در نشست «حجاب و عفاف در ادب پارسی» عنوان شد آیینهرویی خصلت خاتون ایرانی است نشست «حجاب و عفاف در ادب پارسی» در گروه بینالمللی هندیران برگزار شد.
غیبتِ «هویت انسانی»
،به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیج-رضا اسماعیلی؛ شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی در بخشهایی از سخنان خود از تعظیم و تکریم عشق به عنوان یک ارزش نام برد و با توجه به نیاز عشق برای انسان بیان داشت: عشق نیاز هنوز و همیشه انسان و بهترین دلیل «بودن و سرودن» است. در سایهسار نجابت و معصومیت عشق میتوان طعم شیرین «شادی و آزادی» را چشید، از پیله «خودپرستی» بیرون زد، پروانگی آموخت، و به قاف کمال کرامتمندی انسان صعود کرد. از این منظر «عاشقانه سرودن» و تکریم و تعظیم حضرت عشق یک ارزش است که باید آن را پاس داشت.
اسماعیلی در ادامه در رابطه با غیبتِ «هویت انسانی» زن اظهار کرد: بدون تعارف باید گفت که نسبت غزل عاشقانه امروز با غزل نجیب و اصیل پارسی- در بسیاری از موارد- نسبتی ظاهری و تصنعی است. شعرهایی که امروز در بعضی از صفحات ادبی مطبوعات، فضاهای مجازی، و کانالهای اجتماعی با عنوان «غزل عاشقانه» منتشر میشوند، در بسیاری از موارد حکایت عریان عشقهای خیابانی و جسمنگاریهای شهوتزدهای هستند که کرامتمندی انسان را زیر سؤال میبرند و چهره روشن «مسجود ملایک» را با قلم «نَفس» خطخطی میکنند. عاشقانههای بیریشهای که در صورت و سیرت هیچ نسبت معقول و مقبولی با عاشقانههای فاخر، ریشهدار و اصالتمند پارسی همچون «پنج گنج» نظامی و منظومههای مانا و ماندگاری چون «خسرو و شیرین» و«لیلی و مجنون» ندارند.
این منتقد ادبی تأکید کرد: با کمال تأسف باید گفت بخشی از عاشقانههای روز و روزگار ما سطحی، عریان و سرشار از توصیفات تحریککننده و اروتیک است. امروز شعر عاشقانه ما تا به آنجا تنزل پیدا کرده است که عفیفترین مضمون بسیاری از شعرها «کشف حجاب»، باز کردن «گره روسری» و «دکمه پیراهن» است!
و این یعنی برجسته کردن و در مرکز توجه قرار دادن «هویت جنسی زن». به همین خاطر در آیینه عاشقانهها نمیتوان تصویر نجیب و انسانی زن اصیل شرقی را به تماشا نشست، تصویری تمامرخ، کامل و مستقل از جاذبههای جنسی و جسمانی. تصویر انسانیِ زنی که برای دیده شدن و به رسمیت شناخته شدن نیاز به ظاهرآرایی و جلوه فروشی افراطی نداشته باشد و همچون مردان بر اساس قابلیتها و توانمندیهای انسانیاش مورد قضاوت قرار گیرد.
وی در رابطه با بخش قابل توجهی از اشعار عاشقانه امروزی تأکید داشت: معشوقه در غزل عاشقانه ما یعنی آب و رنگ، خطوخال و چشم و ابرو. نشانههایی که به طور کامل ما را به جسمیت و جنسیت ارجاع میدهد. ولی اینکه معشوقه علاوه بر جمال ظاهری باید از چه کمالات انسانی، اخلاقی و معنوی برخوردار باشد، هیچ خبری نیست! و این چیزی جز «صورتپرستی» نیست.
چنانکه میبینید از تبعات فرهنگسازی غلط در شعر، متزلزل شدن کانون مقدس خانواده و گسترش ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی است. یقیناً اگر ما در شعر عاشقانه به دنبال فرهنگسازی بودیم، در کنار «صورت زیبا» به «سیرت زیبا» هم میپرداختیم، تا جوانان یاد بگیرند عشقی که با یک نگاه و بیرون از دایره هرگونه شناختی شکل میگیرد، چیزی جز هوس نیست. چنانکه قرنها پیش مولانا به درستی گفته است:
عشقهایی کز پی رنگی بُود
عشق نبود، عاقبت ننگی بُود
اسماعیلی در پایان با تشریح سیمای «فراجنسیتی» زن، در شعر انقلاب گفت: در کنار انبوه عاشقانههای صورتی، در ساحت شعر انقلاب عاشقانههای شیرین و دلنشینی نیز از شاعران «نظامی» مسلک این روزگار خواندهایم که باید سرمشق عاشقانه سرایی قرار بگیرد. در این عاشقانهها شاهد ترسیم سیمایی کاملتر و انسانیتر از«زن» هستیم که به سیرت و حقیقت وجودی او نزدیکتر است. سیمایی فراجنسیتی و متعالی. عاشقانههایی که در آنها نقش زن تنها به دلبری و دلربایی جنسی خلاصه نمیشود و هویت انسانی او بیشتر از قابلیتهای جسمی و جنسیاش مورد توجه قرار میگیرد. در گفتمان فاخر و ارجمند شعر انقلاب، شاعران به رمزگشایی از شخصیت معنوی زن و بازتعریف نقشهای دیگر او به عنوان مادر، همسر و مربی جامعه پرداختهاند. شعر انقلاب، تا حدود زیادی از نگاه «مردسالارانه» فاصله گرفته و به زنان به عنوان موتور محرکه جامعه که در تحولات سیاسی و اجتماعی نقشی فعال و تاثیرگذار دارند، نگاه میکند. در نگاه شاعران اصیل انقلاب، زنان نقشی غیرقابل انکار در حیات اجتماعی و ساختار سیاسی جامعه دارند. نقشی تحولآفرین و جریان ساز که منجر به بلوغ و بالندگی و نوزایی جامعه میشود.
از حیا تا حجاب
سید مسعود علوی تبار، شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل اسلامی دیگر سخنران این نشست از حجاب و عفاف در ادب کهن پارسی چنین گفت: شاعران پارسی گوی متعهد از دیرباز تاکنون اهمیت مسئله اخلاقی «حجاب و عفاف» را دریافتهاند و در آیینه شعر خود به انحای مختلف به بازتاب این مسئله مهم پرداختهاند.
حکیم توس در اثر سترگ شاهنامه و با صراحت از مقام والای زن در فرهنگ ایران باستان، مطالبی را از زبان شیرین بیان میدارد و عوامل زیبایی بانوی ایرانی و زیبنده بودن تخت بزرگی و شایستگی برای او را در سه مورد خلاصه میکند: یکی: «داشتن شرم و حیا و اینکه همسرش خانه را با او آراسته سازد»، دوم «فرزندآوری و داشتن فرزندانی شایسته» و سوم «حجاب و عفاف و پوشیدگی »:
به سه چیز باشد زنان را بهی
که باشند زیبای گاه مهی
یکی آنک با شرم و با خواسته است
که جفتش بدو خانه آراسته است
دگر آنک فرخ پسر زاید او
ز شوی خجسته بیفزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود
بپوشیدگی نیز مویش بود
و در بیتی دیگر بیان میدارد:
مرا از هنر موی بد در جهان
که آن را ندیدی کس اندر جهان
که افتخار هماره زنان شاهنامه پوشیدگی و متانت است:
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
مسئله این پوشیدگی و حجاب در شاهنامه بهگونهای است که در پارهای از موارد به جای استفاده از واژه «زن» ، حکیم توس از واژگان «پوشیده رخ» و «پوشیده روی» ، که بارزترین صفت ظاهری بانوان است، بهره میگیرد:
سه پوشیده رخ را سه دیهیمجوی
سزا را سزاوار بی گفتوگوی
البته این پوشش و حجاب باعث انزوای بانوان ایرانی نیست و در عرصهها و مناصب مختلف حضوری پررنگ دارند. برخی همانند «پوران دخت»، «آزرم دخت» و «همای دختر بهمن» به مقام پادشاهی میرسند و برخی دیگر در میدان نبرد همانند «گردآفرید» جنگاورانی بیهمتایند
علوی تبار در ادامه در رابطه با ضرورت حجاب از دید عاشقانه و شاعرانه شیخ اجل بیان داشت: سعدی که رسالتش در ادب پارسی ابلاغ عشق با بلیغترین ترکیبات و عبارات ممکن است ، با منطق عشقی برآمده از بصیرت، ضرورت حجاب برای معشوق را چنین عاشقانه میسراید:
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و برت
بارها گفتهام این روی به هر کس منمای
تا تأمل نکند دیده هر بیبصرت
وی ادامه داد: حکیم نظامی گنجوی دیگر شاعر نامدار پارسیزبان و بزرگترین داستانسرای پارسی ، با قلم پاک خود ، منظومهای همچون خسرو و شیرین را خلق میکند، قهرمان این منظومه یعنی شیرین پاکباز و دلباخته ، عشق شورانگیز خود را فراتر از لذات آنی و زودگذر میداند و با وجود شوریدگی و شیدایی در تقابل با عشق سرکش خسرو، دغدغه عفاف دارد و همه چیز خود را به جز «آبرو» به پای خسرو میریزد.
به عنوان گواه، در کنار چشمهای در مداین اندوهگین و شرمگین بلافاصله از شخصی میگریزد که به گمانش همان محبوب اوست، با این استدلال که:
مرا به کز درون پرده بیند
که بر بیپردگان گردی نشیند
این شاعر و کارشناس تاریخ در رابطه با حجاب و عفاف در اشعار مولانا دیگر شاعر بزرگ ایرانزمین سخنان خود را اینگونه به پایان برد: مولوی دیگر شاعر کهن ایرانی در مثنوی معنوی خود، در تمثیلی زن را به آب، مرد را به آتش، و دیگ را به حائل و حجاب تشبیه میکنند، که در صورت نبود این حائل و حجاب ، فرجام حتمی آمیختگی آب و آتش فنا و نابودی و تباهی است. درصورتیکه با وجود حائل و حجاب دیگ، آتشسوز و عشق عاشق، باعث گرما و جوشش و عروج و ارتقای مقام و هویت معشوق می شود.
آب غالب شد به آتش ای لهیب
زآتش او جوشد که باشد در حجیب
چونکه دیگی حائل آمد آن دو را
نیست کرد آن آب را کردش هوا
نخواهم که رخ را نماید به کس
زیبا فلاحی شاعر و پژوهشگر پیشینه حجاب و عفاف در ایران باستان را با ذکر مطلبی از اثر حماسی بهمننامه متعلق به قرن چهارم و پنجم هجری دانست و عنوان کرد: قدیمیترین داستان حماسی که میتوان در اثنای آن به اهمیت ایرانیان در حوزه عفاف و حجاب پی برد «بهمننامه» است.
نسخه ایرانشاه بن ابی الخیر؛ ویراسته «رحیم عفیفی» ست.
در ص ۴۹ این داستان حماسی هنگامیکه پارس میبیند لؤلؤ(غلام خانگی کتایون زن شاه) به خانه کتایون آمدورفت دارد با خشم و غیرت:
بدو پارس گفتا که بار دگر
چو زی پرده آید مرا کن خبر
بیایم میانش کنم بر دو نیم
ز صور و کتایون مرا نیست بیم
کتایون دختر شاه کشمیر (صور) و پارس ایرانی است.
«زن شاه را شاه بیند و بس
نخواهم که رخ را نماید به کس
همچون گُهَر، میان صدف باش ای عزیز
در این نشست شاعران و خوشنویسانی همچون علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، سید مسعود علوی تبار، امیر عاملی، مسعود ربانی، محمدعلی یوسفی، نغمه مستشار نظامی، فاطمه نانی زاد،ایمان طرفه، عارفه دهقانی، صبا فیروزی، سارا عبداللهی فر، رباب کلامی فرد، زیبا فلاحی، فاطمه ناظری و مهسا ایمانی حضور داشتند.
برخی از اشعار قرائت شده در این محفل ادبی را با هم مرور میکنیم:
امیر عاملی
تن داده است چشم حریفان چو خواب را
غافل شدند جمله، عفاف و حجاب را
بی بند و بار زن چو برون آمد از نقاب
از دشمنان گرفت طریق عِتاب را
چون ماهوارهها به شما حمله میکنند
هشدار زن ، فرو شدن و منجلاب را
ای بیحجاب از چه کُنی جلوه دروغ
وا دادهای ز دست، حساب و کتاب را؟
همچون گُهَر، میان صدف باش ای عزیز
عریان مشو و تن مده این اضطراب را
"از دامن تو مرد به معراج میرود"
دَریاب پردهداری بوی گلاب را
غلامرضا کافی
میخواهم اینکه همنفس جان ببینمت
کاری مکن که اینهمه عریان ببینمت
پوشیده باش در دل من، مثل رازِ عشق
باری چه حاجت است نمایان ببینمت
ای گوهر نفیس، نَفَس در هوس مَزن
در پرده باش تا که درخشان ببینمت
زیباییات حَراج، به بازارِ تن مَباد
پوشیده باش تا که فقط جان ببینمت
لطف خداست اینکه لطیف است خلقتت
حیف است اینکه بَرده شیطان ببینمت
گوهر به حُقّه صدف آسودهخاطر است
ایمن ز حُقّه بازی دوران ببینمت
سخت است بَر تو تا گِرِهِ سُستِ روسَری
میآید اینکه سخت پشیمان ببینمت
چشم هوَس فرا نَرَود از حصارِ جسم
تا کی اسیر دست هوَسران ببینمت
دلشورهام فقط نه به موی پریش توست
آشفتهام که باز پریشان ببینمت
زن، زندگی، ظرافت و زیباییات بهجا،
کی در مقام شامخ انسان ببینمت؟
فرق است در ترانه تاریکِ چَرت خوان،
یا در بیانِ روشن قرآن ببینمت
خواهی که زیر خواهش راعیل لِه شوی،
یا در شکوه دختر عِمران ببینمت؟
دینهَرزه چند در پیِ ناقورِ این و آن؟
آزاده باش تا که مسلمان ببینمت
در اختیار توست که دوزخ نشین شوی
یا در بهشت و سبزه ریحان ببینمت
گُردآفریدِ عصر تویی، دُختِ نامدار!
بر تارکِ تَبارکِ ایران ببینمت
ای دختر عزیز من ای غنچه بهار!
چون بوی گل درآی که پنهان ببینمت
ای دختر عزیز من ای لطف ایزدی!
در باغ خود چکاوک خوشخوان ببینمت
ای شاعری که شاهد و شمع است، غصّهات
شرمنده مرام شهیدان ببینمت
علیرضا حکمتی
عشقی که در دل دارد و همواره پنهانی است
آیینهرویی خصلت خاتون ایرانی است
این سرزمین که زادگاه پاک خاتونهاست
این سرزمین که با شهیدانش چراغانی است
در عشق ورزیدن؛ شکوهی محض و بیمانند
در مهربانی؛ بهترین تعبیر انسانی است
طرز نگاهش؛ انتهای روسپیدیها
لبخند او؛ یادآور اشعار عرفانی است
پیچیده در آیات لبخند و تبارکهاست
سکر کلامش، مستی تفسیر قرآنی است
اوج کمال مهربانی و نجابتها
خاتون که رنگ چادرش، رنگ مسلمانی است
چون بادبانی تکیهگاه لحظههای سخت
آرامشی در روزگار سرد و طوفانی است
در دامنش ایمان شکوفا میشود هرروز
آیینهرویی، خصلت خاتون ایرانی است...
نغمه مستشار نظامی
اونکه دشمن بهاره
زیربارون، وقت بوران
چترتو ازت میگیره
توی بیرحمی طوفان
تو گل باغ بهشتی
تو شقایق بهاری
حیفه پرپر بشی آسون
حیفه ساده کم بیاری
اونکه دشمن بهاره
تو رو ریحانه نمیخواد
تو رو تو زیر بال پاکی
مثل پروانه نمیخواد
دخترم فرشته من
روسریت تاج بهشته
خدا اسم دخترا رو
رو دل گلا نوشته
تو همون ماهی که باید
به شب دنیا بتابی
تویی خورشیدی که با تو
شاده آسمون آبی
تو گل باغ بهشتی
تو شقایق بهاری
حیفه پرپر بشی آسون
حیفه ساده کم بیاری
صبا فیروزی
صدفها توی دریا
هزاران رنگ دارند
و یک جنس مقاوم
شبیه سنگ دارند
فقط وقتیکه دُرّی
درون این صدفهاست؛
گرانقدر و عزیز است
اگرنه سنگِ دریاست
صدف با مهربانی
فقط کارش همین است
نگهداریِ از دُر
که دشمن در کمین است
گرانقدر و عزیزی
تو هم مانند یک دُر
برای حفظ این دُر
تو داری شال و چادر
عارفه دهقانی
زیر عبای شب بپوشان قرص ماهت را
فرمانده اسرار !...پنهان کن سپاهت را
کم نیستی! بانوی قصر امپراتوری!
نگذار سربازان برنجانند شاهت را
با احترام آمد زمین، شهزاده باران
تا که ببوسد گوشه چادر سیاهت را
رد شو...چنان قدیسهای در بارگاه قدس
چون حضرت زهرا(س) نظر کرده است راهت را
تو حُرمتی داری که تنها بین این تنها،
آیینه میبیند فقط عمق نگاهت را
سمانه رحیمی
طُرِّه نوری بهشتی بر سر این وادی است
گل ، نماد عفت است و گل نماد شادی است
گلعذاران ازل با عشق پیمان بستهاند
عشق در هر سرزمین همسایه آبادی است
ردّ خون ، ردّ حیا و غیرت ایرانیان
بر رواق و منبر و ایوان گوهرشادی است
هر زن ایرانی پاک و مسلمان دیده است
این جهان صحرا به صحرا مرز بیفریادی است
روسری سر میکند چادر به قامت میکشد
چون برای او حجابش مظهر آزادی است
دست در دست حیا تا اوج عزت میرود
این نجابت در زنان پارس مادرزادی است
ایمان طرفه
شبیه کعبه شدی با سیاهِ روی سرت
فراتر از همهی رنگهای دوروبرت
خوشا سلیقه؛ که بالاتر از سیاهی نیست
بلند و فاخر و زیباست، ذوق معتبرت
« اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمدهاند»
تو شاهکاری و حُسن است کمترین هنرت
زنی توانگری و مرد دزد همسایه
چگونه بگذرد از گنجهای سیم و زرت؟!
تگرگ و صاعقه و گردباد مشغولند
که چون نهال خزاندیده، بشکند کمرت
جنوب غربی من! قصد غارتاندیشان
تجاوز است به خرما و نفت و نیشکرت
بجنگ با همهی بادها که حفظ شود
زَر زنانگیات ، پشت مرز پُرگهرت
«سلامت همه آفاق در سلامت توست»
به هوش باش نیفتد دقیقهای سپرت!