نماز خواندن و روزه گرفتن تک نفره توی اردوگاه جرم بود! حالا چه برسد به دست جمعی؛ اما بچههایی که با ما در اردوگاه ۱۲ و ۱۸ بودند تقریبا تمام ماههای رجب و شعبان را به پیشواز ماه مبارک رمضان روزه میگرفتند.
بارها پیش میآمد که به نماز ایستاده بودیم اما بعثیها یک دفعهای حمله میکردند و جهت بچهها را از قبله تغییر میدادند. تاب دیدن معنویت بچهها را نداشتند. میدانستند همین استعانت از خداست که ما را زنده نگه داشته و به خاطر همین تا برای نماز به صف میایستادیم با مشت و لگد صفها را به هم میزدند. حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
بعثیها خیلی به ما سخت میگرفتند. جرم روزه گرفتن که از نماز هم سنگینتر بود. اما کم نیاوردیم. بچهها غذای ظهر را میگرفتند و میریختند توی پلاستیک؛ بعد چهار گوشهاش را جمع میکردند توی هم و گره میزدند؛ وقتی خوب سفت میشد افطاریمان را زیر پیرهنهایمان قایم میکردیم. از این افطار تا افطار بعدی را با همین مختصر غذا سر میکردیم. اگر هم موقع تفتیش بدنی، افطارمان را میگرفتند شکنجهمان میکردند اما بچهها همه روزههایشان را گرفتند و هیچکس قبول نمیکرد به خاطر ترس از شکنجه روزهاش را باطل کند.