خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ صبح روز 12 بهمن سال 1365 دبیرستان زینبیه با شهادت دانش آموزان عطر بهشت گرفت و آبی آسمان حیاط آن، وسعت کهکشان ها را به تسخیر درآورد.
شهیده سوسن صالحی از جمله شهدای مدرسه زینبیه میانه است که روز بمباران زینبیه غسل شهادت کرد، همه کارهایش را انجام داد، ظرف ها را شست، روی خواهرش را بوسید و زمانی که از خانه بیرون می رفت، دست تکان داد و گفت: اگر نیامدم خداحافظ.
روایت مادر شهیده سوسن صالحی
با قرآن بسیار مأنوس بودند و بیشتر اوقات فراغتش را با خواندن قرآن و رساله امام خمینی(ره) و همچنین کتاب های مذهبی می گذراند از نظر والدین دختر بسیار کوشا و مسئولیت پذیری بوده .
علاقه شدیدش به امام زبانزد خاص و عام بود وهر وقت از طریق رسانه های گروهی اشان را می دید و یا صدایش را می شنید اشک در چشمانش جمع می شد همیشه سعی می کرد تمام سخنان امام را بشنود. همیشه پیرو خط امام (ره) بود.
همیشه به خانواده توصیه می کرد. سنگر اسلام رو خالی نگذارید و از شهدت نترسید.
دخترم خیلی مومن بود و سعی می کرد با آنچه در توان داشت به نیازمندان کمک کند، زمانی که حمام را بمباران کردند(یک روز قبل از بمباران زینبیه) طبقه بالای خانه خیاطی می کردیم و بافتنی می بافتیم یک دفعه بمباران شد، آمدیم پایین، برگشت به عروس خواهرم گفت: «دشمن دارد می آید، بروید غسل شهادت کنید و پول ها و طلاهایتان را همراه خود داشته باشید، دشمن اگر زد شهید می شوید و اگر اتفاقی نیافتاد و زنده ماندید کنارتان است».
از او پرسیدم که تو از مردن نمی ترسی؟ خندید و گفت: مادر این جانی که در جسم من است از آن خداست. هر وقت بخواهد مختار است که آن را از ما بگیرد. همه ما یک روز خواهیم مرد پس چه بهتر که شهید شویم.
بعد همه طلا ها و جواهراتش را به من داد و گفت: اینها را نذر مسجد کردام.
همان گونه که گفته بود اتفاق افتاد، روزی که زینبیه بمباران شد خودش گفت من غسل شهادت کرده ام و به خواهر کوچکش هم توصیه کرد، اما خواهرش پرسید از کجا معلوم که شهید بشویم، روزی که شهید شد همه کارهایم را انجام داد، ظرف ها را شست، روی خواهرش را بوسید و زمانی که از خانه بیرون می رفت، دست تکان داد و گفت: اگر نیامدم خداحافظ.
روایت پدر شهیده سوسن صالحی
پس از بمباران کیف مدرسه اش هنوز کنارش بود. داخل کیف نه کتاب درسی نه حتی یک خودکار بود. بلکه یک نوار سخنرانی امام خمینی(ره) و یک جلد کلام الله مجید بود و یک یادداشت که روی آن نوشته شده بود: «خدایا راضی ام به رضای تو ».