آن شب در آن بیت العزا غوغا به پا بود | تصویر یک زن روی دست مرتضی بود |
مانند شیشه چند جای او ترک داشت | این ها همه درد سر شیر خدا بود |
هی دست روی دست میزد راه می رفت | صدها گره در کار یک مشکل گشا بود |
یک مرد تنها دو کنیز و این همه زخم | غسل و کفن پیش نگاه بچه ها بود |
هر عضو را بینی که کاری تر شکسته | بی شک همانجا بوسه گاه مصطفی بود |
یادش نرفته حیدر کرار روزی | می دید زهرایش به زیر دست و پا بود |
مادر به هر درد سری آخر کفن شد | دلشوره ها بهر شهید کربلا بود |
پیراهنش را از تنش بیرون کشیدند | یوسف اسیر گرگ های بی حیا بود |
یک پیکر عریان و بی سر روی خاک | منزل به منزل راس او بر نیزه ها بود |
جا دارد از این روضه نوکرها بمیرند | تشییع آقا بین تکه بوریا بود |
اهل القری آقای مارا دفن کردند | آن آقایی که در بیبان ها رها بود |
فرمود فرزندش نشد او را ببوسم | چون بند بند پیکرش از هم جدا بود |
شاعر: قاسم نعمتی