خبرهای داغ:

همسر شهید دفاع مقدس، محمدباقر بناییان: سال های دفاع مقدس، سال های عشاقانه زیستن و تحمل دوری ها بود/ سختی ها را برای ولایت و وطن تحمل کردیم/ خدا را شکر تا الان هستیم و تا آخر هم می مانیم.

همسر شهید دفاع مقدس، محمدباقر بناییان:
سال های دفاع مقدس، سال های عشاقانه زیستن و تحمل دوری ها بود/ سختی ها را برای ولایت و وطن تحمل کردیم/ خدا را شکر تا الان هستیم و تا آخر هم می مانیم.
همسر شهید محمدباقر بناییان با بیان اینکه شما تصور کنید کسی که عاشقش هستید، خیلی دوستش دارید و یک لحظه نمی‌توانید دوری‌اش را تحمل کنید
کد خبر: ۹۴۵۹۵۶۵
|
۰۶ مهر ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۴
به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیج -همسر شهید محمدباقر بناییان با بیان اینکه شما تصور کنید کسی که عاشقش هستید، خیلی دوستش دارید و یک لحظه نمی‌توانید دوری‌اش را تحمل کنید؛دو یا سه ماهی یک بار ببینید! تازه اگر موقعیتش را داشت که از جبهه برگردد.واقعا عاشقانه به خاطردفاع از ولایت و وطنم تحمل کردیم .
هفته دفاع مقدس، فرصتی مناسبی است تا هر چه بیشتر بتوانیم یا شهدا آشنا شویم . با مرام شهیدان، سیره نظری و عملی شان و آنچه برای ما به عنوان سبک زندگی شهید به یادگار گذاشته اند. تبیین گر همه این موارد مادران، همسران و فرزند آنان هستند کسانی که در پس خاطرات شان از شهدا ، درس زندگی به ما می آموزند. به سراغ فلورگودرزی همسر شهید محمدباقر بناییان رفتیم تا هر چه بیشتر با او و همسر شهیدش آشنا شویم .
خانم نظری در ابتدای کلام روزهای جوانی و تجرد خود را اینگونه توصیف می کند: دخترها قبل ازدواج یک زندگی معمولی دارند و در سن ازدواج، رفت و آمد خواستگارها شروع می‌شود. من هنوز دیپلم نگرفته بودم که با همسرم آشنا شدم. بعد از مدتی تقریبا طولانی، این آشنایی منجر به ازدواجی بسیار ساده شد. تا جایی که من حتی لباس عروس هم نپوشیدم؛ لباسی ساده همراه با مراسمی ساده و سپس شروع زندگی مشترک.

وی با بیان اینکه آقای بناییان ذر آن روزها، شغل خاصی داشتند و موقعیتشان طوری بود که دو سه روز یک بار به خانه می‌آمدند؛ من می‌ماندم و یک دنیا دلتنگی ، گفت: بعد از چند روز که می‌آمد در خانه هم درگیر کار بودد و زیاد کنار هم نبودیم.ما دو سال با همدیگر زندگی کردیم و در این مدت شش ماه هم در کنار هم نبودیم. به همین دلیل، دلتنگی‌های خاص خودم را داشتم.


همسر شهید بناییان با تأکید بر اینکه هیچکس دلش نمی‌خواست جنگ شروع شود، هیچکس دلش نمی‌خواست از زندگیش دور باشد، زن و بچه‌اش را بگذارد و برود یا پدر و مادرش را...، افزود: اما ما یک هدف خیلی مهمتری داشتیم در این جنگ و آن پیروی از ولایت و حمایت از وطنمان بود. بنابراین همه سختی‌ها و دلتنگی‌ها را تحمل می‌کردیم.
خیلی سخت بود، خیلی...

فلور خانم ادامه داد: شما تصور کنید کسی که عاشقش هستید، خیلی دوستش دارید و اصلا یک لحظه نمی‌توانید دوری‌اش را تحمل کنید، مجبور باشین دو یا سه ماهی یک بار او را ببینید... تازه اگر موقعیتش را داشت که از جبهه برگردد... مجبور بودیم تحمل کنیم در هر صورت. واقعا ما عاشقانه تحمل می‌کردیم، چون هدف بزرگتری داشتیم. با وجود باردار بودنِ من و دلتنگی‌هایی که بود، می‌دانستیم که در کنار دفاع از وطن است که می‌توانیم یک زندگی عادی و آرام داشته باشیم. روزهایی بود که وقتی پستچی از طرف ایشان نامه می‌آورد، من دلم می‌خواست موتور آن پستچی را ببوسم، تا این حد خوشحال می‌شدم از آمدن نامه‌اش.

وی با اشاره به اینکه نامه‌ای هم که می‌آمد یک نامه معمولی نبود، روی یک تکه کاغذِ پاکت میوه چند کلمه نوشته بود که: «من حالم خوب است و شما نگران نباش.» ، گفت: همین چند کلمه دنیا را به من می‌داد؛ یک قدرت تحمل دو سه ماهه به من اضافه می‌شد تا نامه‌ی بعدی.

همسرشهید بناییان با لبخندی ادامه داد: خودم همیشه خنده‌ام می‌گیرد که من چقدر آن پستچی را دوست داشتم. گاهی حس می‌کردم یک دنیا خبر برای من آورده است در همان دو سه کلمه روی پاکت میوه یا عکسی که گاهی اوقات برایم می‌فرستاد. این بود که سختی‌های خاصی داشتیم ولی به خاطر دفاع از مملکت تحمل می‌کردیم.

خانم نظری در خصوص روحیات و تعلقات معنوی شهیدش گفت: آقا محمدباقر، بسیار مقید به رعایت احکام و‌ مسائل شرعی بودند. آخرین بار که می‌خواستند به جبهه بروند، من می‌دیدم که یک حالت بی‌قراری دارند و عادی نیستند. از ایشان پرسیدم: «چرا بی‌قراری؟» گفتند: «من این دفعه که دارم میرم جبهه با دفعه‌های دیگه خیلی فرق می‌کنه.» یک دفعه دلم ریخت. نمی‌خواستم این حرف را بشنوم و باور کنم که قرار است شهید شود. به شوخی پرسیدم: «نکنه این دفعه میخوای واسه ما شهید بشی؟» گفت: «نمی‌دونم ولی دوست ندارم جانباز یا اسیر بشم، فقط دوست دارم شهید بشم.»

این همسر شهید دفاع مقدس با اشاره به خاطره ای از آخرین اعزام آقای بناییان گفت: آخرین لحظه‌ای که داشتند از من جدا می‌شدند، انگار یک نفر به من می‌گفت که: «خوب نگاهش کن دیگه اونو نمی‌بینی. حتی لباس‌هایی که الان داره میپوشه، جوراب یا زیرپوشش، دقت کن چه رنگیه و چه طوری. اینها شاید بعدا لازمت بشه.» من علیرغم اینکه نمی‌خواستم قبول کنم این موضوع را، با دقت نگاه کردم.موقعی که ایشان شهید شدند و برگشتند، به من گفتند بروم برای شناسایی، چون سر در بدن نداشتند. وقتی رفتم برای شناسایی، یاد آن جورابی افتادم که آن شب پوشیدند، یا آن زیر پوش و یا آن بلوز... از این طریق ایشان را شناسایی کردم.


وی درباره نحوه شهادت همسرش گفت: همسرم در عملیات خیبر، جزیره مجنون شهید شدند. آن لحظه‌ای که خبر شهادت را برای من آوردند، هنوز هم ایشان مفقود بودند و شهید نشده بودند. من با حالتی که زانوهایم می‌لرزید و نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم، به سختی به خانه آمدم و قرآن را باز کردم، آیه‌ی «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...» آمد. من واقعا از این آیه آرامش گرفتم و اینکه «ما شما را در سختی‌های مختلف امتحان می‌کنیم.» انگار آرامش خاصی پیدا کردم.

فلور خانم با اشاره به اینکه آن زمان ، دخترم را دو ماه و نیمه باردار بودم و همه‌ی اینها را به خاطر دفاع از ولایت و وطنم تحمل کردم، گفت:
خدا را شکر تا الان هم هستیم و تا آخر هم هستیم.این بادهایی که می‌آید و می‌رود و جوّی که درست کرده‌اند، اصلا برای ما اهمیت ندارد، چون تکیه‌گاه ما خون شهدا و ولایتمان است و بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم.
خود شهید، شاهد است که من سعی کردم در راهش بمانم و ارزش‌هایی که برای ایشان محترم بود، رعایت کنم. حالا در چه حد موفق بودم دیگر خدا خودش می‌داند.

همسرشهید بناییان در پایان گفت : امیدوارم تا آخر به پای ایشان بمانم و تا آخر چیزهایی که برای ایشان مقدس و محترم بوده من هم حفظ کنم ان‌شاالله.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس

 
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار