۲۲ / اسفند / ۱۴۰۳ - 12 March 2025
23:55
۰۱:۰۸

۱۴۰۲/۰۹/۱۹
دلنوشته دانش آموز میانه ای از جنوب؛

اینجا شهدا آرمیده اند

تبریز-اینجا جایی است که خیلی از شهدای گمنام در این خاک ها آرمیده‌اند و از خانواده‌هایشان دور ماندند، مفقود ماندند اینجا به چشم‌مان زیبا می‌آید زیبایی شجاعت، ایمان قوی و عشق. این زیبایی‌هاست که اصل زیبایی هستند.

در آذر 1402 برای اولین بار راهی جنوب کشور (راهیان نور) شدم. از روزی که قرار شد بیایم زیارت شهدای عزیزمان، ذوق شدیدی در وجودم ایجاد شد، خوشحال بودم که می‌توانم زیباترین صحنه‌هایی از ایثار و از خود گذشتگی فرزندان سرزمینم را ببینم..
درسته، اینجا شاید به چشم خیلی‌ها چیزی نباشه و جذابیت آنچنانی‌ای نداشته باشه، درسته که از خاک، پوشیده شده و طبیعت جذابی نداره؛ اما وقتی به آن زمان و به آن زیبایی‌هایی که در دل جنگ وجود داشت فکر می‌کنی، همه‌ آن زیبایی ها می‌آید جلوی چشم‌مان،  وقتی به این تکه از سرزمینت فکر می‌کنی که چه‌جوری شهدا برای حفظ شهرها و خاکمان جانشان را دادند و خودشان را فدای کشور کردند تا دست دشمن نیافتد،

اینجا، جایی است که خیلی از شهدای گمنام زیر این خاک ها آرمیده‌اند و از خانواده‌هایشان دور ماندند، مفقود ماندند؛ اینجا به چشم‌مان زیبا می‌آید؛ زیبایی شجاعت، ایمان قوی و عشق. این زیبایی‌هاست که اصل زیبایی هستند.
وقتی در آن محل قدم می‌زدم احساس می کردم قلبم فشرده می‌شود، بغضم گرفته بود و دلم می‌خواست گریه کنم. مدام از خودم می‌پرسیدم که چرا زودتر قسمتم نشده بود بیایم؟ وقتی وارد آن محیط شدم و قدم برمی‌داشتم، صداهایی در گوشم بود از صدای گلوله و بمب و ... لحظه‌ای احساس کردم شخصی از جلوی چشمم رد شد.

چشم‌هایم را برای لحظه‌ای بستم و لحظات جنگ را تصور کردم، درسته که من هیچوقت نمی‌توانم چیزهایی که آن موقع اتفاق افتاده را تصور کنم و حسی که رزمندگان داشتند را ذره‌ای حس کنم ولی می‌توانم با خاطره‌هایی که بابایم برام تعریف کرده، آقای راوی که همراه کاروان‌مان آمده و کلی از خاطراتش درباره مناطق جنگی شلمچه و طلاییه و فکه و... تعریف کرده، فیلم‌هایی که باقی مانده و عکس ها و خاطرات چاپ شده، سریال‌هایی که خاطرات جنگ را به تصویر کشیده‌اند و قدرت تصور خودم، همه دست به دست هم داده و آن تصاویر را برایم تداعی کردند و باعث شدند اشک چشمانم جاری بشود. من تا به‌ حال آنقدر عمیق درک نکرده بودم آنقدر شدید گریه نکرده بودم.
فکر می‌کردم به قدر قابل قبولی درک کردم و حس آنجا و آن واقعه را گرفتم، اما فهمیدم که نه، هنوز خیلی چیزها برای دانستن و درک کردن هست خیلی حس‌ها برای فهمیدن هست.
تصور اینکه در مسیرهایی که قدم گذاشتم در هر متر مربع سه شهید آرمیده، غم‌انگیز‌تر از تصوراتم بود؛ آقای قربانی راوی کاروانمان، طی خاطراتی که برایمان می‌گفت به این موضوع اشاره کرد که: هر قدمی که در این مسیر برمی‌دارید، آرام بردارید تا شهدای عزیزمان، زیر این خاک لگدمال نشوند.
این جمله به قدری سنگین بود که همه ی ما تحت تاثیر قرار گرفتیم.
این خاطراتی که رزمندگان برای ما تعریف می‌کنند، گنج‌های ارزشمندی هستند؛ گنجی که تصویر و حس آن لحظه‌ها را برای ما تداعی می‌کند، ما را از گذشته‌ی سخت کشورمان باخبر می‌کند..
(به قول ابوذر روحی..

غیرت ایرانیِ ما دیدن دارد،
نسل سلیمانیِ ما دیدن دارد.)


دلنوشته: فاطمه ابوالقاسم‌زاده
از بسیجیان دبیرستان شاهد انصاری حوزه باقرالعلوم میانه


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید