خبرهای داغ:
مریم ترکی زاده بانوی رزمنده دفاع مقدس است که در آن دوران رشادت های فراوانی از خود به نمایش گذاشت و از ابتدای شروع جنگ در ستاد پشتیبانی، امداد و نجات بیمارستان ها و بسیاری موارد دیگر حاضر بوده است.
کد خبر: ۹۴۳۴۶۲۹
|
۰۳ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۸

به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان-خبرگزاری بسیج -امروز ، سوم خرداد از یوم الله های هشت سال دفاع مقدس است.روزی که در تاریخ کم نظیر دفاع مردم ایران از خاک وطن و شعاعر دینی به نام خرمشهر ثبت شده است . شهری که پاره ای از پیکره ایران اسلامی بود به خون بهای جوانان ، مردان و زنان این دیار آزاد شد و آزادگی را معنایی فراتر از ایثار و انسانیت بخشید . آنجا که امام خمینی (ره) فرمودند : خرمشهر را خدا آزاد کرد مصداق همین کلام است .
آنچه در ادامه میخوانید بخش کوچکی از خاطرات مربوط به حوادث و اتفاقات هشت سال دفاع مقدس در خرمشهر از زبان ایشان است.

دختری زیبا به نام نجات
شیرین و دلچسب ترین خاطره دوران دفاع مقدس:شبی بود که زیر آتش شدید خمپاره ها یک خانم باردار را به بیمارستان طالقانی آبادان آوردند .آن زمان به دلیل نیاز به اتاق عمل، زائو پذیرش نداشت و چون این خانم را در شرایط اضطراری و اورژانسی آورده بودند ناچار به پذیرش شدند و همان شب یک دختر زیبا به دنیا آمد که وقتی صدای گریه اش در بیمارستان پیچید همه مسرور و شادمان شدند. جالب اینجاست که اسمش را نجات گذاشتند. مدتی را در درمانگاهی در اهواز کار می کردم نوزادی را از روستاهای اهواز آوردند که نامش را کاتیوشا نهادند. کاتیوشا نام ماشین جنگی بود که همزمان چهل گلوله توپ شلیک می کرد و این خاطره برای من هرگز فراموش نخواهد شد.
حضور نظامی و امدادی
حضور من در دوران جنگ هم به صورت نظامی بود و هم امدادی. همه مردم خرمشهر از مرد و زن گرفته تا حتی کودکان در مقابل دشمن بعثی ایستادگی و دفاع کردند. بنده هم چون با تعدادی از خواهران دوره آموزش نظامی را گذرانده بودیم از همان روزهای ابتدای جنگ به طور سازماندهی شده ای در شهر ماندیم و فعالیت داشتیم. مهماتی که از لشکر ۹۲ زرهی اهواز به دست ما می رسید،تحویل می گرفتیم آنها را جاسازی می کردیم و به خط مقدم جبهه می فرستادیم.
در روزهایی که خرمشهر مرتبا زیر آتش خمپاره دشمن بود و بیمارستان ها به نیروی کمکی احتیاج داشتند با تعدادی از خواهران به بیمارستان ها می رفتیم و هر کاری از دستمان بر می آمد از پانسمان کردن گرفته تا جابجایی مجروحین و شهدا، تعویض ملافه ها و کنترل علایم حیاتی را انجام می دادیم.

پارک خاموش
یکی از تلخ ترین خاطراتم روزی بود که به خواهران اطلاع دادند به دلیل پیشروی بعثی ها به قلب خرمشهر، باید مهمات را انتقال بدهید و از شهر خارج شوید. اول مهمات سبکی که داشتیم را انتقال دادیم و بعد خودمان با اشک و زاری سوار یک وانت نیسان شدیم . همه نگاه ها به شهر بود، به خانه های ویران شده ،درخت های شکسته و پارکی که حتی یک کودک در آن بازی نمی کرد و در خاموشی فرو رفته بود. به کسانی که هنوز در خرمشهر مانده بودند و همچنان در حال جنگید بودند. دلمان نمیخواست شهر را ترک کنیم. هیچکس با کسی حرف نمی زد همه آرام، سر در بالین اشک می ریختند و زیر لب با خودشان نجوا می کردند که چرا و به چه گناهی این بلا به سرشان آمد . چرا باید از شهرمان بیرون بریم. چرا عراقی ها باید در خیابان های شهر ما راست راست راه بروند و اثاث مردم را غارت کنند . چرا مردم خرمشهر آواره شدند. با مرور این شرایط قلبم هر بار از جا کنده میشد. خدایا میشه برگردیم و توی شهرمون دوباره زندگی کنیم؟ همینطور که از پل پایین می رفتیم و یه مسافت کوتاهی را طی کردیم به یک باره ماشین پنچر شد همه پیاده شدیم و ایستادیم و به شهرمان خیره شدیم، با چهره پر از اشک با خرابه های شهرمان از دور حرف زدیم و بهش قول دادیم که برمی گردیم و آزادش می کنیم.

النگوی خانم ها فدای خرمشهر شد
مردم برای حمایت و پشتیبانی از شهرشون از هیچ کاری دریغ نمی کردند. از کوچیک و بزرگ، زن و مرد به بهترین شکل و غیرتمندانه نقش خودشان را ایفا می کردند. مهمتر از همه نقش بانوان در تشویق و ترغیب فرزندان و همسران خود و راهی کردن آنها به منطقه بود.
شیر زنان شهر تمام مسئولیت خانه و نگهداری فرزند را بر عهده می گرفتند و در کنار اینها در هر کوچه و محل به صورت خودجوش هسته هایی تشکیل می دادند که شامل تهیه نان، کمپوت، مربا، بسته بندی آجیل و خرما برای ارسال به جبهه بود.
همه گوش به فرمان امام بودند. خانم ها در کارگاههای پشت جبهه به شست و شوی ملحفه و لباس های مجروحین، تعمیر، دوخت و دوز و ضدعفونی کردن آنها می پرداختند و با تمام وجود و خالصانه در تکاپو بودند. . یکی از این کارگاه ها در شهر اهواز بود که زیر نظر مادر شهید علم الهدی اداره می شد. از تهران و شهرهای دیگر هم مادرانی برای کمک اعزام می شدند.
اگر حمایت مالی و معنوی مردم در جنگ نبود دولت از عهده مخارج جنگ با آن شرایط تحریم بر نمی آمد و با مشکلات بیشتری مواجه می شدیم. خیلی از خانم ها النگوهای خودشان رو از دستشان در آوردند و برای مخارج جبهه هدیه کردند. در کنار این فداکاری ها اما ماندند و جان و مال و فرزندان خود را تقدیم انقلاب کردند و نگذاشتند که کمبودی در جبهه احساس شود.
یادداشت دانش آموزان به رزمندگان
گاهی در منطقه بسته های آجیل به دست ما می رسید که دفترچه ،خودکار و عکس امام هم در آن بود . در صفحات اول دفترچه، یادداشتی توسط دانش آموزان برای برادران رزمنده نوشته شده بود: هر چه زودتر دشمن را شکست بدهید و پیروزمندانه برگردید. ما برای شما دعا می کنیم و پشتیبان شما هستیم . شما فقط گوش به فرمان ولی فقیه باشید. این نامه ها تاثیر زیادی در بالا بردن روحیه رزمنده ها داشت. می دیدند که چطور یک ملت پشتیبان آنهاست و برایشان دلگرم کننده بود.

آزادی خرمشهر و بال پرواز
پس از شنیدن خبر آزادی خرمشهر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. دوست داشتم که بال پرواز داشتم و می توانستم بروم و خرمشهر را ببینم. برای رسیدن به این پیروزی سجده شکر به جا آوردم. وقتی به خرمشهر برگشتم دیدم که شهر به تلی از خاک تبدیل شده و جای خالی همشهری هایم که از مردم خوب خرمشهر بودند خالی است و حالا شهید شده بودند. شادی آزادی خرمشهر خیلی زود به غصه تبدیل شد و گریه امانم نداد.
گنبد نیمه ویران مسجد جامع همچنان مثل خورشید درخشان
صحنه زیبا و به یاد ماندی پس از برگشت به خرمشهر دیدن مسجد جامع بود که با قامتی استوار در میان خرابه ها از دوردست به چشم می خورد. با اینکه خیلی آسیب دیده بود و آثار ترکش های خمپاره ها بر دیوارهایش و گنبدی که نیمی از آن تخریب شده بود قابل مشاهده بود اما مثل خورشید پر جاذبه بود و می درخشید و همه را به سوی خود دعوت می کرد. مسجد جامع در شهر پناهگاه رزمندگان محلی برای پشتیبانی جبهه بود. امور مربوط به امداد، نگهداری سلاح، آشپزی، برنامه های اعزام نیرو و هم استراحت گاه بچه ها و محل ملاقات و دیدار خانواده ها با فرزندانشان بود.
انتهای پیام/*

ارسال نظرات