به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج در اهواز؛ شریفی عنوان می کند: یکی از ماههای رمضانِ زمان جنگ، نزدیک به عملیات کربلای ۵ بود؛ وسط تابستان. حالا ما کجا بودیم؟ شلمچه؛ این منطقه حتی از جاهای دیگر خوزستان هم داغتر بود. فرماندهها با روحانیهای رزمنده مشورت کردند و آنها هم اعلام کردند با توجه به شرایط جنگی و گرمای هوا لازم نیست روزه بگیریم اما حرفشان به گوش هیچکس بدهکار نبود؛ انگار توصیهها کار را خرابتر کرده بود چون حتی بچههایی که توی خط پدافندی شلمچه میجنگیدند هم روزهشان را کامل گرفتند.
خدا رحمت کند شهید رفیعی را؛ از کارگران اهل قم بود که با زبان روزه شهید شد. نیمههای یکی از شبهای ماه رمضان بود که آمد پیش من؛ با خبر شده بود که چند روز دیگر قرار است بروم مرخصی و برگردم قم. توی سنگر نشست کنارم و دستش را گذاشت روی شانهام: «حاج ناصر! وصیت ناممو دیشب نوشتم؛ انشالله برگشتی قم، برسونش دست خونوادهام» من وصیت نامه را گرفتم اما فکر نمیکردم اینقدر زود شهید شود؛ بعد از نماز صبح و در حال مناجات بود که خمپارهی دشمن بدنش را تکه تکه کرد. روز خیلی سختی بود.
هر چه بگویم حق مطلب ادا نمیشود؛ بچهها عاشق بودند، آدم عاشق هم دست خودش نیست، هیچ چیزی جلودارش نیست. خود ما در منطقهی پاسگاه زید، عملیات رملی میکردیم؛ شاید باورت نشود اما با چشم خودم دیدم که عراقیها بعد از منور زدن، بچههای ما را با زبان روزه تیر خلاص میزدند و شهیدشان میکردند؛ روزههایشان با شهادت باز شد اما قبول نکردند افطار کنند.