عطر شهدا و اهل بیت(ع) فضا را معطر کرده بود، دل کندن را برایمان سخت می‌کرد، ولی بازگشتیم و ملالی جز دوری نداشتیم اما دلهایمان جا ماند در کربلای ایران...
کد خبر: ۹۵۱۹۰۶۷
|
۲۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۳


به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، زینب السادات میرسلیمی خبرنگار افتخاری بسیج حال و هوای دل نشین کربلای ایران را به تصویرکشید. متن کامل یادداشت به شرح زیر است:

       

              خادمی امدادگری جوان، به زائران شهدا کربلای ایران

اشک‌های دیگران را مبدل به نگاه‌های پر از شادی کردن، بهترین خوشبختی‌ها است، این تقدیم به تمام امدادگران زحمت کش سرزمینم، دلنوشته ای از امدادگر راهیان نور و خادم الشهدا...

صبح روز سه شنبه ۱فروردین ماه بود و ماموریتم به عنوان امدادگر تمام شده بود، با کاروانی که شب قبل به اردوگاه شهید باکری خرمشهر آمده بودند، قرار بود برگردیم.
شب تا صبح به خاطر تحویل سال که در شلمچه بودیم و بعد ازبازگشت به اردوگاه نیز مشغول امداد رسانی و بیدارمانده بودم.
وقتی به اردوگاه بازگشتیم، باید وسایل و داروها را جمع می کردم.
بعد از نماز صبح صبحانه ای مختصر خوردیم و با کمک یکی از دوستان جعبه های دارو و وسایل شخصی ام را داخل اتوبوس گذاشتیم، روی صندلی ای که کنار پنجره بود جاخوش کردم.
بعد از ۱۶ روز زندگی ای که در این اردوگاه خاطره انگیز از دفاع مقدس داشتم، حالا زمان خداحافظی فرارسیده بود، اتفاق هایی که طی این چند روز رخ داده بود، را پیش خود مرور می کردم.
اتفاق های تلخ و شیرین، اولین روز آمدنم به اردوگاه که از اهواز تا خرمشهر با آژانس آمدم، بعد ورود از دِژبانی اردوگاه و حالا با کوله باری از خاطره دارم، ازهمان دِژبانی برمی گردم.
کاروان های متفاوت و بیمارانی که مراجعه می کردند، بیدار ماندن های شَبانه، اِسترس و نگرانی ها، مُعطل شدن داخل بیمارستان ها و خانم های مُسنی که در صف انتظار می کشیدند تا نوبتشان شود، من فشار آن هارا بگیرم و از نوزادان وکودکانی که گرما زده شده بودند و گریه هایشان کل مُحوطه داخل اردوگاه را پر کرده بود و کلی اِتفاق های ریز و درشت که همه داشتن در ذهنم مرور می شدند.

              خادمی امدادگری جوان، به زائران شهدا کربلای ایران

با تمام سختی هایش همه ی آن هابرایم شیرین بودند و می دانستم که دلم برای تمام این روزها تنگ خواهد شد، مخصوصا این دوشب آخر که فقط ۲ ساعت وقت کرده بودم، بخوابم.
همینطور عجیب در حال و هوای خودم بودم، با صدایی که به گوشم رسید، یک آن به خودم آمدم، فهمیدم نیم ساعتی است که راه افتاده ایم و در جاده ای به سمت خوزستان و یادمان طلائیه در حال حرکت هستیم، صدایی توجه من را به خود جلب کرد... خانم امدادگر .... خانم امدادگر... گفتم:بله؟!
به سمتشان رفتم، گفتن یکی از خانم های داخل اتوبوس احساس ضعف و مریضی می کند، اِبتدا علت حال نامُساعدش را از دوستانش جویا شدم و بعد شروع به معاینه کردم، دوستانش گفتند؛ تب دارد و این تب هم به علت سرماخوردگی بود که از برادر کوچکش گرفته بود، کارم را شروع کردم و اقدامات لازم را انجام دادم.
سِرُمی تقویتی تزریق کردم، دارویی هم برای بهتر شدن وضعیتش به دوستش دادم، در حال چک کردن فشارش بودم که یکی از دوستانش باحالت شوخی رو به من کرد و گفت: خانم دکتر مریضمون زنده میمونه!!
و من از شوخی این دختر خنده ام گرفته بود، گفتم تمام تلاشم را خواهم کرد ولی باید دست به دعا شوید و از خدا بخواهید، بلافاصله همگی زدیم زیر خنده اینجا بود که دوستی و صمیمیتی عجیب بین من و این خانم ها شکل گرفت.

بعد اتمام کار برگشتم، روی صندلی ام نشستم، خانم هایی که پیش من بودند، جویای احوالش شدند و من در حال پاسخ دادن به سوالات آن ها بودم که مسئول کاروان گفتند، رسیدیم.
کیف وسایلم را برداشتم و از اتوبوس پیاده شدم، اولین بارم بود که طلائیه می آمدم، جنوب زیاد آمده و اکثر یادمان ها رفته بودم، جز طلائیه نمیدانم چه سِری داشت که تا حالا قسمتم نشده بود.
سه راهی طلائیه حدود ۴۵ کیلومتری از جاده اهواز- خرمشهر قرار گرفته است، یک جاده فرعی به سمت غرب و تا نزدیکی مزر ایران و عراق شما را به پاسگاه طلائیه می رساند که این نقطه تا شعاع چند کیلومتری، منطقه طلائیه نامیده می شد.
طلائیه یکی از محورهای مهم عملیاتی خیبر و بدر بوده که بعد از دفاع مقدس مقری برای جستجوی پیکر مطهر شهدا در این منطقه دایر شد، در جایی از این نقاط مورد تفحص شده حسینیه‌ی حضرت ابوالفضل(ع) بنا و به عنوان یادمان شهدای این منطقه، اکنون میزبان زائران کربلای ایران به شمار می رود.
یکی از دوستانم که در همین کاروان بود، به سمتم آمد و باهم وارد یادمان شدیم، حس و حال عجیبی داشتم، شلوغی آن جا و آدم های زیادی که در سنین مختلف از نوزاد تا یک مادر بزرگ که با عصا راه می رفت در اطرافم بودند، جلوی در که رسیدیم، دیدم بعضی ها کفش هایشان را در دست گرفته و با پای برهنه راه مي روند.

            خادمی امدادگری جوان، به زائران شهدا کربلای ایران

حسم توصیف کردنی نبود ولی حالم خوب بود خیلی خوب.
حس آرامشی داشتم، سمت راستمان رودخانه ای بود و قایق هایی که روی آب شناور بودند. هرکدام حامل یک عکس شهید بودند، جلوتر که رفتیم فردی با لباس بسیجی که راوی کاروان بود، اشاره کرد، بنشینید و شروع به روایتگری کرد.
می گفت: همین قسمت که نشستید ۷۲شهید هستند، که هنوز هیچ جنازه ای از آن ها پیدا نشده، می گفت که هرکسی که به اینجا می آید، دعوت شده و کارت دعوتی از طرف شهدا برایش فرستاده شده است، خوشبحالتان که امسال سال جدید را در کربلای ایران درکنار این شهدای گمنام آغاز کردید، اگر بدون گرفتن حاجت برگردید کوتاهی از خودتان بوده، برای شهدا خواهری کنید و مادری...
بی جواب نمی‌گذارند، چشم هایم رابستم و از ته دلم برای ظهور امام زمان(عج) دعا کردم، که ان شاءالله به زودی ظهور کنند، ماهم به شرط لیاقت در رکابشان باشیم و برای شفای تمام مریض ها و برای کسانی که زنگ زده بودند و التماس دعا داشتند، متوسل به شهدا شدم.
راوی به صحبت های خوب ادامه داد، اینجا طلائیه است مقر حضرت ابوالفضل العباس که به سه راه شهادت معروف است، ((هرکس در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد)).
بچه‌ها مقاومت می‌کردند اما کار سخت شده بود، فرماندهان نیز، هرکدام سلاحی برداشته و به جنگ تن به تن وارد شده بودند، یکباره اما اوضاع تغییر کرد.!!
پیامی از امام خمینی(ره) برای رزمنده‌ها رسیده بود، آن‌قدر اوضاع تغییرکرد که دشمن مجبور شد، عقب‌نشینی کند اما حیف که محمد همت، رفت.
آن فرمانده دوست داشتنی به مولایش امام حسین (ع) اقتدا کرد و بی‌سر به سوی دیار حق شتافت، دشمن نامرد بود و از شدت حقارت به سلاح شیمیایی روی آورد و خیلی‌ از گل ها را پرپر کرد...
جنگ بدر و خیبر گام‌هایی بلند برای پیروزی ایران بودند و به عراق فشاری عظیم وارد کردند، تسلط بر منابع نفتی جزایر، کار را برای عراق سخت کرده بود و به تلافی آن، کار را بر سپاه اسلام سخت گرفت بودند.
شهدای بسیاری بر زمین مانده بود، از جمله شهید حمید باکری که گفت:
«ما به فرموده امام خمینی، حسینی وار؛ وارد جنگ شدیم و حسینی وار به شهادت می‌رسیم».
جنازه ی خیلی‌ها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت...
همگی غرق در فضای معنوی، تعریف و توصیفات راوی بودیم دل ها هوایی کربلا شده، بود در همین حین مداح شروع به مداحی از سه ساله امام حسین(ع) کرد، همگی اشک ریختیم، عطر شهداواهل بیت(ع) فضا را معطر کرده بود، دل کندن را برایمان سخت می‌کرد، ولی بازگشتیم و جز دوری نداشتیم، اما دلهایمان جا ماند در کربلای ایران...

شهدا بعد از شهادت عندربهم یزرقون می‌شوند و دست هدایتگری پیدا می‌کنند و بر،دل ها حکومت خواهند کرد.

ارسال نظرات
پر بیننده ها