روایتی از قیام ۲۹ بهمن تبریز؛

عاشورای دوم، تبریز، مسجد قزللی و محمد تجلا

تبریز- مادرجان امروز در تبریز عاشورای دوم است. «خداوند بر یزید زمانه لعنت کند، مادر امروز برای شهدای قم مراسم چهلم گرفته ایم باید زودتر بروم مقابل مسجد قزللی».
کد خبر: ۹۵۸۰۴۰۲
|
۲۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۰

خبرگزاری بسیج، معصومه درخشان؛ روز شمار پیروزی انقلاب اسلامی را که ورق می زنیم مبارزات مردمی ۲۹ بهمن تبریز نقطه عطف مهمی در تاریخ انقلاب است و شهادت جوانان تبریزی در این روز آتش مبارزات مردم را شعله ورتر کرد.

شهید محمد تجلا یکی از دانشجویان مبارز بود که خون پاکش در روز ۲۹ بهمن روند به ثمر نشستن مبارزات مردمی را سرعت بخشید.

با دوستان بسیج رسانه تصمیم گرفته ایم عرض ارادتی به ساحت مقدس این شهید داشته باشیم و بر سر مزار او در مزارستان امامیه تبریز حاضر شویم و افتخار بزرگی نیز نصیب ما شد که با خواهر این شهید بزرگوار همراه شدیم.

اول سلام و صلوات و فاتحه ای نثار روح پاک این شهید بزرگوار و اهل مزار کرده و سپس از خانم مرضیه زنوزی عراقیان در خواست می کنیم خاطره حضور برادرش در واقعه ۲۹ بهمن تبریز را برایمان تعریف کند.

برادرم محمد علاقه و ارادت زیادی به آقای قاضی طباطبایی داشت. همیشه در کلاس های ایشان شرکت می کرد و دوست داشت من هم او را همراهی کنم. از آن جایی که دیر وقت به خانه می آمد پدرم اجازه نمی داد من همراه برادرم بروم.

در مبارزات با چهار نفر از  دوستانش  اعلامیه نوشته و قبل از اذان صبح پخش می کردند.

یادم میاد ساواک دو بار برادرم را دستگیر کرده بود. بدنش خیلی کبود و سیاه شده و پایش هم خیلی ضرب دیده بود ولی برای اینکه مادرم ناراحت نشود گفت تصادف کردم.

عاشورای دوم، تبریز، مسجد قزللی و محمد تجلا

راستی چرا فامیلی شما با شهید تجلا فرق می کند؟

فامیلی اصلی ما زنوزی عراقیان است، آن سال ها ماموران ساواک خیلی ما را اذیت می کردند. یک روز پدرم گفت: «محمد احساس می کنم چند نفر از ماموران ساواک از پشت درخت ها مرا تعقیب می کنند» برادرم بعد از این حرف رفت اسم شناسنامه اش را به محمد تجلا تغییر داد و به پدر هم گفت وقتی باهم بیرون رفتیم از من فاصله بگیر.

آن سال ها ما تلویزیون نداشتیم پدرم خیلی مذهبی بود و تلویزیون نمی خرید. گاهی وقت ها برای دیدن برنامه ای به خانه یکی از فامیل می رفتیم. کارتر آمده بود ایران و برنامه ای در تلویزیون پخش می شد، شاه و کارتر مقابل چشم همه در برنامه تلویزیونی مشروب می خوردند. وقتی به خانه بر می گشتیم برادرم خیلی ناراحت بود در راه به من گفت «می بینی در مملکت ما چه خبر است» وقتی به خانه رسیدیم در کتاب های درسی ما هرچه عکس شاه، فرح و پسرش رضا پهلوی  بود پاره کرد.

برادرم محمد کم کم برایم تعریف می کرد که ماموران ساواک چقدر زیاد او را اذیت می کنند.

او خاطره شب ۲۹ بهمن را با حس و حال خواهرانه خاصی که نسبت به برادرش دارد تعریف می کند «آن شب ما رختخواب ها را پهن کردیم تا بخوابیم ولی محمد رختخوابش را جمع کرد و گفت می خواهم در قبر خوابیدن را تمرین کنم در قبر که با رختخواب نمی خوابیم».

به صحبت های آقای قاضی و علیزاده گوش می کرد اعلام کرده بودند فردا صبح روز ۲۹ بهمن مقابل مسجد قزللی جمع می شویم.

اول صبح قبل از نماز دوچرخه اش را برداشت و رفت بعد از مدت کوتاهی به خانه آمد و گفت بلند شوید امروز زودتر صبحانه بخوریم. مادر پرسید چرا؟ مادرجان امروز در تبریز عاشورای دوم است. چای خورد و گفت «خداوند بر یزید زمانه لعنت کند، مادر امروز برای شهدای قم مراسم چهلم گرفته ایم باید زودتر بروم مقابل مسجد قزللی»

اصرار کردم من هم می آیم «نه شما را نمی توانم ببرم».

وصیت نامه اش را قبلا نوشته بود هر چه در جیبش بود در آورد و گذاشت روی میز.رفت دور زد و دوباره آمد.مادر گفت: «پسرم چرا این جوری می کنی؟» مادر جان نمی توانم بروم، می روم و بر می گردم نمی توانم از شماها بگذرم.

حرف هایش که به اینجا می رسد چشم هایش بارانی می شود و با بغض در گلو ادامه داد: برادرم رفت و در آخرین لحظه رفتنش گفت: «مادرمن به خاطرشماها می روم هر بلایی سر من آمد از خواهرهایم مواظبت کنید.شما خواهران خوبم نیز تا آخر عمر مواظب حجاب و چادرتان باشید».

ساعت ۱۰ صبح بود صدای شلیک گلوله می آمد، چادرم را سر کردم به بازار بروم همسایه جلویم را گرفت و گفت بازار خیلی شلوغ است نرو.به خانه آمدم. تا شب برادرم به خانه نیامد، تا ۳۹، ۴۰ روز نمی دانستیم چه بلایی سر برادرم آمده، از طریق یکی از فامیل هایمان که با رئیس شهربانی دوست بود فهمیدیم برادرم شهید شده است.

رئیس شهربانی عکس شهدا را نشان داده بود و او برادرم را شناسایی کرده بود. بعد گفته بود برویم نشان بدهم کجا دفن کرده اند. وقتی مزارش مشخص شد با اجازه آقای قاضی نبش قبر شد تا مطمئن شویم برادرم محمد است.

فقط مراسم چهلم گرفتیم آن هم با شرایط خاص. ماموران ساواک آمده بودند خانه ما و محله هم محاصره شده بود.

حتی ما تا مدت ها نمی توانستیم سر مزار برادرم برویم. یک بار من سر مزار برادرم نشسته بودم دو نفر آقا به من گفتند چرا اینجا نشسته ای؟ گفتم مزار برادرم است. گفتند بیا ما تو را به خانه ات می بریم. یک لحظه من حدس زدم مامور هستند بلند شدم و با سرعت فرار کردم. مسافت زیادی دویدم آن ها هم پشت سر من می آمدند. خودم را به خیابان رسانده و سوار ماشین شدم و از دستشان فرار کردم.

تا سالگرد شهادت برادرم انقلاب پیروز شد، مراسم اولین سالگرد شهادتش خیلی باعظمت و پرشکوه بود. جمعیت خیلی زیادی آمده بودند.

خواهر شهید تجلا در پایان صحبت هایش دوباره یادآوری کرد همه ما مدیون شهدا هستیم. قدردان خون پاک شهدا باشیم.

ارسال نظرات
آخرین اخبار