یادداشت/ فاطمه تقی‌نژاد

مادر شهیدی گرفتار سد معبر بی‌توجهی

شرح حال مادر شهیدی را باز گو می‌کنم که زمان اجرای یادبود شهدای حادثه کرمان در بوستان نخبگان محله عسکریه‌ پردیسان با او گفتگو می‌کردم.
کد خبر: ۹۵۸۳۶۸۳
|
۱۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۹:۲۹

به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، فاطمه تقی‌نژاد: آن طور که شنیده بودم می‌گفت:هر شب جمعه می‌آیم تا به او بگویم غصه نخور من هم مثل مادرت! درست است، مادرت نمی‌داند که الان مزار‌ت کجاست؟ ولی من را مثل مادر خودت بدان هر شب جمعه می‌آیم که احساس غربت نکنی!

فدایت شوم آخر پسرم مثل خودت شهید شد اتفاقا هم سن خودت هم بود هر چند از بقیه شنیدم سنت چقدر هست آخر من تا حالا نتوانستم نزدیک سنگ مزارت شوم و بر مزارت دست بکشم!!!

بله دارم شرح حال مادر شهیدی را باز گو می کنم که زمان اجرای برنامه‌ی یادبود شهدای حادثه کرمان در بوستان نخبگان محله عسکریه‌ی پردیسان با او گفتگو می‌کردم.

در حین اجرای برنامه دانشجوی جوانی هراسان به سمت ما آمد و صدا زد شما مسوول اجرای این برنامه هستید گفتم بله چطور؟

گفت: مادر شهیدی نمی‌تواند سر مزار شهید گمنام بیاید کمکش کنید. سراسیمه چند نفری با نوجوانان رفتیم رسیدیم جلو و جلوتر با نگرانی که وای چه شده است؟ متوجه شدیم که مادر شهید بزرگواری که پسر ۱۴ ساله ش را فدای انقلاب و نظام کرده بود برای شرکت در برنامه حضور پیدا کرده است و دقایقی از دور دلش را به شهید گمنام سپرده بود و باهاش درد دل می کرد نمی توانست از جوی آب عبور کند ولی به رسم ادب و دلدادگی از همان فاصله ۷ متری در هوای سرد زمستانی نظاره گر برنامه بود.

با او شروع به صحبت کردیم با لبخندی بر لب و چهره ای بشاش که خطوط جبینش گویای سنش بود گفت: من ۸ سال بچه دار نمی‌شدم که بعد ۸ سال رضای خود را از امام رئوف گرفتم رضای من ۱۴ سال داشت و اجازه نمی‌دادند به دفاع مقدس برود او قلم برداشت و با دستان کوچکش شناسنامه‌اش را تغییر داد تا سنش بالا برود و اجازه‌ی حضور به او بدهند زمان مرخصی‌اش تا پاسی از شب در پایگاه بسیج محله شهرک قائم می‌ماند.

یک روز که از مدرسه آمد سر دیگ غذا رفت و بشقاب را برداشت و لبریز از غذا کرد و خورد گفت: مادر امروز غذایت خیلی خیلی خوشمزه بود گفتم مثل همیشه بود تو که هیچ وقت اینقدر از غذایم تعریف نمی‌کردی ولی بازم تکرار کرد خیلی خوشمزه بود آخرین غذای دنیایش را می‌خورد که برایش لذیذ بود و من نمی‌دانستم.

آن روز برای رفتن به پایگاه خودم از زیر قرآن او را رد کردم بر خلاف همیشه که عادی می رفت انگار همه چی دست به دست هم داده بودند تا غیر عادی باشند بدرقه‌اش کردم و برای اخرین بار چهره‌ی مظلوم و راضی رضایم را، دیدم که یک دنیا حرف پشت این چهره نهفته بود او شب موقع کار با اسلحه در مسجد شهید شد و من غیر عادی بودن ها را نپسندیدم چون برای آخرین بار نتوانستم مثل همیشه بر صورت زیبا و مظلومش بوسه‌ی عشق روانه کنم.

مادر شهید حمید رضا متقیان می گفت: ویلچر نشین هستم و توان رفتن به سر مزار پسرم در گلزار شهدا را ندارم هر شب جمعه به اینجا می‌آیم که هم برای شهید گمنام مادری کنم هم به یاد رضایم باشم.

...اما افسوس و صد افسوس که ما از حال دل این مادر رنجیده خاطر دیر خبر‌‌‌دار شدیم اصرار کردیم ما شما را عبور می‌دهیم که بر سر مزار شهید بیایید فقط صبر کنید گفت: نه دختران من همینجا راحتم.

ما را چه شده است که نمی توانیم برای حضور یک مادر شهید بر سر مزار شهید گمنام که قراره برایش مادری کند و به یاد پسر شهیدش هم قطره ای اشک بریزد شرایط را فراهم کنیم؟

این مادر شهید با وجود مانع بزرگی مثل نبودن پل ورودی هم سطح خیابان و جدول راحت نمی تواند نزدیک این شهید شود فقط دلش را از فاصله ۷ متری هر شب جمعه با اشک بر گونه جاری شده، روانه مزار شهید می‌کند و چشمانش مناظر دور را می‌بیند.

اندکی تفکر!!!!

همه واقف هستیم به این امر که شهداء و ایثارگران جامعه زحمات فراوانی را در کنار امام راحل برای به بار نشستن این نظام الهی و معنوی کشیده‌اند یادمان نرود که در گوشه گوشه این خاک مادران شهیدی چشم انتظار یک نگاه محبت آمیز مسولین و جامعه هستند، البته این را بگویم او هیچ انتظاری نداشت ولی ما از مسوولین خواستار رسیدگی به امور خانواده شهدا و این مادر عزیز هستیم مگر نه اینکه برای هر صندلی، این مملکت خون ۷۲ شهید ریخته شده است؟

انتظار می‌رود مسئولین ذیربط پردیسان با درک این واقعیت که ما هرچه داریم از شهداء داریم پیگیر این موضوع باشند و دردی از آلام این مادر شهید بکاهند. او چیز زیادی از مسئولین نمی‌خواهد. چرا مسئولین بزرگوار یک پل برای عبور و مرور ویلچر و کالسکه در وروری بوستان تدارک ندیده اند؟

و در آخر ما از تو شهید گمنام و خوشنام محله ی عسکریه می خواهیم با دعایت دل مادر شهیدی را شاد کنی تا شاید مسوولین فکری بکنند

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار