آنجا که "خانهام" نیست شِکوَیالغریبِ فیالوطن"!
به گزارش بسیج از آذربایجان غربی، روز گذشته اختتامیه جشنواره مطبوعات و رسانههای شمال غرب کشور به میزبانی تبریز برگزار شد، با اثر " پُو پُو، غرق در بحران بی آبی" که نگاهی به معضل خشکسالی و وضعیت دریاچه ارومیه است، رتبه نخست بخش طنز جشنواره را کسب کردم.
پس خبر خوبی دارم ولی افسون کسی ندارم، آن خبر را بدهم تا بر طبل شادانه بکوبیم، اصولا باید اول به اهالی خانهام خبر خوبم را بدهم، اما آیا واقعا خانه مطبوعات آذربایجان غربی خانه من است؟ نه... نیست! چرا نیست؟ چون از ابتدا تا انتهای اختتامیه که در تالار پتروشیمی تبریز برگزار شد، من بودم، تنهایی و لب های دوخته!
هرچقدر خبرنگاران استان های آذربایجان شرقی، اردبیل و زنجان به واسطه همراه بودن مسئولان ارشاد و خانه مطبوعات استان خودشان، زنده دل بودند، همان قدر قیافه من به کتانی های "علی" در "بچه های آسمان" طعنه می زد.
هرچقدر آنها قبیله ای مینشستند، برمیخاستند، میخندیدند، عکس میگرفتند، دست در دست هم داشتند، همان قدر من مثل طفلان مسلم بودم!
فقط تصور کنید، سایر خبرنگاران و مدعوین من را به همدیگر نشان میدادند و میگفتند: " #ارومیه_طنزنویس_دارد، ما نداریم؛ بدو بدو شماره تماس بگیر واسه ما هم بنویسد"، کسی نبود، دستی به پشتم بزند و به آنها بگوید "بله، تا دلتون بخواهد"!
خانه مطبوعات آذربایجان غربی فکر کنم، نه تنها خانه من نیست، بلکه بعید میدانم، خانه سمیرا محمدی و مرتضی حیدری دو برگزیده دیگر جشنواره تبریز هم باشد، که چرایی آن در این سینه مدفون می ماند، چون اگر در خانه کس است، یک حرف بس است.
خلاصه اینکه از ابتدا تا انتهای برنامه قیافهام همچون هاچ زنبورعسل بود، ولی آن بزرگوار بالاخره مادرش را پیدا کرد، اما من خانهای ندارم، که مادری داشته باشم!
اما نه، به واسطه طنزنویسی شانس این را داشته ام که حوزه هنری آذربایجان غربی خانه من شود، خانه ای آباد با خانوادهای صمیمی دارم، که گواه آن جشنواره طنز زنجفیل شمال غرب کشور (جلفا، تبریز، مرداد ۱۴۰۰) است.