خبرهای داغ:

روایتی از حضور پرشور زنان و دختران در تجدید میثاق با امام راحل و رهبر معظم انقلاب

کد خبر: ۹۵۱۸۴۴۴
|
۱۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۶:۲۳

به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیج اینجا ایران، محل وقوع بزرگترین معجزه ی قرن به زعامت حضرت روح الله است؛ تشنگی و خستگی حتی اگر زنان و دختران را هلاک کند اما، نمی تواند بین آنها و انقلاب شان جدایی بیندازد.

 اینجا سرزمین دلیران است و بانوانی بیدار دارد که با هر سختی که شده، در تجدید بیعت با امام امت و رهبر عزیزتر از جانشان میدان داری می کنند. هیچ عاشقی از این بیعت دست خالی بر نمی گردد.

هدیه ای ارزشمند از کلام گهربار دلدار بر قلب و جان آحاد ملت نقش می بندد که فرمود: "ایمان و امید را تقویت کنید و از کید دشمن غافل نباشید. "

زنان یک صدا فریاد می کشند: "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. " من این بانوان غیور را دوست دارم...

وارد قطار شده ام که زودتر به سمت حرم مطهر راهی شوم. برخلاف تصورم، جمعیتی را که انتظارش را داشتم داخل واگن نمی یابم! ذهنم بهم می ریزد، همیشه در چنین موعدی، سیل مردم انقلابی را در ایستگاه مترو مشاهده می کردم. چطور شده که در سالروز ارتحال امام(ره) نیستند!؟ یعنی مردم، امام امت را فراموش کردند! قطار شروع به حرکت می کند. نام ایستگاه اعلام می شود؛ ایستگاه محمدیه- ایستگاه بعد: خیام.

یک آن به خودم می آیم و متوجه می شوم که قطار را به سمت تجریش سوار شده ام. سریع از واگن بیرون می آیم. به سکوی کهریزک که می رسم حس خوبم بر می گردد. گمشده ای که دنبالش بودم اینجاست. اینجا ایستگاه انقلاب است.

خانم های محجبه مانتویی و چادری، منتظر قطار ایستاده اند. بی پرس وجو مشخص است، همه راهی حرم مطهرند. دست یک دختر حدود ۵ ساله تصویر مبارک حضرت امام (ره) را می بینم. دست دیگری عکس مبارک حضرت آقا. دخترهای کوچک، چادر مادرها را گرفته اند و سوار قطار می شوند. آقای نابینایی تلاش می کند که پایش را داخل قطار بگذارد. پسر نوجوانی که روی شانه اش چفیه ای سفید انداخته، از راه می رسد و دست مرد نابینا را می گیرد. با هم سوار قطارمی شوند. اینجا بی سوال، هدف مشخص است. مقصد حرم مطهر امام خمینی (ره).هدف نیز تجدید پیمان با آرمان های امام راحل و رهبری معظم انقلاب. هیجان لطیف مردم انقلابی، مرا هم در بر می گیرد. ذهنم اشعاری را با این مطلع شیرین تراوش می کند:

دوباره شوق حضور و دوباره اوج شعور

دوباره فصل غزل خوانی از امام غیور

همه اشتیاق رسیدن دارند. شور وشوق تماشای حضرت آقا و قرار گرفتن در جمعی که چهار سوی وجودت، یک شعار واحد بشنوی. یک عشق واحد ببینی و یک آرزوی واحد داشته باشی و آن هم فدایی شدن در راه انقلاب عزیز و رهبری عزیزتر از جانمان است.

بانویی بلند می شود و مقابل مسافران، کیسه ی شکلاتش را تعارف می کند. از درب های شیشه ای قطار، بیرون ایستگاه شهرری را می بینم. تعدادی از خانم های هلال احمر آماده باش نشسته اند. چند ایستگاه بعد، بلندگوی مترو فعال می شود" ایستگاه حرم مطهر امام خمینی رحمت الله علیه" چقدر این ندا قشنگ است. چندی پیش در قطار مترو میان یک عده بودم که ظاهر مناسبی نداشتند. خانمی از بغل دستی اش پرسید ایستگاه بعدی کجاست؟ همین خانمهایی که ظاهر مذهبی هم نداشتند، با احترام می گفتند " امام خمینی " دلم از شادی لبریز شد. آخر اینها دختران همین انقلابند. ظاهرشان را هم که تغییر دهند، قلب و فطرتشان را نمی توان دستکاری کرد. تجربه هم ثابت کرده که دست آخر، ظاهر به سمت فطرت اولیه بر می گردد. البته به شرط آنکه فطرت پاک خودمان را دستخوش تغییر قرار ندهیم. خلاصه جوان به امید زنده است و ماهم با همین امیدواری دوست داریم با دختران دهه هشتادی و نودی بیشتر رفیق شویم.

زن و مرد با ندای صلوات از قطار پیاده می شوند. فوریت های پزشکی و اورژانس در خروجی مترو آماده باش هستند. با خود می گویم این مردمی که بعد از ۳۴ سال چنین ارادتی به امام دارند، آن موقع چطور توانستند این داغ عظیم را تحمل کنند!؟ یاد فیلمهایی از تشییع جنازه این بزرگ مرد تاریخ می افتم که هر چند ثانیه، چیزی شبیه یک جنازه متحرک، روی دست مردم بلند می شد. جایی خواندم یک ششم جمعیت آن زمان ایران، در مراسم تشییع حضرت امام "ره" شرکت داشتند. یعنی بزرگترین تشییع جنازه تاریخ که فکر می کنم رکورد بعدی را هم همین ملت خودمان با تشییع جنازه سردار دلها ثبت کردند.

سمت راست درب خروجی، گنبد و بارگاه طلایی حرم را می بینم. عده ای در حال حرکتند و عده ای دیگر به نشان ادب، دست بر سینه گذاشته و سلام می دهند. موکبها مثل ایام اربعین برپا شده اند. درست از جلوی مترو تا حرم مطهر.

سرودهای غرورآفرین از برخی موکب ها به گوش می رسد" ای امام شهیدان، خمینی ای علمدار راه حسینی.

موکب های پخش آب خنک و غرفه های ویژه کودکان هم به راه است. چند قدم کافی است تا در این هوای گرم و ترافیک جمعیت، حس تشنگی بر زائران غالب شود. من هم از این حیث مستثنی نیستم. راهم را به سمت یکی از موکب های پخش آب کج می کنم. اما بلافاصله منصرف می شوم. صف بانوان تا جایی که چشم کار می کند ادامه دارد! صبح اول وقت سرم، زیر آفتاب تیر می کشد. به راهم ادامه می دهم. میهمانان خارجی امام مان را می بینم. شمایل پوششان به پاکستان و هندوستان می خورد. ایرانی و خارجی دوستدار انقلاب و امام، کنار هم در حال حرکتند. دشمن کجاست که این عظمت را ببیند!؟ رسانه های غرب مواجب بگیر کجایند که هویت حقیقی ایرانی را نمایش دهند. خانم هایی با پوشش شبیه هموطنان گلستانی مان در حال حرکتند. روی پلاکاردشان نوشته " بانوان شهرستان مراوه تپه" تعدادشان به بیست نفری می رسد.

روبروی پله های درب شماره ۳ یک عده زن و بچه دوان دوان درحرکتند. پاسداری که مقابل ایستاده به آقایان اشاره می کند، از درب بعدی وارد شوند. خانم ها پشت درب ورود حرم ایستاده اند و سرباز هر چه قسم و آیه می خورد که جا نیست، کسی ملتفت نمی شود. خانمی دست دو تا دختر تقریبا ۳ و ۶ ساله را گرفته و به سرباز نشان شان می دهد که از هرمزگان تا اینجا به عشق امام آمده اند. سرباز با شرمندگی، سری تکان می دهد که داخل حرم جا ندارد. زن و بچه تقلا می کنند تا قبل از شروع فرمایشات حضرت آقا وارد مجلس شوند.

خانمی از مهاباد میهمان حرم امام شده است. دخترش نادیا همراه اوست. نوجوانی دوازده ساله با روپوش سفید و روسری ای با گلهای طلایی که او هم منتظر است هر چه زودتر آقا را ببیند. یک لحظه در باز می شود و بانوان هجوم می برند داخل حرم. راستش گمان نمی کردم در را باز کنند. من هم در بُهت و ناباوری وارد حرم مطهر می شوم. صدای جمعیت بلند است. حضرت آقا وارد شده اند. همهمه ی عجیبی حرم را فرا می گیرد. یک عده برای ورود حضرت آقا بلند شده اند وحالا جا نیست که بنشینند. کسری از ثانیه جاها پر می شود. جمعیت بهم قفل شده اند. خانمی را می بینم که مضطرب است. دامن کلوش محلی سبزش از زیر چادر بیرون می زند. چقدر رنگ دامنش زیباست. می گوید از شیراز آمده اند. دست روی شانه خادمی می گذارد که چوپ پر صورتی در دست دارد. از اینکه نمی داند حضرت آقا کجا ایستاده اند کلافه می شود. خادم با چوب پر جایگاه را نشان می دهد. بانوی میهمان معلوم است که جایگاه را ندیده، چه برسد به آقا. آشفته تر از قبل می گوید : "اون که مانیتوره، آقا کجایند!؟ " یک مرتبه گل از گلش می شکفد. " آها قربونش برم. آقا اون بالاست. "

دخترهای دبستانی نظرم را جلب می کند. برای حضرت آقا دست تکان می دهند. می خندند و با صدای قهقهه شان، میان مردم تاب می خوردند. باورشان نیست که روبروی حضرت دلدار ایستاده اند. در ذهنم جمله معروف حضرت امام پدیدار می شود " امید من به شما دبستانی هاست" چه امید زیبایی. چه جمله ژرفی که عشق و صداقتش پس از ۳۴ سال هنوز تر و تازه مانده است. انگار امام هم اکنون در گوش تک تک این دختران دبستانی این جمله را بازپخش می کند. جمعیت از شوق دیدن حضرت آقا به وجد آمده اند و مدام شعار می دهند.

بعد از کلی ابراز عشق، فرمایشات آقا شروع می شود. کلید واژه این فرمایشات همین جمله است " سردمداران را نمی توان تحریف کرد" آقا از شخصیت فراموش نشدنی و غیر قابل تحریف امام راحل می گویند و مثالی از ابن سینا و شیخ طوسی می زنند که بعد از گذشت سالیان سال، خودشان را با صدای رسا به عالم معرفی می کنند و در ادامه تاکید می فرمایند که" امام بزرگوار ما شخصیتش از ابن سینا و شیخ طوسی وسیع تر و متنوع تر است" و امام را یک سرآمد همه جابه معرفی می کنند " امام به خاطر ایجاد تحول در نظام بشری، سرآمد و یگانه ی تاریخ ماست. این خصوصیات در هیچ کدام از سردمداران تاریخ به جز امام، جمع نشده است. لذا نه امروز، نه در قرن های آتی، نمی توان امام را حذف یا تحریف کرد. هر چند دروغ پردازی شود اما در نهایت چهره خود امام با صدای رسا، شخصیت حقیقی خود را اعلام می کند" آقا می فرمایند " خورشید را پشت ابر نمی توان نگه داشت" بهترین تعبیری که می شد از امام داشت. خورشیدی که آشکار کننده وجود نورانی خودش است و امام "ره" را صاحب سه تحول بزرگ می داند:

یکی در سطح کشور ایران. دیگری در سطح امت اسلامی و سوم در سطح جهان.

هر سه تحول را بی سابقه یاد می کنند که شاید در آینده هم تاریخ مثالش را نبیند. از سرنگونی طاغوت در ایران تا تبدیل مساله فلسطین به مساله جهانی و پرورش روح معنویت در جهان.

آقا به معجزات انقلاب هم اشاره فرمودند که سرنگونی یک حکومت ضد اسلامی و جایگزین شدن اسلام است. از هویت الهی بخشیدن به انقلاب تا تقویت روحیه اعتماد بنفس مردم. در نهایت علاج مشکلات حال و آینده را روحیه ی" ما می توانیم "عنوان فرمودند.

جانا سخن از زبان ما می گویی... ی.

آقا یک انتقاد هم کردند. از کسانیکه اسلام را قبول ندارند و دم از اسلام می زنند. افراد متحجری که اسم اسلام را زمزمه می کنند اما اسلامی که بیشترین احکامش مربوط به زندگی اجتماعی و سیاسی است قبول ندارند. یاد فرمایشات حضرت امام می افتم که در وصیت نامه شان، از بانوانی که با نگاه متحجرانه نسبت به زن، مقابله و مبارزه می کنند تشکر کرده و معتقدند، اسلام همان نقشهایی که برای مردان قائل شده برای زنان نیز قائل است و حتی گاه نقش زنان را بیشتر می دانند. من نیز خود را موافق نظر دقیق امام "ره" می پندارم. چرا که زنان علاوه بر تمام وظایف جهاد و پشتیبانی جبهه و... که امام راحل بر آنان، دوشادوش مردان تکلیف فرمودند، وظیفه پرورش و تربیت نسل را نیز دارند. وظیفه ای که می تواند، تاریخی را دگرگون نماید.

شاید هیچگاه مادری در شهر کوچک خمین تصور هم نمی کرد، فرزندی که در دامانش پرورش می دهد، قرار است عالمی را متحول و تاریخ را به منفعت اسلام دگرگون سازد و بعد هم هیچ کس گمان نمی کرد، در تمام سالهای تبعید حضرت امام، بانویی که خودش صاحب هشت فرزند است، محافظ بزرگ مرد تاریخ باشد که قرار است طاغوت را سرنگون کند. هم او که امام "بانو طاهره" خطابش فرمود و بعد هم فرماندهی سپاه یک استان را به همین بانو واگذار نمود. این نگاه عمیق اسلام است نسبت به زن که حضرت آقا نیز با همین نگاه در تقریظ فوق العاده خود بر کتاب " تنها گریه کن" مرقوم فرمودند که " من این کتاب را با عطش خواندم" واقعا چرا!؟ ماجرای این کتاب چه بود، جزء مبارزات مادری که با داشتن ۶ فرزند در خط مقدم مبارزه با رژیم طاغوت قرار گرفته و حتی گاه این مبارزات را از چشم خانواده خویش، پنهان نگاه می دارد تا نگرانی از بابت امنیت او، مانع حضورش در عرصه جهاد نشود. این نگاه کریمانه امامین انقلاب است نسبت به زن که گاه برخی مدعیان اسلام با نگاهی متحجرانه نسبت به زن مسلمان، از آن غفلت دارند. یعنی از آن تکلیفی که اسلام عزیز برای زن مسلمان ترسیم فرمودند غافلند و این قصه وقتی شیرین تر می شود که نگاه حضرت آقا نیز بر آن مترتب باشد. به عنوان یک بانوی مسلمان به امام (ره) مباهات می کنم. گویا دو بار در تاریخ، به حقیقت و گوهر وجود زنان اشاره شده است. یکبار توسط رسول خدا "صلوات الله علیه و آله وسلم " و اهل بیت "علیهم السلام" و بار دیگر پس از ۱۴ قرن از بعثت، توسط روح الله موسوی خمینی رحمت الله علیه.

بر می گردم بین مردم. تعدادی از خانم ها جایی برای نشستن ندارند. همه سرپا به حالت فشرده ایستاده ایم. کنارم خانمی از نورآباد ممسنی لرستان است که بین فرمایشات حضرت آقا با شور و هیجان خاصی شعار می دهد. آقا می فرمایند " امام زنده است. فریاد امام زنده است و فراموش ناشدنی است " و مردم بند به بند فرمایشات ایشان، به هیجان می آیند و شعار سر می دهند و آقا تاکید می کنند آن چیزی که امام را در این سه حرکت بی بدیل پیش برد، ۲ عنصر " ایمان و امید " بود. "امید در دل امام، عنصر دائمی و موتور حرکت او بود. "

فرمایشات حضرت آقا به اغتشاشات اخیر رسیده است و اینکه عده ای از عناصر داخلی خودباخته، با دشمن هم صدا شدند و مردم بی گناه را در خیابان، با شکنجه به قتل رساندند و شهید کردند. با این جمله، یاد روح الله عجمیان عزیز می افتم. هر بار صحنه شهادت روح الله جلوی چشمم می آید بغض گلویم را می فشارد و اشک امانم نمی دهد. همان شبهایی که با دیدن فیلم شهادتش تا صبح اشک می ریختم و آرزو می کردم ایکاش می توانستم این شهید مظلوم را یاری دهم و هم الان که از روح الله می نویسم نیز اشکم روی صفحه جاری شده است " بمیرم برای مظلومیت روح اللهی که فدایی آرمان های حضرت روح الله شد. " با فریاد مردم به خودم می آیم. نمی دانم آقا چه فرمودند که یکصدا فریاد می کشند: "خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست"

سرم را بر می گردانم. چند دختر دهه هشتادی با چفیه های رنگی سبز و قهوه ای، چشم در چشم جایگاه ایستاده اند. طوری که گویا آقا را مقابل خود تماشا می کنند. یکی از دخترها برگه ای را در دست دارد که رویش نوشته شده" اماما هستیم بر آن عهد که بستیم " اینجا همه حضور دارند. جوان و پیر و کودک و حتی نوزادانی در آغوش مادران به چشم می آید که از جای جای ایران خودشان را رسانده اند تا با رهبر عزیزشان تجدید بیعت کنند. دختر کوچکی با لباس بلند مشکی می گوید از قزوین آمده و خانمی حدود ۳۰ ساله از خراسان شمالی که تصویر مشترکی از امام و آقا و حاج قاسم روی چادرش نصب کرده است. مدینه دختر ۷ ساله نیز که پیراهن بنفش تنش کرده از بافت یزد آمده و کیمیای ۹ساله از اصفهان، مثل بقیه این زنان و دختران می گویند: " اومدم آقا رو ببینم" بغل دستی اش می پرسد خب حالا دیدی!؟ چشم هایش از خوشحالی درشت می شود. " بله که دیدم. فداش بشم"

یکی فریاد می زند"ابالفضل علمدار خامنه ای نگه دار" انگار بغض مردم با این شعار پاره می شود. زن و مرد یک صدا تکرار می کنند. مردم از عشقشان به آقا می گویند و آقا از ملت بصیر ایران که همیشه شگفتی آفرینی کرده اند. این ملت دوست دارند عشقشان را به رخ دشمن بکشند و مقابل رهبرشان که در حال تمجید از مردم است فریاد می زنند " ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند" و این یعنی آقا جان هر چه کردیم وظیفه مان بوده و هست. از همان جا که ایستاده ام دختری ریز نقش را با مقنعه کرم رنگ می بینم که سمت راست مقنعه اش، سه شکوفه پارچه ای دارد. دخترک مادرش را با برگه ای که در دست دارد باد می زند. مادرش می گوید نازنین زهرا کلاس دوم است. اهل کازون استان فارس. تا سرم را بر می گردانم صحنه ای را می بینم که از تجسم اخلاص و ارادت در این بانو، لبخند بر لبهایم می نشیند. خانم سبزه روی میانسالی بین جمعیت نشسته که معلوم است به زحمت خودش را بیدار نگه داشته تا فرمایشات حضرت آقا را بشنود. با اتمام سخنرانی، چشمهایش از شدت خستگی بسته شده و همان طور به حالت نشسته خوابش برده است. تسبیح زردی هم از وسط مشتش آویزان است. دختر کوچکی نیز روی پاهای این مادر دراز کش افتاده است. این صحنه ی ناب را تجسم عینی عشق بانوان سرزمینم به این انقلاب عزیز می پندارم.

یکی بدو به سمتم می آید. عصمت است که سه سال پیش او را همین جا در حرم امام دیدم. هرسال ۱۴ خرداد از پل دختر با رفقایش می آیند برای تجدید بیعت و امسال هم چند نفری آمده اند و حالا هم راهی حرم حضرت معصومه " سلام الله علیها" هستند. از حرم امام بیرون می آیم. تشنگی همه را هلاک کرده است. خانمی روی پله ها نشسته که بطری آب بزرگی در دست دارد. کنارش پسری ۱۰ ساله را می بینم که اشک در چشمانش حلقه زده است. علت ناراحتی اش را می پرسم. مادرش می خندد " گریه ی شوقه. شایان از دیشب نخوابیده. گریه می کرد که مامان تو رو خدا رفتیم مرقد امام یه کاری کن من آقا رو ببینم. دل و زدم به دریا صبح راه افتادیم. وقتی رسیدیم در ورودی بسته بود. خیلی منتظر شدیم در باز بشه. یه آقایی اومددستش و گرفت برد داخل. آقا رو که دیده از ذوقش به گریه افتاده" صورت شایان به خنده باز می شود. خوشحال است که از فاصله حدود چند متری موفق شده آقا را ببیند. مادر به پیراهن ورزشی آبی شایان اشاره می کند ومی گوید قهرمان است و تا حالا سه بار برای دیدن آقا به بیت رهبری رفته، اما هیچ وقت موفق به زیارت نشده بود. شایان آب را توی لیوانم می ریزد. از شور بودن آب تعجب می کنم. مادر شایان می گوید" آب قیامدشته دیگه. خیلی شوره. " این حقیقت که مردم با وجود کمبودها، پای انقلابشان هستند حقیقتا غیر قابل وصف است. مطهره با چادر مشکی، روی صندلی نشسته و پاهایش را با گریه به زمین می کوبد : " نتونستم برم داخل. اومده بودم حضرت آقا رو ببینم. " مادرش به او دلداری می دهد که عیبی ندارد صدای حضرت آقا رو که شنیدی.

صف خروج از حرم مطهر خیلی شلوغ است. مردم خودجوش مدیریت می کنند. کسی از جمع صدایش را بلند می کند " خواهرها از سمت چپ- برادرها از راست حرکت کنند" پیرمردی با محاسن سپید، کنار درب شماره ۳ ایستاده است. دستانش لرزش شدیدی دارد. پرچم ایران را مقابلش گرفته و از دغدغه های مردم برای حجاب و عفت عمومی می گوید و همانطور که دست و پایش از شدت کهولت سن می لرزد، فریاد می زند" این صدای ملت ایران است. دشمنان ایران باید بمیرند. حجاب عفت و غیرت و هویت ماست" تا چشمش به عکس سردار سلیمانی می افتد می گوید: "سلام بر قهرمانان ملت ایران. این پرچم، پرچم سلیمانی هاست. این پرچم، پرچم قرنی هاست. این پرچم، پرچم طالب زاده هاست" روحانی جوانی از بین جمعیت خودش را کنار می کشد و پیشانی پیرمرد با صفای محاسن سفید را بوسه باران می کند. پشت سرش چند نوجوان کار روحانی جوان را تکرار می کنند.

بین حرم مطهر و مترو باغچه باریکی است که دورش را حصار کشیده اند. الهه با نوزادش نشسته وسط باغچه. مادر جوان نوزده ساله ای که می گوید از ورامین به همراه خانواده اش آمده و اینجا تنها جای سایه ای است که می تواند دختر چهارماهه اش آیسان را آرام کند. به اینهمه همت و غرور ملی زنان ایرانی می بالم. روبروی الهه حوض طولی بزرگی قرار دارد که هر کس از راه مترو، وارد حرم شود می بیند. پسرهای نوجوان از شدت گرما وسط حوض، شیرجه زده اند و شنا می کنند. آن طرف تر، جماعتی در صف آب خنک هستند. مقابلشان ماشین بزرگ آتش نشانی هوا را آبپاشی می کند. کنار همین آتشنشانی، غرفه ای است که صدای آقای حیاتی را در سال ۶۸ پخش می کند :"روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست " غرفه دار با یکی از آزادگانی که در آن لحظه ی تلخ، اسیر رژیم بعث عراق بودند، مصاحبه می کند که با شنیدن خبر ارتحال امام (ره) بر دل اسرای ایرانی که آرزوی دیدار امام را داشتند چه گذشت!

داخل مترو که می شوم پیرزنی با صفا توجهم را جلب می کند. نه من، بلکه هر کس او را ببیند، جذبش می شود. با مانتوی مشکی بلند، قدی خمیده و سنی شاید بیش از ۸۰ سال، عصا به دست و فرزتر از جوانان می چرخد. از ایشان می خواهم اجازه دهد کمکش کنم و کیسه اش را بیاورم. می گوید" فقط آب خنک می خوام". از شدت تشنگی گویا به تلظی افتاده است. قبلش چند خانم را دیدم که روی برانکارد بردند. همراهشان می گفت از شدت گرما و تشنگی بی تاب شده اند. پیرزن با صفا با همان تند و تیزی خودش، از پله برقی پایین می رود. نمی دانم می رود یا می دود. سرعتش بالاست. خانمی از بالای پله صدایش می زند: " حاجیه ربابه صبر کن" ظاهرا خواهر اوست. می گوید ربابه صبح اول وقت رفته درب منزل او که "برای چه خوابیدی!؟ پاشو بریم که آقا داره میاد حرم" پایین پله که می رسد جوانان هلال احمری، دورش حلقه می زنند. از آنها می پرسد " آب دارید؟ " پسرهای جوان ده تا بطری جلویش گرفته اند. بس که این مادر باصفاست، همه دوست دارند کمکش کنند. حاجیه ربابه می گوید: آب یخ می خوام" پسر نوجوانی بطری آب خود را به او تعارف می کند.

واگن سرتاسر خانم ها هستند. خانمی که کنارم نشسته می گوید " از بس چادرهامون و لگد کردند، رنگ و رویی براش نموند" دوستش جواب می دهد" خدارو شکر کن خودمون زیر دست و پا نموندیم. " آن یکی می گوید " خیلی شلوغ بود هلاک شدیم از تشنگی" و من با تماشای این همه عظمت، از تشریح این حقیقت ناب می نویسم تا مدیون تاریخ انقلاب اسلامی نشوم. اینجا ایران است. محل وقوع بزرگترین معجزه ی قرن؛ یعنی"حضرت روح الله" تشنگی و خستگی اگر زنان و دختران را هلاک کند هم، نمی تواند بین آنهاوانقلابشان جدایی بیندازد. اینجا سرزمین دلیران است و بانوانی بیدار دارد که با هر سختی ای در تجدید بیعت با امام امت و رهبر عزیزتر از جانشان میدان داری می کنند. هیچ عاشقی از این بیعت دست خالی بر نمی گردد. هدیه ای ارزشمند از کلام گهربار دلدار بر قلب و جان آحاد ملت نقش می بندد که : "ایمان و امید را تقویت کنید و از کید دشمن غافل نباشید. " زنان یک صدا فریاد می کشند: " ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. " من این بانوان غیور را دوست دارم...

زهرا اسدی

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار