امام صادق (ع) در سالهای آخر عمر خود شدیداً لاغر و ضعیف شده بود و به تعبیر یکی از افرادی که امام را در آن روزگاردیده بود از او چیزی نمانده بود جز سرش، کنایه از اینکه بدن کاملاً فرسوده و نحیف شده بود. سراسر زندگی بهدشواری و سختی و رنج آفرینی گذشته بود و در سالهای آخر عمر بر میزان محدودیت و احضار و تهدید او اضافه میشد که این خود بر خستگی و رنجش میافزود.
روزی منصور به وزیر دربارش «ربیع» گفت همین اکنون جعفر بن محمد (امام صادق (علیهالسلام)) را در اینجا حاضر کن .
ربیع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق (علیهالسلام) را احضار نمود، منصور باکمال خشم و تندی به آن حضرت رو کرد گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم آیا درمورد سلطنت من اشکالتراشی میکنی؟
امام: آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است ...
ربیع میگوید: امام صادق (علیهالسلام) را دیدم هنگام ورود لبهایش حرکت میکند، وقتی که کنار منصور نشست، لبهایش حرکت میکرد و لحظهبهلحظه از خشم منصور کمتر ميشد.
وقتی که امام صادق (علیهالسلام) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض کردم: وقتی که شما وارد بر منصور شدید منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود؛ ولی وقتی که نزد او آمدی لبهای تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهایتان را به چه چیز حرکت میدادی؟
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: لبهایم را به دعای جدم امام حسین (علیهالسلام) حرکت میدادم و آن دعا این است :
یا عُدَّتي عِندَ شِدَّتي وَیا غَوثِي عِندَ کُربَتي اَحرِسنِي بِعَينِکَ الَّتي لا تَنامُ وَاکَنِفنِي بِِرُکنِکَ الذَّي لايیرام
« ای نیروبخش من هنگام دشواریهایم وای پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن و مرا در سایه رکن استوار و خللناپذیرت قرار بده »
آتشکشیدن خانه امام صادق (علیهالسلام)
مفضل بن عمر میگوید: منصور دوانیقی برای فرماندار مکه و مدینه حسن بن زید پیام داد: خانه جعفر بن محمد امام صادق (ع) را بسوزان، او این دستور را اجرا کرد و خانه امام صادق (علیهالسلام) را سوزانید که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق (علیهالسلام) آمد و میان آتش گام برمیداشت و میفرمود: اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّري اَنا ینُ یِبراهِيمَ خَليلِ اللهِ
« منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگوریشه اطراف زمین پراکندهاند منم فرزند ابراهیم خلیل خدا (که آتش نمرود بر او سرد سلامت شد)»
برنامه قتل امام صادق (علیهالسلام)
سرانجام منصور نتوانست پیشرفت امام را ببیند و عظمت او را تحمل نماید. طرح قتل او را از طریق مسمومکردن تهیه نمود.
این نکته ناگفته نگذاریم که بنیعباس درس مسمومکردن امامان را از پیشوایان راستین خود، یعنی بنیامیه آموختند. معاویه بارها گفته بود خداوند از عسل لشکریانی دارد و.. که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود ميداد.
منصور توسط والی خود در مدینه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند و بعد حیلهگرانه به گریهزاری و عزاداری او پرداخت. اینکه در امر شهادت امام، منصور دست داشته جای شکی برای ما نیست، زیرا که خود بارها گفته بود که او چون استخوانی در گلویم گیرکرده است.
شاید منصور جداً و قلباً دوست نداشت امام را بکشد؛ ولی چه میتوان کرد که مقام است و سلطنت، پست است و موقعیت. مگر هرکسی میتواند از آن بگذرد؟ امر شهادت او را توسط منصور، برخی چون ابو زهره انکار کردهاند، به دلیل ابراز تأسف منصور از مرگ او وهم گفتهاند که این امر خلاف تحکیم پایههای حکومت او بود. دیگران هم همین افکار را داشتهاند و یا برخی دیگر از آن به تردید یاد کردهاند. ولی باتوجهبه سابقه برخورد و احضار و تهدید منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم میشود بنیعباس چون بنیامیه در خط امام کشی بودند و آنها شش تن امامان ما را مسموم کردهاند. آری او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد آن مصلحتی بود.