یادداشت/

دلتنگ خلوت با شهدا در غروب های خادمی

یک جـا نوشته‌ بود، شھادت‌ یك‌ مقام‌روحی است، دنبـالِ‌گلوله خوردن‌ نبـاشید، راستم‌می گفت‌؛ حاج‌ قاسم‌ قبل‌ از شَھادتش، شھیدِ زنده‌ بود.
کد خبر: ۹۵۳۱۳۹۹
|
۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج از البرز، خبرنگار خبرگزاری بسیج زینب السادات میر سلیمی در یادداشتی آورده است:

دلتنگ خلوت با شهدا در غروب های خادمی

گاهی دلتنگی انسان را مشتاق نوشتن می کند، شاید کمی کم شود از حجم این دلتنگی ها... شنیدین میگن جسمم اینجااست ولی دلم جای دیگری؟!
شاید خیلیا این موضوع را تجربه کرده باشن و بفهمن من چی میگم.
الان دقیقا در همین حوالیم روحم جای دیگری است، همان جایی که بیست روز زندگی کردم.
براتون شاید سوال پیش بیاد، مگه میشه آدم دلتنگ یه مکان بشه!
آره میشه... 

اونجا فقط یه مکان نیست، وطن، عشق، آنقدر خوب که نمی دانم برای توصیفش از چه کلماتی باید استفاده کنم.
دلتنگ کربلای ایرانم، جنوب.
منطقه مرزی که هشت سال در خاکشان شهید دادیم که بعد چهل سال هنوز در حال تفحص شهدا هستند.
خادمی کردن برای شهدا توفیقی است که از جانب خداوند قسمت بنده های مخلص خود می کند.

دلتنگ خلوت با شهدا در غروب های خادمی

خادمین یک سال در کمیته خادمین شهدا خدمت گزاری می کنند تا نوبتشان شود، فقط ده روز در اردوگاه های جنوب کشور در محضر شهدا برای زائرانشان خدمت رسانی کنند.
این کارها عشق می خواهد، عشق به خدا، عشق به شهدا، عشق به نوکری اباعبدالله حسین علیه السلام و آخر عشق به شهادت.
اما به طبق بيانات امام خامنه ای شرط شهید شدن شهید بودن است.
ما جوانان یا واضح تر بگم اکثر نوجوان و جوانان مذهبی بزرگ ترین آرزویمان شهید شدن است اما آیا تا به حال به این موضوع توجه کرده ایم که چه قدر مثل شهدا زندگی کرده ایم؟
شهید بودن یعنی با خدا بودن، یعنی دوستدار دوستان خدا بودن، خدمت کردن به مردم، خوشرو وخوش اخلاق بودن.
یک جـا نوشته‌ بود شَھادت‌ یك‌ مقام‌ روحی است، دنبـالِ‌گلولہ‌خوردن‌نبـاشید.
راستم‌ می‌گفت؛ حاج‌ قاسم‌ قبل‌ از شَھادتش، شھیدِ زنده‌ بود.

دلتنگ خلوت با شهدا در غروب های خادمی


و در آخر سن آدم که بالا می‌رود، باتجربه‌تر، افتاده‌تر و صبورتر می‌شود.
ولی من در دوست‌داشتن تو، عجول‌تر شده‌ام!
هرچه می‌گذرد، دوست دارم خودم را به این در و آن‌ در بزنم، تا دلِ مادرت آرام بگیرد!
من خیلی وقت است از دنیا و آدم‌هایش دست کشیده‌ام!
فقط دلم می‌خواهد تو ببینی، تو بشنوی، به دلِ تو بنشیند!
همه‌ی این‌ها صدقه‌سریِ خودت است!
جایی حوالیِ خودت دست و دلم را بند کن!
من سخت به تو محتاجم.

دلتنگ خلوت با شهدا در غروب های خادمی


همانقدر که من دلتنگم تو نیز دلتنگی برایم، مگر می شود، خاطره هایمان را با هم به فراموشی بسپاریم ای شهید، من تو را خواندم
تو اجابت کردی خواسته ی دلم را می شود، باز هم اجابت کنی؟
دلتنگم برای خادمی...

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار