خبرهای داغ:

«نارنجک» هم کم آورد؛خاطرات همسر سردار شهید تقوی‌فرد

روزی همسرم در منزل مشغول کتاب‌ خواندن بود و در تلویزیون،مقام معظم رهبری خاطره‌ای را از حضورشان در جبهه و اینکه در راه مانده بودند را روایت می‌کردند.همین لحظه حاج حمید سرش را به آرامی بالا آورد و گفت:‌«من کسی بودم که مقام معظم رهبری در موردش صحبت می‌کردند.»
کد خبر: ۹۴۸۰۰۶۶
|
۱۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۵:۲۸

«پروین مرادی» همسر سردار شهید حاج حمیدتقوی‌فرد از نوابغ اطلاعات و عملیات در دوران جنگ تحمیلی و از فرماندان قرارگاه رمضان که دی ماه سال 1393 در سامرا به شهادت رسید، در غرفه «رسانه و مقاومت» انجمن روزنامه‌نگاران دفاع‌مقدس در بیست و یکمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها طی سخنانی در رابطه با خاطراتش از زندگی مشترک خود با شهید تقوی‌فرد گفت: حاج حمید متولد سال 1338 بود. 20 ساله بود که در نیمه دوم سال 1358 با یکدیگر ازدواج کردیم و تا سال 79 در استان خوزستان زندگی می‌کردیم.بعد از آن منزل‌مان به تهران آمد و سال 91 بازنشسته شد. پس از آن برای دفاع از حریم تشیع به کشور عراق رفت و سال گذشته به شهادت رسید. حاصل زندگی مشترک ما چهار دختر است. از مهمترین دغدغه‌های حاج حمید ازدواج جوانان بود. برای همین بیشتر همرزمانش به واسطه او متأهل شدند.

نذر حضرت عباس(ع) شده بود
یکی دیگر از دغدغه‌های شهید تقوی احداث حسینیه‌ای در زادگاهش در یکی از روستاهای شهر اهواز بود که به شکر خدا پیش از شهادتش ساخت این حسینیه به پایان رسید. مادر و پدرش برایم روایت می‌کردند که تا دو سال بعد از ازدواج‌شان بچه‌دار نمی‌شدند برای همین نذر کرده بودند که فرزندشان نذر حضرت عباس (ع) باشد. با به دنیا آمدن حمید پدر و مادرش گوشش را سوراخ کرده بودند و مانند گوشواره نوشته‌ای را به گوش‌اش آویزان کرده بودند که رویش نوشته شده بود نذر حضرت عباس (ع). این رسم مرسومی در میان اهالی و مردم بومی اهواز است.

توصیه‌های حاج حمید
حاج حمید در وصیت‌نامه‌اش همه را به وحدت توصیه کرده است و خواسته است که تفرقه‌ای ایجاد نشود و معتقد بود که هنر این است که به دنبال بهانه‌ای برای وصل و ارتباط با خداوند باشد. همچنین فرزندانشان را به این توصیه می‌کرد که شجاع باشند و هر جا که خطر است از آن نترسند و در دل خطر بروند.

درخواست حاج قاسم سلیمانی از حاج حمید
حاج حمید به لهجه‌های مختلف عربی صحبت می‌کرد و همین باعث شده بود تا هنگامی که به عراق می‌رود بتواند بر روی نیروهای مردمی این کشور تأثیرگذار باشد. او به خوبی توانسته بود نیروهای «حشد‌الشعبی» را سازماندهی و فرماندهی کنند. حاج قاسم سلیمانی نیز از این مدیریت همسرم خوشش آمده بود و از او خواسته بود تا فرماندهی محور سامرا را بر عهده بگیرد.حاج حمید در زمان جنگ از نیروهای اطلاعات و عملیات بود و با شهید حسن باقری همرزم بودند. پس از آن نیز مدتی فرماندهی قرارگاه رمضان را بر عهده داشت.

ترور حاج حمید با پرتاب نارنجک بر روی پتویش
پس از اینکه جنگ به پایان رسید در سال 72 حاج حمید در پذیرایی منزلمان در اهواز خوابیده بود که نیروهای نفوذی یا ستون پنجم نارنجکی را به روی پتویی که او خوابیده بود انداختند. آن زمان من و دخترانم در اتاقی بودیم چرا که فصل امتحانات ثلث اول بچه‌ها بود. ناگهان صدای مهیبی در خانه پیچید. شکر خدا با اینکه نارنجک بر روی پتوی حاج حمید افتاده بود و منفجر شده بود به او آسیب نرسید چرا که ترکش‌های نارنجک با زاویه از سطح زمین پراکنده شده بودند و بیشترشان به دیوار و سقف اصابت کرده بودند. دلیل سوءقصد به جان حاج حمید این بود که او نقشه ترور صدام را طراحی و اجرا کرده بود و در این ترور «عُدی» پسر صدام آسیب جدی دیده بود.


حاج حمید روز بعد از این سوءقصد خودش ترکش‌ها را از سقف و دیوار بیرون آورد و دیوار و سقف پذیرایی را رنگ کرد.هوا سرد بود و برای حفاظت از جان ما، سپاه سربازی را درب منزلمان گذاشته بود اما حاج حمید به او گفت که برود و به همرزمانش در سپاه سپرده بود که کسی را برای محافظت از منزلش در این سرمای سخت نگمارد.

به توصیه حاج حمید وارد عرصه تئاتر شدم
من به توصیه حاج حمید در واحد تبلیغات سپاه به صورت داوطلبانه تا پایان جنگ حضور داشتم و به همراه مرحوم «حسین پناهی» و محمدجمال‌پور تئاتر بازی می‌کردیم. یادم می‌آید نام یکی از اجراهای‌مان که در سال 59 به روی صحنه رفت و به زندگی یک انقلابی مرتبط می‌شد، «شب‌شکست» بود. من مادر این انقلابی بودم. جمال‌پور نیز پدر انقلابی. مرحوم حسین پناهی هم در دو نقش بازی می‌کرد. این تئاتر در سالن «نظام وفا» در اهواز اجرا شد. به دلیل اجرای خوبمان قرار است تئاتر را در مقابل حضرت امام نیز اجرا کنیم اما از آنجایی که من باردار بودم و فرزندم شش ماهه به دنیا آمد نتوانستم به تهران بیایم و از اجرا جا ماندم.


حاج حمید تقوی فرد و یک نیروی مردمی عراق
در اوایل جنگ روزی چند سرباز به محل اجرایمان آمدند و آن‌ها از شهرهای مختلفی بودند. این سربازها آمده بودند تا از ما به دلیل اجرای خوبمان تشکر کنند چرا که آن زمان شهر به کلی حالت جنگی به خود گرفته بود و ایجاد چنین فضای هنری موجب افزایش روحیه آن‌ها بود.

همسر شهید حسن باقری آن زمان مسئول بسیج خواهران بود و گاهی که اجرا طول می‌کشید ما در محل بسیج خواهران شب را استراحت می‌کردیم.

راننده ناشناس مقام معظم رهبری
یادم می‌آید روزی در خانه نشسته بودیم که تلویزیون سخنان مقام معظم رهبری را پخش می‌کرد. آن زمان مقام معظم رهبری در رابطه با حضورش در جبهه و اینکه در راه مانده بودند خاطره‌ای را روایت می‌کردند و می‌گفتند راننده‌ای ناشناس آمد و ما را از محلی که بودیم به جای امنی منتقل کرد. در همین حین حاج حمید که در حال کتاب خواندن بود به آرامی سرش را بالا آورد و گفت آن راننده من بودم و یاد ندارم هیچ وقت پیش کسی دیگر این خاطره را روایت نکرد.

انتهای پیام

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار