به گزارش خبرگزاری بسیج از گلستان؛ شهيد علي اصغر عبد الحسيني در سال 1335 در خانواده مذهبي ديده به جهان گشود. دوران ابتدايي را در روستا و راهنمايي را در گرگان به پايان رسانيد. سپس به دلايلي ترك تحصيل كرد و با اطلاعات كافي كه نسبت به نظام شاهنشاهي داشت بارها از خدمت سربازي سرپيچي كرد و در پايان از لابه لاي سيم خاردار پادگان چهل دختر فرار كرد و تن به خدمت ستمشاهي نداد. در بحبوحه انقلاب فردي فعال در راهپيمايي ها و تظاهرات ها بود بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و با تشكيل ارتش بيست ميليوني به فرمان امام راحل اولين فرمانده پايگاه بسيج و اولين شوراي اسلامي انتخاب و با جذب جوانان و فعاليت خود را آغاز كرد. فعاليت عمراني او در اين زمان اندك احداث مدرسه احداث حمام روستا احداث مسجد روستا كه هم اكنون به ياد او نشسته ايم. اما او احساس مي كرد كه جبهه و جنگ بيشتر به او نياز دارد . لذا به سوي جبهه شتافت و در اولين تجربه خود را در كنار شهيد چمران گذراند .سپس در سال 1361 در عمليات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان در كنار بيش از 30 تن از رزمندگان اين روستا انجام وظيفه نمود.
بارها دست قضا اينگونه ورق خورد كه به كردستان اعزام شود. تا در گرما گرم خون و شرف در ارتفاعات پر از برف كردستان يكه و تنها در برابر سياهي عظيم زير بارش برف و گلوله به عنوان فرمانده گردان والفجر3 در مريوان در حين خدمت به اسلام و در حين سركشي نيروهاي تحت امر خود در قله هاي محور جانوران فرمانده شهيد مورد اصابت آر پي جي كومله دموكرات قرار گرفت و خون مطهرش كه چشمه زلال آن به خون ابا عبدالله حسين (ع) در كربلا مي رسد بدون هيچ تمنايي هديه كرد.
فرازي از وصيت نامه شهيد بزرگوار :
برادران و خواهران عزيز به شما توصيه مي كنم كه تقوي را پيشه كنيد و به ريسمان الهي چنگ بزنيد كه همانا خداوند آمرزنده است. امام عزيزمان را تنها نگذاريد و مدافع خط امام باشيد. پشتيبان ولايت فقيه باشيد و هميشه در صحنه باشيد.
شهيد بزرگوار به روايت خواهر بزرگوارش :
هميشه به ما سفارش مي كرد كه در نماز جماعت و جمعه شركت كنيد و ميگفت نماز جمعه حج فقراست و به حق مردم خيلي دقت ميكرد.وقتي كه عضو شوراي روستا بود اگر وسيله اي مي آورد قبل از اينكه به خانه بياورد اول بين مردم تقسيم مي كرد يك زن بيوه اي بود كه در روستا قريب بود و وقتي مي فهميد خانه اش نياز به تعمير دارد شبانه خانم و بچه هايش را به خانه برد .
قبل از شهادتش همرزمانش مي گفتند : كه داخل سنگر خوابيده بود كه يكدفعه از خواب بيدار شد و داد كشيد بچه هاي گفتند چه شد ؟ گفت امام زمان را در خواب ديدم و به من گفت فردا ساعت 4 شهيد مي شوي بچه ها يكي يكي او را در آغوش گرفتند و فردا ساعت 4 شهيد شد.
شهيد بزرگوار به روايت همسر بزرگوارش :
شهيد مردي با تقوا و با ايمان و با خدا بود به مردم روستا كمك زيادي مي كردبه ويژه به فقرا و افراد مستمند. وقتي مي خواست به جبهه برود به من سفارش مي كرد كه بچه ها را با ايمان و با تقوا و مسجدي و قراني تربيت كنم و به راه راست هدايت كنم.
بيان خاطره به روايت دوست و همرزم :
من و سردار شهيد در منطقه كوشك براي كمك به برادران ارتشي رفته بوديم كه ناگهان هجوم تانكهاي دشمن بعثي مواجه شديم كه شهيد آن موقع فرمانده گروهان بود و دستور دا همه به كانال برويد و تانك ها نزديك و نزديكتر مي آمدند و با تمام شجاعتي كه داشت بلند شد و شروع به آر پي جي كرد و بچه هاي رزمنده تانكهاي دشمن بعثي را با آتش تهيه ريخته و عقب نشيني كردند.
بيان خاطره به روايت رضا عليخاني :
در يكي از روزهاي شهريور سال 62 من به اتفاق ديگر نيروها و فرمانده گردان شهيد عبدالحسيني مشغول ساختن سنگر گروهي در جلوي ساختمان گردان بوديم كه ناگهان هواپيماي عراقي شهر را از چند طرف مورد حمله هوايي قرار داد. و بمباران مي نمود.و در همان حال كه بمباران ادامه داشت ما خود را داخل جدول كنار خيابان رسانده و دراز كشيديم تا از تركشها در امان باشيم اما بمباران بر روي منازل مردم و بازار ادامه داشت و مردم شهر مريوان را رعب و وحشت فرا گرفت بود و ماشينهاي زيادي براي نجات مجروحان در حال رفت و آمد بودند كه ناگهان يك لحظه متوجه شدم اين شهيد بدون توجه به بمباران فرياد ميزند و مي دود به طرف ماشيني كه بر اثر تركش بمب هوايي آتش گرفته بود و راننده متوجه نشده بود اما اين شهيد با شجاعت و شهامت و فرياد زياد راننده ماشين را متوجه كرد و ايستاد و سرنشينان خودرو كه تعدادي زن و كودك بودند و در حالت اضطراب و نگراني شديد بودند را از مرگ حتمي نجات داد.
انتهای پیام/