علقمه محل عروج غواصانی که دست بسته راه آسمان گشودند
به گزارش خبرگزاری بسیج آذربایجان شرقی، ورودی یادمان علقمه عددی نقش بسته که دیگر جایی برای روایت کسی باقی نمی گذارد.
وارد محوطه که می شوی و از پله های مشرف به علقمه بالا می روی کم کم حسی عجیب سراسر وجودت را فرا می گیرد تا چشم کار می کند نیزاری که از وسط آن کانالی برای عبود زائرین ایجاد شده است.
آرام آرام قدم برمی دارم و در سکوت نیزاری که اسراری از فراق در خود جای داده به محوطه ای می رسم که انگار قطعه ای از بهشت است که از یک طرف وصل به رودخانه اروند است و از طرف دیگر وصل به دیار عشق شهر خونین خرمشهر، ساحل رود می نشینم آب موج زنان در حرکت است و صدای زیبای آن دل را آرام می کند ولی حزنی در آن نهفته است که باید آب بر زبان آورد تا فاش سر کند.
صدای آب تو را به گذشته ای دور میبرد به شبی که مردانی از نسل باران به مقتدای خود لبیک گفتند و داخل آب سرد اروند شده و به سوی دژخیمان حرکت کردند وای ای کاش آن شب ای آب جلوی آن ها را می گرفتی و اجازه نمی دادی به مقصد برسند.
آب که توان این قدر عتاب را ندارد لب به سخن می گشاید مرا ملامت مکن آن شب هر چه در توان داشتم در مقابل عزم و اراده پولادین آن دلیرمردان به کار بستم ولی نشد که نشد موج هایم را بر پاهای آن ها گره زدم ولی حریفشان نشدم وقتی تقلایم جوابی نداد تسلیم شدم مگر می شود در مقابل عشاقی که به سوی معشوق خود در حرکت بودند حائل شد.
آنجا بود تسلیم شدم و مثل مادری که فرزندش به سوی جبهه راهی شده باشد و باید دل بکند دل کندم و گریه و زاری سر دادم قد و بال آن ها را نگریستم و زاری کردم.
اشک بر گونه هایم سرازیر می شود و روی خاک های علقمه می افتد در همین لحظه خاک به زیان می آید و اینگونه سخن می گوید من نیز آن موقع نتوانستم حریف آن ها بشوم هر چه تلاش کردم به پاهای آنها پیچیدم ولی جز نسیم گام های آن ها چیزی نصیبم نشد فقط فقط نگاه کردم حتی زمانی که آن دلیر مردان در محاصره دژخیمان دیدم هر چه تلاش کردم پناهگاهی برای آن ها شوم نشد.
هر لحظه محاصره تنگ و تنگ شد تا لحظه ای که گلوله های فرزندانم تمام شد دشمن رسید و تک تک عزیزانم را خلع سلاح کرد و بعد دست های آن ها را با سیم بست و چاره ای جز تسلیم نداشتند من نارحت نبودم چرا که اسارت را امیدی به آزادی است ولی صبر کن این دشمن را چه می شود چرا اینقدر بی مهری چقدر شقاوت عزیزانم را به داخل گودالی زنده زنده انداختند و من هر چه تلاش کردم تا مرا که روی سر و صورت ان ها می ریختند نجات دهم نشد که نشد.
وقتی دیدم چاره ای نیست مانند مادری فرزندانم را به آغوش کشیدم و به جای مادرشان لالای خواندم لالا گل نازم لالا ... و آن ها را که در دقایق اخر نفس کشیدن خود کلامی جز «یاحسین» نداشتند مثل ارباب خود در گودی جان دادند و به دیدار معبود شتافتند ...
آری اینجا یادمان علقمه محل عروج 175 غواصی است که دست بسته راه آسمان را گشودند تا چراغ راه باشنند برای امروز و فردای ما.
ابراهیم فاطمی راد