بگیرند. پل «شحیطاط» - تنها راه ارتباط جزیره مجنون با خشکی- به یُمن تدبیر و فرماندهی او تصرف شده و با وجود جنگ سخت و نابرابر، دست ما بود.

حمیدآقا خسته بوده و چندروز چشم روی هم نگذاشته بود؛ ولی سرپا بود و نیرو‌های خط مقدم نبرد را در جزیره مجنون جنوبی هدایت می‌کرد. دشمن فشار زیادی می‌آورد تا ما را از پل عقب براند؛ ولی هنوز مقاومت می‌کردیم. حضور حمید آقا در مقام جانشین لشکر در آن‌جا، مایه‌ دلگرمی و قوت قلب رزمنده‌ها و امید فرماندهان شده بود.

کنار حمیدآقا ایستاده بودم که خمپاره‌ای پشت سرمان اصابت کرد و ده‌ها ترکش در بدنش (از کمر به بالا) نشست و یکی هم به زانوی پای راست من اصابت کرد. زخم‌های حمیدآقا به قدری کاری بود که نتوانست روی زمین بنشیند. روبه‌روی ما برکه‌ کوچکی وجود داشت و روی آب جعبه‌ مهمات چوبی خالی بود. حمیدآقا که نتوانست خودش را سرپا نگه دارد، هنگام افتادن یک لحظه در روبه‌رویش متوجه برکه و جعبه مهمات روی آب شد. در حالی که به رو می‌افتاد، هر دو دستش را روی جعبه مهمات گذاشت تا داخل آب نیفتد. دست انداختم زیر بغلش و نگذاشتم داخل آب بیفتد؛ کشیدم به سینه خاکریز (سدبند) و دیدم از دهانش باریکه خون می‌آید. فهمیدم ترکش‌ها کار خودشان را کرده‌اند. حمیدآقا چیزی نگفت و چشمانش آرام‌آرام بسته و دنیا پیش چشمانم تیره شد. شهادت «حمید باکری» را باور نمی‌کردم.

ارسال نظرات
آخرین اخبار