دلنوشته/
قصه عاشقان
تبریز- فرسنگ ها و کیلومتر ها نه تنها من بیچاره بلکه هزاران عاشق طی کرده اند تا از نزدیک قصه این عاشقان را بشنوند و حس کنند.
می نویسم از دیار عاشقان، از آن ها که همه هستی شان را در طبق اخلاص گذاشتند و مردانه ترین میدان ها را خلق کردند، ولی قلم که بدست می گیریم توان نوشتن ندارد، هاج و واج مانده که از کجا شروع کند، از چه کسی روایت کند، از چه چیزی بنويسد.
از ایثارشان، از جوانی شان، گذشتن از خانواده، فرزند دلبندشان،این همه از خودگذشتگی را با چه چیزی معامله کرده اند، خریدارشان وعده چه چیزی داده که این طور جانانه و عاشقانه بازی را بردند.
آری باید با نگاه عاشقانه دلباختگان سرزمین نور به قصه دلسوز اما واقعی و شیرین شان به ماجرا نگاه کنم، فرسنگ ها و کیلومتر ها نه تنها من بیچاره بلکه هزاران عاشق طی کرده اند تا از نزدیک قصه این عاشقان را بشنوند و حس کنند.
آمده ام و روایت میکنند راویان مردان مرد این سرزمین با دلی سوخته و لبریز از آه که از قافله رفقایشان جا مانده اند و در حسرت شتافتن به سوی جانان هستند، گوش میکنم و هرکسی روایتی از عاشق و معشوقی میکند، یکی میگوید اینجا قدمگاه مادرمان زهراست.
قدم هایم را آرام آرام بر خاک های مقدس می گذارم نای رفتن ندارند ولی چاره ای ندارد باید دل بکند و به کلبه عاشقی دیگر رود، تا می رسم راوی از علمدار کربلا میگوید قمر منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس.
میتوان گفت خوب درس آزادگی و عزت، شجاعت را آموخته اند و عاشورا و کربلای دیگری را رقم زده اند، آه آه و هزاران آه، آه از غفلت مان، آه آن ها که ره صدساله را یک شبه طی کرده اند، با خلوصشان، ولایت مداری شان، خوش اخلاقی شان، عاشق ........
قلم خستگی را از سر به در کن جوهرت اگرچه تمام شود، جوهر وجودی ات کجاست، آمدی و خودت شاهد قصه شدی، آه شهادت قصه عجیب و پر ماجرایی است، باید ازخود بگذری.
نباید دست خالی بروم، باید کوله بارم را جمع کنم اما خالی نه! کوله باری پر از ره آورد سرزمین نور و عشق.
راضیه غلامی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار