شهدا عنایت کنند می رویم نهر خین
به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، من که برای اولین بار این اسم رو می شنیدم و ذهنیتی از این منطقه نداشتم منتظر بودم هر چه زودتر صبح بشود تا این منطقه را از نزدیک ببینم.
صبح پس از صرف صبحانه عازم شدیم و بعد از طی مسافتی کوتاه از اردوگاه به نزدیکی روستای خین در غرب خرمشهر رسیدیم از دور مسجد ولیعصر که آثار گلوله های توپ و خمپاره هنوز بر قامت استوار آن باقی مانده بود را مشاهد کردیم.
همانطور که راوی در ورودی مسجد برایمان تشریح کرد این مسجد در زمان حمله رژیم بعث عراق به ایران عزیز مکانی برای دیده بانی مورد استفاده می گرفته و مکانی برای عروج شهدا به عرش الهی بوده و رزمندگان با توسل به اهل بیت رشادت های بزرگی از خود به یادگار گذاشته اند.
وقتی با دقت نگاه می کنی پرچم کشور عراق را می بینی از اتومبیل پیاده می شویم و برای تهیه گزارش وارد کانال می شویم که زمان جنگ برای دفاع از این شهرک توسط رزمندگان ایجاد شده است.
کمی جلوتر اتاقکی توجه مرا به خود جلب می کند اتاقک ساده و بی آلایش که داری شبکه های فلزی است و بسته های متبرک به پیکرهای پاک شهدا از این اتاقک به زائرین اهدا می شود چند جوان با لباس های خاکی که مدال خادم الشهدا روی پیراهن آن ها نقش بسته است در حال خدمت به زائران هستند.
نزدیک می شوم و سلام می کنم با گرمی جواب می دهند خود را معرفی می کنم و اجازه می گیرم تا چند لحظه ای از وقتشان را در اختیارم بگذارند همگی می نشیند و یکی یکی خود را معرفی می کنند هر کدام از استانی اعزام شده اند یکی از خادم ها که سید بزرگواری از اصفهان است جریان اعزام خود را بیان می کند که چقدر سختی کشیده و با وجود مخالفت ها و مشکلات متعددی که پیش می آمد چندان خوشبین نبودم که توفیق خدمت داشته باشم چند روز مانده به شروع راهیان نور زنگ زدند و گفتند سایت باز شده می توانم ثبت نام کنم سریع ثبت نام کردم ولی مسئولان گفتن ثبت نام به منزله اعزام نیست خیلی حالم گرفته بود توسل به شهدا کردم چند روز بعد زنگ زدن تا خود را معرفی کنم و با عنایت شهدا اعزام شدم و جالب تر اینکه به منطقه ای اعزام شدم که پدربزرگم در اینجا شهید شد.
آقا رضا یکی دیگر از جوانان این جمع که 17 سال سن دارد و اهل خوزستان است دلیل حضور خود را با وجود اینکه بیشتر هم سن و سالنش در الان در ایام نوروز در گشت و گذار هستند را لطف شهدا و توفیق از طرف آن ها بیان می کند.
وی خاطره ای از یکی از زائرین بیان می کند و میگوید: چند سال پیش مردی در حدود 40 سال آمد و هم کلام وی شدیم حال عجیبی داشت اشک امانش نمی داد می گفت وی مطب بوده و یک شب خواب شهدا را می بیند و از ان ها درخواست می کند تا او را با خود ببرند و شهدا به او می گویند به راهیان نور بیایید.
وی ادامه داد: سریع کارهای خودم را انجام دادم و خود را به جنوب و راهیان نور رساندم بعد از برگشتنم در حالی که 17 سال بود بچه دار نمی شدیم خدا با عنایت شهدا بچه ای به ما عنایت کرد و مشکلاتمان یکی پس از دیگری حل شد.
ابراهیم فاطمی راد