خبرهای داغ:
گفت و گو با رباب حقایق شریف مادر شهید امنیت، شهید حسین اجاقی زنوز:
تبریز- حسین فقط فکر و ذکرش ولایت و امام حسین(ع) بود و اگر شهادت نصیبش شد به خاطر علاقه ای که به امام حسین(ع) بود و گویا همه توان و قوت خود را از این امام می گرفت.
کد خبر: ۹۴۷۶۱۲۲
|
۲۲ آذر ۱۴۰۱ - ۰۰:۵۵

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ از آغاز انقلاب اسلامی تاکنون که بیش از چهار دهه گذشته است برهه ای نبوده است که دشمنان برای مقابله با آن بیکار بشینند. انقلابی که با خون هزاران شهید و ۱۷ هزار شهید ترور در برهه های مختلف انقلاب مسیر پیشرفت خود را طی می کند.

مسیری که برای ادامه آن نیز جوانانی برومند سینه سپر کردند تا خدشه ای به خاک و ارزش های آن وارد نشود چراکه ایمان به شعار «هبهات من الذله» دارند.

حسین اجاقی زنوز نیز از جمله آن جوانان برومندی بود که در سی ام شهریور امسال که دشمنان آتش تفرقه را در جای جای کشورمان شعله ور کردند، برای دفاع از امنیت نظام و اسلام و ناموس در شهر تبریز در برابر اغتشاشگران سینه سپر کرد و عاقبت به شهادت رسید.

همین رشادت این جوان تبریزی بهانه گفت و گوی ما با مادرش شد، آنچه می خوانید حاصل این گفت و گوست؛

شهید اجاقی چه سالی و کجا متولد شد و در چه نهادی مشغول خدمت بودند؟

شهید حسین اوجاقی زنوز هفتم مرداد 1371 در تبریز متولد شده است و پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه، هفت سال پیش در اداره غله آذربایجان شرقی به عنوان نیروی شرکتی راهبری فعالیت خود را آغاز کرد.

حسین کارشناسی ارشد خود را در رشته حسایداری زیر شاخه حسابرسی از دانشگاه آزاد صوفیان اخذ کرد. البته مدرک کاردانی خود را از دانشگاه آزاد اسکو و کارشناسی خود را از دانگاه علمی کاربردی غله گرفته بود.

از فعالیت های بسیج شهید اجاقی بفرمایید؟

حسین از همان بدو ورود به مدرسه علاقه فراوانی به فعالیت های فرهنگی و اجتماعی داشت و بر همین اساس از همان دوران دانش آموزی عضو بسیج دانش آموزی شده و فعالیت خود را در بسیج از آن زمان آغاز کرد.

پس از دوران متوسطه نیز در دوران دانشجویی در بسیج دانشجویی فعالیت داشت و پس از پایان دانشگاه نیز وارد بسیج محلات و مساجد شده و به عنوان مسئول تدارکات برنامه های فرهنگی و همچنین نیروی های حفاظتی در پایگاه مسجد حاج شفیع فعالیت می کرد که حدود دو سال پیش مسئولیت فرماندهی پایگاه مسجد فاطمی حوزه عمار سپاه تبریز را برعهده گرفت.

از ویژگی و روحیه شهید بفرمایید؟

حسین فردی فعال و در همه فعالیت ها خودچوش بود و خستگی نمی شناخت هر زمان هم می گفتم مادر این همه فعالیت خسته ات نمی کند، می گفت: قدم برداشتن در این راه ها خستگی را می برد.

حسین فقط فکر و ذکرش ولایت و امام حسین(ع) بود و اگر شهادت نصیبش شد به خاطر علاقه ای که به امام حسین(ع) بود و گویا همه توان و قوت خود را از این امام می گرفت.

حسین 17 ساله که بود کربلا رفته بودیم و حسین هم هرازگاهی مداحی می کرد و اغلب به علی اکبر(ع) متوسل می شد، روز عرفه بود از حسین خواستند در باب قبله مداحی کند و چون قدش کوتاه بود آن زمان، زیر پایش چهارپایه گذاشتند و حسین بالا رفت و مداحی کرد.

پس از مداحی که پایین آمد به گوشش گفتم کم چیزی نیست در کربلا و روز عرفه صدایت بپیچید، مراقب باش. انگار همان حرف من تلنگری شد و به محض آمدن به تبریز هیئت جوانان علی اکبر(ع) را تشکیل داد و با پول تو جیبی و حمایت بزرگان آن را دایر کرد و پس از رونق دادن به هیئت عزاداری مسجد حاج شفیع متصل کرد.

یک لحظه آرام و سکون نداشت در هیئت و برنامه های مذهبی از کار کوچک گرفته تا بزرگ از چایی دادن تا رتق و فتق امور هیئت اصلا خستگی نمی شناخت و می گفت حرکت برای بسیج و هیئت خستگی ندارد، همیشه آمادگی داشت و پای کار بود و درسی که من از حسین می گرفتم  خستگی ناپذیری حسین بود.

از رابطه شهید با شهدا بفرمایید؟

حسین ارتباط روحی تنگاتنگ با شهدا داشت بخصوص شهدای گمنام و معتقد بود هر حاجتی داشته باشیم از شهدای گمنام می توانیم بگیریم برای همین وقتی شهید می آوردند سر از پا نمی شناخت و به هر نحوی خود را برای آیین تشییع شهدا آماده می کرد.

گروه موزیک هماهنگ می کرد توسط بسیجیان پایگاه و حتی در هماهنگی لباس آن ها تلاش داشت حس و حال حماسی ملموس باشد.

حسین ارتباط شدیدی با شهدای گمنام داشت/ حسین از امام حسین(ع) قوت و توان می گرفت

خاطره ای از شهید در خصوص ارتباطش با شهدا بفرمایید؟

یکی از روزهای شهیدی گمنام آوردند تربیت معلم الزهرا، با چه جان و دلی برای آن ها اطلاع رسانی و مراسم برگزار کرد به طوری که یکی از مسئولان آن دانشگاه زمان تشییع خود حسین گفت؛ همانطور که حسین تلاش کرد برای مراسم شهید گمنام که پر شور برگزار شود و سر از پا نمی شناخت ببینید در تشییع خودش چندین برابر آن را مردم برای بدرقه اش آمده اند.

یک بار هم پس از سی سال که پیکر شهید آذر آبادی حق در تفحص شهدا پیدا شده بود پدر و مادر این شهید را با ماشین خود و از طریق بخش ویژه فرودگاه پای پرواز برده بود می گفت خواستم با این کار مادر شهید را خوشحال کنم.

از نحوه شهادت و خبر شهادت شهید اجاقی بفرمایید؟

ساعت دو و نیم بامداد ۲۹ شهریور از زیارت اربعین رسیدم میدان امام حسین دیدم حسین آمده است استقبالم، دو کوله داشتم آن ها را برداشت و شوخی کرد و گفت مادر برای من چه آوردی؟ گفتم برایت دعای بزرگی کردم زیر قبه امام حسین علیه السلام دعا کردم که عاقبت بخیر شوی، خندید.

رسیدیم خانه و صبح طبق معمول هر روز سرکارش رفت، شب بود آمد( اغتشاش بود در تبریز) که مادر و خواهرانم هم به دیدنم آمده بودند، وسایل هایش را برداشت و گفت مادرجان می روم و  برمی گردم، رفت.

صبح ۳۰ شهریور دیدم خواب مانده است از پایش تکانی دادم و بیدارش کردم که خواب مانده ای، دیر کرده ای، بلند شد و نشست و به من خیره شد و ساعت را نگاه کرد و گفت مادر بلند می شوم، بالای سرش لیوان شربت آب لیمویی بود که درست کرده و خورده بود، خلاصه بلند شد و رفت.

ظهر که از سر کار آمد به خاطر خستگی سفر(پیاده روی اربعین) چندان حالی نداشتم خودم را زدم خواب دیدم رفت آشپزخانه و غذایش روی گاز بود برداشت و خورد و از خانه خارج شد و دیگر حسین را ندیدم.

عصر ساعت هفت و نیم بود که پدرش آمد خانه و گفت طرف های قونقا باشی اینا شلوغ است از حسین خبری نداری، گفتم نه زنگ زدم یکبار دسترسی نداد و بار دوم زنگ زخورد و جواب نداد گفتم حتما درگیر کاری است و جواب نمی دهد نگو همان موقع به شهادت رسیده است.

کمی پس از آن چون برادرش نیز رفته بود پایگاه از دوستانش زنگ زدند که مهدی بی قراری می کند و انگار برای حسین اتفاقی افتاده است، گفتم اطلاع ندارم، پسرم مهدی گوشی را گرفت و پرسید مامان چه خبر از حسین، گفتم زنگ زدم جواب نداد و دسترسی نمی دهد، گفت پس مامان حسین شب خانه نمی آید، منم به همین خیال که گفت آماده باش هستند راحت نشستم.

یک ساعت از این ماجرا گذشته بود که تلفن خانه زنگ زد، گوشی را برداشتم دیدم فرد نا آشنایی است و همسرم را خواست، فقط دیدم بله و خیر رد و بدل شد که پس از قطع کردن گفت انگار حسین تصادف کرده است و بردند بیمارستان بهبود پا شو برویم گفتم شما بروید من بیام چکار کنم شما بروید و منم حالم بهتر شد فردا می روم دیدنش.

 نیم ساعت از این موضوع نگذشته بود که دیدم چند نفر آمدند و مثلاً به قول معروف می خواستند ما را آماده کنند برای همون از اینجا و آنجا حرف می زدند تا خبر حسین را بدهند.

آخر سر گفتند حسین چاقو خورده و زیر عمل است و احتمال موفقیت عمل هم 50 درصد است. احتمال دارد مقاومت نکند، من گویا منگ بودم، گفتم خیر است ان شالله.

یک ربع نگذشته بود که صدای آیفون به صدا درآمد، دیدم از حزه عمار آمدند یکی از آن ها می شناختم، نشست و نگاهی به من کرد و گفت: حاج خانم تبریک عرض می کنم، حسین به شهادت نایل شد.

بدون هیچ واکنشی چون وضو هم داشتم و تازه نماز مغرب را خوانده بودم رفتم حیاط و رو به قبله دستم را به سینه گذاشتم و السلام علیک یا ابا عبدالله، آقا چه زود حرف من را شنیدی فرزندم را عاقبت بخیر کردی، آمدم انگار مانند فیلم ها که حرفی را می شنود دیدم همه در جریان هستند، نگو چون اینترنت قطع است خبر شهادت حسین از طریق پیامک دست به دست شده و همه مطلع هستند.

 

ارسال نظرات