یادی از هنرمند و خبرنگار شهيد غلامحسين حيدرنيا
به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، پاسدار شهيد حيدرنيا در يك خانواده مذهبي در سال 1345 ديده به جهان گشود.اورا غلامحسين نام نهادند كه به معني غلام امام حسين بوده و در ادامه راه او و فرزندش امام خميني(ره) به شهادت رسيد. وي در كودكي داراي شخصيت خاصي بود كه او را از ديگركودكان مشخص مي ساخت؛ و شخصيت او زبانزد مردم بود.
زندگي اين شهيد در دوران كودكي غير قابل ذكر و بررسي است؛اما آن چه بيشتر مورد توجه است فعاليت هاي انقلابي اوست. او هنگام شروع انقلاب (29 بهمن 1365) در يازده سالگي شركت فعالانه داشت و با پيروزي انقلاب او در امواج خروشان انقلاب و خشم امت مسلمان عليه مستكبران بزرگتر شد.
اولين فعاليت رسمي خود را با ثبت نام در انجمن معلمان و دانش آموزان شروع ودر زمينه هاي مختلف از جمله تئاتر وآموزش اسلحه فعاليت نمود.همان دوران تصميم گرفت كه فكري براي مسجد نزديك محل سغير مجاز مي باشدت خود كند. زيرا مسجد كه بايد پايگاه ،مسلمان در امور مختلف و جوانان پر شور باشد؛ تنها فعاليت مسجد، اين كه عصرها امام جماعت با عده اي نماز عشاء ومغرب را مي خواند. براي اين منظور با تعدادي از برادرانش كه آن ها نيز به درجه ي رفيع شهادت رسيدند؛ انجمن مسجد زينبيه واقع در كوي شهيد جاويد خيابان منتظري را تشكيل دادند و فعاليت هاي گسترده اي در زمينه هاي مختلف انجام دادند.كه بعد از مدتي مسجد پر از عاشقان اسلام گرديد؛ در اثر اخلاق نيكو و تقواي اين شهيد و برادرانش مسلمين جذب پايگاه و عضوي از انجمن مسجد شدند.
شهيد غلامحسين حيدرنيا بلافاصله پس از تشكيل سپاه به عنوان ذخبره ثبت نام كرد ؛ اما ذخيره اي كه در اولين روز شروع جنگ بين ايران و عراق تمام وقت به سپاه مي رفت طوري كه فعاليت اصلي او سپاه شد و در سپاه نيز، رفتن به جبهه براي او اصل بود زماني كه سپاه بخاطر سن كم اجازه رفتن به جبهه رانمي داد، او به شهيد محراب ، آيت الله مدني پناه برد در حالي كه اورا در آغوش كشيده و اشك مي ريخت از آيت الله مدني خواست تا اجازه رفتن به جبهه او را صادر كند و آيت الله مدني در حالي كه منقلب شده بود به شانه او مي زند و مي گويد:پسرم كمي صبر داشته باش بالاخره تو هم مي تواني به جبهه نور عليه ظلمت بروي؛ آري عشق به اسلام آن چنان در وجود او شعله مي كشيد كه تحمل ماندن نداشت و براي حفظ آبرو و حيثيت اسلام و انقلاب بي تابانه مشتاق رفتن به جبهه بود.
بالاخره به اصرار در سن پانزده سالگي عازم جبهه ها شد و بعد از آن كمتر در زادگاهش ديده مي شد؛او در جبهه ها و سنگرها بزرگ مي شد و هر دفعه كه بعد از مدتي از جبهه ها به خانه باز مي گشت روشن بود كه چقدر از نظر اخلاق اسلامي ، بعد عرفاني و ... رشد كرده است و هر دفعه از دفعه قبل بهتر و بهتر مي شد.
اخلاق خوب و خداپسندانه ي او ديگران را مجذوب خود مي ساخت؛ قيافه ملكوتي او، زبان شيرين و شوخ طبعي او، سخنان قاطع او، آن آنقدر در اطرافيانش نفوذ پيدا مي كرد كه آن ها نيز ايمانشان محكم تر و عشقشان به اسلام عميق تر مي شد.
آن چه شهيد غلامحسين حيدرنيا را در كارهايش موفق ساخت اخلاق وي بود.آن چنان كه دوستان و آشنايان در جبهه ، سپاه و مسجد و سپاه مي گويند و ما هم در خانه شاهدش بوديم اين بود كه براي آگاه نمودن و معتقد ساختن افراد بي طرف و ضد انقلاب به اسلام و انقلاب و افشاگري توطئه هاي دشمنان اسلام با آن ها چنان بامنطق و دليل و خونسردي و خوش اخلاقي گفتگو مي كرد كه آنان با حقايق آشنا شده و دست از لجاجت بر مي داشتند آن چنان كه بعد از شهادت ايشان، بودند كساني كه بر سرشان مي زدند و داد مي زدند اي واي كه او با سن كم به حق معلم ما بود او يك مسلمان كامل و الگو براي ما بود.
وي به راستي با همه به زبان خودشان صحبت مي كرد؛ با پير، پير و با جوان، جوان و با كودك ، كودك بود؛ به همين علت او را همه دوست داشتند و در شهادتش گريستند.
رفتار غلامحسين در منزل وبين فاميل بسيار گيرا و براي همه سرمشق بود. البته مهمترين ويژگي غلامحسين كه از امام امت درس گرفته آن چه را مي گفت قبلاًعمل مي كرد.
شهيد غلامحسين هميشه در آرزوي شهادت بود و هر دفعه به اميد شهادت به جبهه مي رفت و هنگام بازگشت با چشمان اشك آلود مي گفت اين دفعه نيز لياقتش را پيدا نكردم، تا به شهادت برسم.
مادرش مي گفت غلام حسين پسرم، چرا اينقدر به فكر شهادتي؛ تو بايد زنده بماني و براي اسلام خدمت كني اگر همه شما بخواهيد شهيد شويد پس چه كسي پشت جبهه را اداره كند؛ او در جواب مي گفت: مادرجان، خدا فكر همه چيز را مي كند اگر من شهيد بشوم صدها جوان براي انتقام خون من به جبهه ها مي شتابند اما مادرجان از همه مهم تر اين است كه شايد اجل من در اين روزها و ماه ها باشد ؛ پس چه بهتر كه در جبهه حق باشند و با مرگ شهادت از اين دنيا بروم.
شهيد غلامحسين همواره با آرزوي شهادت ،سعي در آگاه ساختن پدر و مادر و خواهر وبرادران خود به فلسفه عميق شهادت داشت و براي همين منظور از سراي ديگر و زندگي جاويد و اجر شهيد و اجر خانواده شهيد به شرط صبر ،سخنان زيادي مي گفت.
وي روزي با گروه تئاتر سپاه جهت نمايش تئاتر جنون خون كه خود نيز در آن بازي كرده بود به مشهد رفت، هنگام بازگشت براي مادر و خواهرش انگشتر و عطر آورد و به آنان سفارش كرد از سوغاتي او مواظبت كامل نمايند تا در زمان شهادتش براي ديدن پيكر معطرش، انگشترها را دست كرده و با عطر خود را معطر سازند تا او از مادر و خواهرش راضي شود و به آن ها سفارش كرده لود كه عروسي واقعي براي او شهادت است پس به قبر او نقل بپاشند و شاد و خوشحال باشند كه پسرشان به آرزويش رسيد.
شهيد غلامحسين در اكثر عمليات ها شركت داشت و چندين دفعه نيز زخمي و مجروح گشت البته او در پشت جبهه نيز به خاطر فعاليت هاي آموزشي اسلحه و موادمنفجره مجروح شده بود؛ به همين دليل از شروع انقلاب تا زمان شهادتش هميشه زخمي بود اما او در عمليات بيت المقدس چنان از ناحيه پا زخمي شد كه تا زمان شهادتش خوب نشد. از آن زمان به بعد چون نمي توانست خوب راه برود و بدود در قسمت سمعي و بصري سپاه مشغول شد و مي گفت:«مولاي متقيان علي(ع) مي فرمايد: چشم ، حق است و گوش ، باطل» و من اميدوارم با فيلم برداري و عكاسي كه عين حقيقت است و كسي نيست انكارش كند وقايع انقلاب و جبهه را فيلمبرداري نموده و همه را از حقيقت انقلاب آگاه سازند.
شهيد غلامحسين مدتي مسئول گرفتن عكس از پيكر معطر شهدا بود و زماني كه از طرف فاميل گفته شد كه غلامحسين تو هنوز خيلي جواني و با عكس گرفتن از شهدا روحيه جوانت را از دست مي دهي، اين چه حرف هاي است كه مي زنيد اولاً آن ها زنده اند و ما مرده ايم دوماً من هر بار كه عكس از شهدا مي گيرم آرزو مي كنم كه اي كاش من جاي او خوابيده بودم ثانياً من هر بار كه شهيدي را مي بينم براي ادامه راهش و نبرد با كفر مصمم ترمي شوم و در عين حال شهيد حيدرنيا هر عكسي را كه مي گرفت به خانه مي آورد و نشان خانواده خود به خصوص مادرش مي داد تا در آن ها آمادگي لازم براي زمان شهادت خود ايجاد كند.
جرأت و شهامت و دليري شهيد حيدرنيا را بايد از از دوستان همرزمش جويا شد كه چگونه ايمان به خدا و عشق به شهادت، اورا شجاع و بي باك ساخته بود.چنان سريع و دليرانه از بعثيان فيلمبرداري مي كرد كه تعجب همه را بر مي انگيخت؛ وي به خاطر پيشرفت هايي كه در قسمت كرده بود و به علت حساس بودن كاراو فيلمبرداري او كه از مرزخط مقدم نيز فراتر مي رفت و گاهي گاهي به پنجاه متري دشمن مي رسيد مسئول سمعي و بصري لشگر عاشورا شد.
روزي به اصرار از او پرسيده شد كه تا كجا مي تواني به دشمن نزديك شده و از آن ها خبرو فيلم تهيه كني او با اكراه شديد كه نمي خواست از فداكاري خود بگويد چون معتقد بود همه كارها بايد براي خدا باشد و گفتن آن چه بسا باعث لغزش انسان و كمي اجرشود؛وقتي با اصرار همه مواجه شد به ناچار جرياني را تعريف كرد و گفت:در عمليات خيبر چنان به دشمن نزديك شدم كه احساس كردم كه اگر زياد هم با آن ها فاصله داشته باشم بيشتر از پنجاه متر نيستآن گاه كه خدا چشم و گوش بعضي ها را كور و كر كرده بود من مشغول فيلمبرداري از دشمنشدم او خودسردانه تعريف مي كرد كه گويي در يك جاي امن و امان از يك صحنه معمولي فيلمبرداري كرده است.در ادامه حرفهايش گفت:باور كنيد كه من عينيت اين وعده خدا را ،كه اگر با خدا باشيد چشم و گوش دشمن كور و كر مي كند احساس كردم و اما اين فيلم را كه برادر محسن رضايي فرمانده كل سپاه پاسداران ديده بود بسيار متعجب شده بود و جوياي نام فيلمبردارش شده بود.
بعد از شنيدن اين جريان در حالي كه بهت زده شده بوديم يكي از اعضاي خانواده اش به او گفت:تو اينقدر به جلو مي روي لااقل با لباس سپاه نرو چون شنيده ايم كه وقتي كسي را با لباس سپاه اسير مي گيرند بسيار شكنجه مي كنند اما او در جواب گفت: بسيار بهتر اجرم زياد مي شود و من افتخار مي كنم كه در لباس سپاه اسير يا شهيد بشوم در عمليات ها اگر لباس سپاه هم به تنم نباشد من حتماً مي پوشم و هنگام ديدن پيكر معطرش اولين چيزي كه نظرمان را جلب كرد لباس سپاهي او بود كه در آن لباس به آرامي آراميده بود و چشمانش باز كه دشمن بداند و بفهمد كه ما همه بيداريم،و لبخندي به لب داشت كه خوشحالي او را هنگام پرواز و معراجش به خداوند يكتا نشان مي داد وخون جوشان او بعد از دوازده روز كه به شهادت رسيده بود زنده بودن او را گواهي مي داد او در حالي كه پنجاه كيلومتر از نيروهاي خودي جلوتر رفته و مشغول فيلمبرداري نزديك از دشمن با قامتي ايستاده به شهادت رسيد.
بيشتر از خانواده او خانواده شهدا چشم به راه او بودند و اشك مي ريختند چرا كه او ديدار از خانواده هاي شهدا را در مسجد بنا نهاده بود؛ و هرهفته با هديه اي ناچيز و با عده اي از بردران به منزل اين خانواده ها مي رفتند و ساعتي با اين داغ ديدگان مي گذراندند؛ آن ها مي گفتند هر وقت غلامحسين به خانه ما مي آمد گويي پسرمان را مي ديديم و غلامحسين بوي شهيدمان را مي داد.
غلامحسين رفت و هيچ كس او را نشناخت؛ چهره بشاش و نوراني او به همراه آرزوي شهادت كه هر لحظه در هجرانش مي سوخت روز به روز او را بيشتر به خدا نزديك تر مي ساخت. غلامحسين اهل تظاهر نبود و هيچ وقت در صدد تبليغ كارهاي خود نبود و چنان زندگي مي كرد كه گويي انساني است شوخ طبع و ساده و اما دوستان نزديكش كه او را مي شناختند و در شب هاي عرفاني و روزهاي حماسي جبهه هاي جنگ هم سنگرش بودند از وي برداشت ديگري دارند.
غلامحسين در عمليات هاي فتح المبين، بيت المقدس، والفجر چهار، خيبر و بدر شركت داشت و نه به عنوان يك نيروي ساده، بلكه هر كاري از دستش بر آمد لحظه اي كوتاهي نمي كرد؛ در عمليات بيت المقدس، فتح خرمشهر با كاليبر 50 استخوان پايش سوراخ شد و اين سند افتخار تا لحظه شهادت به همراهش بود. در والفجر 4 بررزم بي امان، مسئوليت فيلمبرداري از مناطق فتح شده و بي امان عاشق الله را داشت كه يادگارهايش هنوز باقي است. در عمليات پيروزمندانه خيبر لحظه اي آرام و قرار نداشت و با وجود اين كه پايش زخمي بود در هر فرصتي كه پيدا مي كرد؛با ماشين، هليكوپتر، موتور سيكلت و قايق به جمع رزمندگان خط مقدم مي شتافت و حماسه و ايثار رزمندگان خط مقدم جبهه را باسلاح دوربين فيلمبرداريش ثبت و ضبط مي نمود.
در عمليات خيبر به قول يكي از دوستانش روزي جهت فيلمبرداري از مواضع دشمن تا پنجاه متري دشمن نفوذ كرده بود و در آن لحظه بالطبع هر كس بايد در فكر نجات خود باشد، غلامحسين با اراده مصمم پا به عقب نگذاشته و با اطمينان از هلكوپتر شناسايي نيز فيلمبرداري نموده بود كه بعداً اين فيلم و شجاعت وي در فيلمبرداري آن زبانزد برادران لشگر شده بود.
غلامحسين علاوه بريك رزمنده عاشق و شجاع، هنرمند نيز بود؛ هنرمندي كه با شهادت حسين گونه خود هنر آفريد و هنرمندان متعهد و دلسوز را به تدوام راه خون بارش فرا خواند.
او با كمال جديت با گروه تئاتر سپاه تبريز كار مي كرد و نمايشنامه موفق (جنون خون) مرهون فداكاري و صداقت او و ياران شهيد ديگرش مي باشد و چه خوب در اين نمايش نقش رزمنده را داشت و او هنرمند عاشق بود كه بازي عشق را از صحنه تئاتر به صحنه كربلا كشاند و پيام خود را برگوش هنرمندان و پيام رسانان ديگر نهاد.وي در امور عكاسي، فيلمبرداري، تئاتر يك نمونه بوده و براي اولين بار با هزاران زحمت، آتليه عكاسي سياه وسفيد ورنگي سپاه تبريز را بنيان نمود تا در خدمت رزمندگان و خانواده هاي شهدا باشند.
شهيد غلامحسين در اواخر عمر پر بركتش مسئول فيلم منطقه بزرگ شمال غرب سپاه بود و اين مسئوليت با توجه به سن اندكش بسيار تعجب انگيز بود؛ولي او كه در مكتب انقلاب بزرگ شده بود، ره هزار ساله را در يك شب پيموده بود .وي در آخرين روزهاي عمرش فيلمنامه اي كوچك و پر محتوا نوشته و در صدد كار بر روي آن بود كه به ملكوت اعلي پيوست و فيلمنامه هاي او كه گوياي بينش عميق و عشق و عرفان اين رزمنده كربلا است اكنون به يادگار مانده است.؛خط خوب ،نقاشي زيبا،عكسهاي جالب ، فيلم هاي كمياب،سخنان شيرين ، اخلاق حسنه و قامت بلند او براي خدمت بدون چشم داشت به اسلام و مسلمين بود و قامت استوار او كه در برابر دشمن خم نمي شد براي پيروزي حق بر باطل و براي استوار ماندن مكتب امام حسين خم شد و اين دنياي فاني را وداع گفت.
فرازهايي از وصيتنامه ي شهيد
امشب مي خواهيم انشاءالله براي فتح بزرگي به پيش رفته و بر دشمن بتازيم، نمي دانم چطور بنويسم يا بگويم اينجا از صورت همه برادران نور شهادت مي تابد ولي خدا ميداند چه كساني لياقت ديدارش را دارند و چه كساني بدان حد خالص نشده اند تا خدا را ملاقات كنند حال كه لحظه هاي آخراست ونزديك به شروع حمله،خدا ميداند من هم آيا شهيد خواهم شد يا نه. ولي اگرگلوله يا تركش به من خورد ومن كشته شدم مي خواهم به عنوان يك شهيد كه مي خواهم نامش با شما حرف بزنم با وجود اين فكرنمي كنم كه لياقت در من باشد كه حتي نامم درميان مردم به نام شهيد خوانده مي شود بازبگويم كه اگر آسيبي به من رسيد امام مان رافراموش نكنيد وقدرش رابدانيد، امامي كه خودش را خدمتگذار اسلام وامت مسلمان مي داند وقلبش براي يكا يك ما كه درجبهه هاي جنگ مي جنگيم، مي طلبد، بعد شهيدان را از ياد نبرد شهيداني همچون بهشتي ورجايي و باهنر و دستغيب و مدني كه سوختند و راه را براي ما و ديگران روشن كردند وازياد نبريد كه براي چه ودر چه راهي شهيد شدند.