۲۵ / خرداد / ۱۴۰۴ - 15 June 2025
03:40
کد خبر : 9465843
۰۰:۳۹

۱۴۰۱/۰۸/۱۳
گفت و گوی بسیج با دختر دانش آموز شهید مدافع حرم؛

پدر برای امنیت من رفته است / آرتین جان دشمن همیشه دشمن است

تبریز- زهرا روز سفر پدرش به شام(سوریه) که تا مدرسه همراهی و بدرقه اش کرد نمی دانست کمتر از یک ماه پس از آن و همزمان با روز دانش آموز با پاهای کودکانه اش به استقبال پیکر او می رود و لحظه های بدرقه پدر را در فرودگاه، هنگام استقبال پیکرش، با خود مرور می کند.

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ دختری پشت تریبون می رود و نامه اش را به آرتین؛ پسر کوچکی که هفته پیش خانواده اش در حرم شاهچراغ به شهادت رسیدند، می خواند، زهرا ذاکر حیدری دختر شهید مدافع حرم، به یکباره یاد مصاحبه ام با او می افتم و همین را بهانه می کنم تا گفت و گویم را به مناسبت روز دانش آموز منتشر کنم.

روزی که نکته مهم آن عبارت استکبارستیزی است، عبارتی که امروز با گذشت سال ها از رویداد 13 آبان، هنوز مردانی از سرزمین مان با آن درس عزت و اقتدار به فرزندان و دانش آموزان این سرزمین سرمشق می کنند تا بدانیم برای رسیدن به بالندگی ها، فرزندان دانش آموز نیز از جان خویش گذشتند، سر دادند و سردار شدند.

زهرا روز سفر پدرش به شام(سوریه) که تا مدرسه همراهی و بدرقه اش کرد نمی دانست کمتر از یک ماه پس از آن و همزمان با روز دانش آموز با پاهای کودکانه اش به استقبال پیکر او می رود و لحظه های بدرقه پدر را در فرودگاه، هنگام استقبال پیکرش، با خود مرور می کند.

زهرا آن روز چهارم ابتدایی بود و اینک در کلاس دهم درس می خواند با همه علاقه ای که از چشمانش پیداست و به پدرش دارد ولی بغض کرده و محجوب روبرویمان نشسته است تا از آن روز بدرقه پدرش بگوید.

او کمی درنگ می کند شاید دنبال واژه هایی است تا قصه خداحافظی پدرش را با آن برایمان به تصویر کشد، لحظه ای درنگ می کند حلقه های اشک نگاهش را به قاب می گیرند، گرفته گرفته می گوید: صبح پدرم مرا به مدرسه برد و توی راه حرف هایی می زد که الان می بینم همه آن ها نوعی دلداری بود تا برای آمدنش آماده باشم.

زهرا با همان بغضی که صحبت هایش را آکنده کرده است ادامه می دهد: آن روز وقتی ظهر مادرم را جلوی مدرسه دیدم پرسیدم پدر رفت و وقتی مادر تایید کرد گفتم دیگر مدرسه نمی روم ولی مادرم متقاعدم کرد که پدر برای امنیت من و ... رفته است تا دشمن وارد کشورمان نشود.

اوا که کمی خجالتی است به اینجا که حرفش می رسد باز سکوت می کند و سرش را پایین می اندازد ولی اندوه شانه هایش را به خوبی می توان حس کرد، اندوهی که بسیاری از دانش آموزان کشورمان با شهادت پدرانشان در طول عمر انقلاب آن را تجربه کرده اند.

پدر برای امنیت من رفته است / آرتین جان دشمن همیشه دشمن است

با زهرا دوباره سر صحبت را باز می کنیم تا اگر حرفی، خاطراتی و ... دارد بازگو کند، این باز زهرا آرام تر و راحت تر لب به سخن می گشاید و با نم نم بارانی که گونه هایش را می نوازد، می گوید: چند روز پیش از شهادت پدرم خواب دیدم من و پدرم باهم جایی نشسته ایم ناگهان هواپیمائی آمد و آن جا را بمباران کرد بعد آن دیدم پدرم کنارم نیست دنبال پدرم همه جا را سرک کشیدم، به ناگاه چشمم به هفت تابوت افتاد، ناباورانه سراغ آن ها رفتم و تابوت ها را نگاه کردم، تابوت اول نبود، تابوت دوم نبود، تابوت سوم نبود، تابوت چهارم خالی بود، تابوت پنجم و ششم هم نیود، تابوت هفتم را که باز کردم دیدم پیکری سوخته در آن است، فریاد زدم.

زهرا ادامه می دهد: بعد از آمدن پیکر پدرم خواب برایم تعبیر شد و متوجه شدم پیکر سوخته، پدرم بوده است و پس از مراسم پدرم با خانواده شهدای مدافع که آشنا شدم تک تک چهره شهدا را که شناختم، فهمیدم، تابوت اول مال شهید بیضائی، تابوت دوم شهید جوانی، تابوت سوم شهید نومی، تابوت چهارم شهید عبدالهی که پیکرش برنگشته، تابوت پنجم شهید عدالت اکبری بوده است.

 

صحبت های زهرا که به اینجا می رسد انگار خیلی آرام شده است با لبخندی که می زند می توان این آرامش را حتی از نگاهش دریافت، آرامشی که پدر زهرا و پدران زهراهای دیگر با نثار جان و گذشتن از عاشقانه های زندگی شان چون زهرا برایمان به ارمغان آورده اند تا چنین ایثاری سرمشق کلاس های درسمان باشد.

اینک زهرا دختری نوجوان است و نامه ای به آرتین این کودک مجروح حادثه شاه چراغ نوشته است و در آن به آرتین یادآور می شود که دشمن همیشه دشمن است و دشمنان همیشه پی بهانه هستند و زمان رفتن پدرش به سوریه هم مدام در حال یاوه گویی بودند و اینک هم با فتنه ای دیگر در حال دشمنی.

به راستی که دشمنی دشمنان تمامی ندارد و اکنون نیز با تکیه بر سریال های واهی خود هرازگاهی بر آتش خود می دمند تا با شعله ور کردن آن به اهداف خود برسند ولی غافل از آن هستند که حق همیشه پیروز است.   

 

 

 


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید