خبرهای داغ:
پدرم خیلی وحشت‌زده شده بود و باورش نمی‌شد آن‌ها دختران جوان را در این ولایت، از خانه همراه خود ببرند. گفت: «اجازه نمی‌دهم دخترم را ببرید. من را ببرید و دخترم را نبرید.» جواب آن‌ها منفی بود. می‌گفتند که فقط چند تا سؤال داریم و او را رأس ساعت پنج تا شش عصر برمی‌گردانیم به منزل. پدرم با استدلال‌آوردن در پی آن بود که آن‌ها را از این کار بازدارد؛ ولی اصرارهایش ثمری نداشت...
کد خبر: ۹۵۲۲۹۱۹
|
۰۶ تير ۱۴۰۲ - ۰۶:۴۷
 
به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان-خبرگزاری بسیج: «در آن لحظه، مادر و خواهرهایم مشغول خوردن عصرانه بودند و پدرم مشغول جابه‌جا کردن گل‌های شب‌بو از گلدان به باغچه بود. شاید فردی که آمد دمِ در و من را به وحشت انداخت هنوز در خیابان بود که باز گروهی از مأمورهای خاد(ماموران امنیتی دولت کمونیستی افغانستان)، بدون دادن فرصت وارد خانه و پشت‌بام شدند. ما فقط صدای در منزل را شنیدیم و شاهد هجوم سربازها به داخل خانه بودیم. در چشم‌به‌هم‌زدنی، منزل ما محاصره شد. کنار حوض آب، وسط حیاط که پدرم سال‌ها پیش ساخته بود، باغچه‌ها ترتیب داده بود که در طول سال، دارای گل‌های رنگانگ بود. آب حوض با کمک دستگاهی به اسم واتر پمپ همیشه عوض می‌شد و به همین دلیل، شفاف بود و ماهی‌‌های قرمز در آن گردش می‌کردند. پدر در روی سکو و کنار باغچه‌ها سخت مشغول گل‌هایش بود سکوی بزرگی که برای نشست خانواده ومهمانان معماری شده بود. من چون ذهنم مشغول بود و حال‌وهوای مطالعه و نوشتن نداشتم، کتاب‌هایم را در گوشه‌ای پنهان کرده بودم.

مأمورهای خاد و سربازهای دولتی به‌سرعت وارد اتاق‌ها شدند و شروع کردند به زیروروکردن اثاث ما. یک خانم هم در میان نیروهای خاد بود که همراه آن‌ها وارد اتاق‌‌ها می‌شد. او را از دوران مدرسه می‌شناختم. هرچند هم‌کلاسم نبود، می‌دانستم به سازمان‌‌های خلقی و سپس خاد پیوسته. تمام اتاق‌‌های منزل را بازرسی کردند. من و مادر و خواهرهایم را در گوشه‌ای از حیاط روی سکو در کنار پدرم نگه داشتند و می‌گفتند سروصدایی ایجاد نکنیم.
 

امکان داشت من را ببرند؛ اما خیالم راحت بود که کاری نکرده‌ام تا سبب شود به دام آن‌ها بیفتم. چیزهای مربوط به من، کتاب‌‌های دینی و مقالاتم بود که در مدح شهدا، زندگی پیامبر و اهل‌بیت، جهاد و دفاع از وطن نوشته بودم. به‌علاوه چند نامه با چند قطعه شعر به زبان پشتو نوشته بودم که قصد داشتم پاک‌نویسشان کنم. در آخرین روز و مرحله بازرسی بازهم چند مطلب دست نویس وکتاب از اتاق‌ها پیدا کردند.

زنی که همراهشان بود، خانم‌های منزل ما را بازرسی بدنی کرد. بعد، یکی از سرکرده‌های آن‌ها به پدرم گفت با این‌همه گل و گیاه و خانۀ خوب چرا دست به کارهای دیگر می‌زند و در امور سیاسی مداخله می‌کند. پدرم خواست جوابش را به‌گونه‌ای بدهد که صحبت را عوض کرده باشد تا آن‌ها قضیه را ادامه ندهند؛ اما آن شخص با دستش به من اشاره کرد و گفت: «تو با ما بیا.» من بدون اینکه چیزی بگویم و خود را به نادانی بزنم یا اینکه خواهرهایم و مادرم چیزی بگویند، گفتم می‌روم و آماده رفتن شدم.

پدرم خیلی وحشت‌زده شده بود و باورش نمی‌شد آن‌ها دختران جوان را در این ولایت، از خانه همراه خود ببرند. گفت: «اجازه نمی‌دهم دخترم را ببرید. من را ببرید و دخترم را نبرید.» جواب آن‌ها منفی بود. می‌گفتند که فقط چند تا سؤال داریم و او را رأس ساعت پنج تا شش عصر برمی‌گردانیم به منزل. پدرم با استدلال‌آوردن در پی آن بود که آن‌ها را از این کار بازدارد؛ ولی اصرارهایش ثمری نداشت...»

متنی که خواندید بخشی از خاطرات خانم یاسمین حسنات است که در سال ۱۳۶۴ توسط دولت کمونیستی افغانستان است. جرم او همکاری با مجاهدینی بود که علیه تجاوز شوروی دست به قیام زده بودند. (تصویر بالا) حالا خانم حسنات در دهه ۵۰ زندگی خود یک موسسه فرهنگی، یک موسسه خیریه و چندین مرکز آموزشی فرهنگی در کارنامه خود دارد.

خانم حسنات ماجراها و خاطرات شخصی خودش در آن سال‌ها را نوشته و خانم تینا محمدحسینی از نویسندگان برجسته افغانستانی تدوین و بازنویسی آن را به عهده داشته است. کتاب خاطرات خانم حسنات، در آینده نزدیک از سوی انتشارات «راه یار» منتشر می‌شود.
منبع: ایبنا
ارسال نظرات