به گزارش خبرگزاری بسیج گیلان ،هما اکبری در یاداشتی نوشت ؛ شهیدجمهور چند روزیست که دنیای مادی را بدرود گفتی و ما را با کوله باری ازحسرت ها و چشم انتظاری ها تتها گذاشتی.
بعد ازچندین روز تشییع باشکوه در استانهای تبریز،تهران، قم و در آخر مشهد زادگاه خود و در حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع)به پاس مجاهدت خالصانه ات،آرام گرفتی اما دل بی قرار ما آرام نیست.
در این چندروز همه واگویههایی داشتند از تو و خدماتت، از رفتارت، از عملت، مردم داری و خستگی ناپذیری ات، از سکوت سرشار از ناگفتههایت، از تو و صبوریت...
چه آنها که نوشتند و چه آنها که گفتند و چه آنها که به تصویر کشیدند.
بیش از یک هفته گذشت چه از آن زمان که خبر سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور را شنیدیم و چه به امروز در حالت ناباوری به سر میبریم،به طوری که گاهی درگفتگوها اینطور نقل میشود که میگویند شاید او در درهها پرت شده است، شاید در خانه ای روستایی است یا در جنگل پنهان شده است، امید است که برگردد،گاهی آنقدر فکرها بچگانه است که با اینکه می بینی یک فرد بزرگسال اینگونه میگوید،اما با خود میگویی او که بچه نیست...
رئیس جمهور شهید شما را همه میشناسند فقیر و غنی،مهندس وکارگر، مرد و زن، کودک و نوجوان، پیر و جوان، دختر و پسر، روستایی و شهری و اصلاً چه میگویم تو جهان ما نیستی، فرا جهانی هستی...
آنقدر عزیزمان بودی و هستی که در شب میلاد علی بن موسی الرضا(ع) در اوج شادی، برایت طلب شفا نذر و دعا داشتند.
و بعد از شهادتت با غرور هرچند مضطرب، پریشان و غمگین اما میگفتند دعاهایمان پذیرفته شد، شهادت حقش بود، شهادت مزد خدمت خالصانهاش بود.
در همین فکرها بودم که شنیدم خادمی میگفت «در همین روز مشهد بودم، برای ولادت علی بن موسی الرضا(ع) رفته بودم، نمیدانستم قرار است روزی در تشییع و تدفین خادم الرضایی که رئیس جمهور شهید است شرکت کنم»
در طرف دیگری شنیدم که میگفتند «یادت هست هفته قبل در استوری اطلاع رسانی کردیم که نماز لیله الدفن برای شهید جمهور خوانده شود»
شنیدم که میگفتن «در چنین روزی تمام مشهد از پوستر عکس شهید جمهور پر شده بود، نه تنها در بیلبوردهای شهری، و روستایی و میدانها بلکه در دستان هر شخصی این عکس میدرخشید»
کمی جلوتر رفتم و حرف شهید جمهور را بر بالای چایخانه حرم حضرت رضا علیه السلام واقع در صحن حرم سلطان سید جلال الدین اشرف دیدم. با خودم گفتم چه خوب میشد حال که در مشهد در تشییع تدفین شهید جمهور حضور نداشتیم اینجا در حرم سلطان سید جلال الدین اشرف با او و به یاد او عکس یادگاری داشته باشیم.
میگفتم اگرچه در مشهد نبودم در تشییع نبودم، در تدفین نبودم، حالا با گذشت چندین روز از عروج بزرگ مرد تاریخی که خدماتش را از نزدیک دیده بودم عکس یادگاری بگیرم و بگیرند.
به اتفاق یکی از دوستان خادم در بین مردم رفتیم و پرسیدیم میخواهید در پویش عکس با خوبان شرکت کنید...
یکی از زائران عکس را گرفت و با لبخندی که از روی شوق بود داوطلب عکس با خوبان شد.
تلخی فراق را با دیدن عکس های شهید بیشتر حس میکردم و لبخندی که روی لب داوطلب عکاسی نقش بسته بود متعجبم کرد اما چیزی نگفتم، اما خودش که انگار متوجه تعجبم شده بود، گفت «از اینکه میبینی میخندم متعجب نباش من خوشحالم، من از اینکه نذر و دعایم برآورده شده خوشحالم»
تعجبم بیشتر شد، دل نگرانی و استرس از اینکه چگونه او از شهید جمهور اینگونه میگوید. به ناگاه از ورطه قضاوت زود هنگام بیرون آمدم، چون در ادامه حرفش شنیدم که گفت «شهادت حق شهید جمهور بود، شهادت گوارای وجودش».
دلم بالا آمد،لبخند زدم چون او هم شهادت را حق رئیس جمهور می دانست و از این حق خوشحال و خرسند بود.
عکس در دست به سمت زائر دیگری رفتیم، زائری که فکر میکرد این عکسها را برای توزیع به زائران در دست داریم، خیلی تمایل داشت که عکس را داشته باشد اما از او خواستم در قاب دوربینم عکس بگیرد و وقتی تمایلش را دیدیم و دعوت به حضور به این پویش او، مشتاقانه آن را در آغوش کشیدم. گفت «آرزو داشتم که رئیس جمهور را از نزدیک ببینم و با او عکس بگیرم، اما ندیدم و حالا اینجا در این صحن هر چند در غم و اندوه هستم اما با کمال میل عکس میگیرم.
همین کار به ظاهر کوچک لبخندی از رضایت و شوق و وصال را بدرقه راهمان کرد و ما هم به حرمت مهمان نوازی و به حرمت میزبانی عکس که تمثال شهید جمهور بود را به او هدیه دادیم.
آنطرف تر خانوادهای که مشغول نوشیدن چای از چایخانه حضرت رضا علیه السلام بودند بدون اینکه ما به آنها بگوییم عکس را گرفتند و گفتند «از ما هم عکس بگیرید» عکس را که گرفتم وقتی عکس شهید را به من بر می گرداندند پدر خانواده با ناراحتی عمیقی گفت «حاج قاسم دیگری را از دست دادیم، حاج قاسمی که در راه دفاع از وطن، از مردم مظلوم، هر لحظه شهید شد»رفتم تا دیگری را به این پویش دعوت کنم، این بار خانواده ای بود از چند نسل، پدر، فرزند و نوه...,آنها نیز عکس یادگاری گرفتند و با لبخند حسرت آمیز گفتند:«او به حق رئیس جمهور بود روحش شاد»
چند قدم دیگر رفته نرفته خانواده داری سه فرزند قد و نیم قد توجه ام را جلب کرد، توجه آن ها نیز به عکس در دستمان جلب شد، به محض دعوت در جای مورد نظر ایستادند و در این مدت با شیطنت بچه گانه می گفتند «مامان همانی که...، مامان همون شهید، مامان ...»
عکس را که گرفتم مادر گفت :«ما در تشییع شهید حضور داشتیم» گفتم «خوش بسعادتتون» و سپس متوجه زمزمه های مبهم کودکان شدم و گفتم چه خوب است این دست پویش ها و برنامه های فرهنگی برای زنده نگه داشتن یاد شهدا بیشتر باشد.
گاهی بدون اینکه ما کسی را برای عکس گرفتن دعوت کنیم میدیدم که جوان هایی در گوشه ای منتظر هستند و می گفتند«می شود ما هم عکس بگیریم...»
حس غرور آمیز همچون حس همراهی در زمان تشییع و اجتماع در آن عزا دلم را ارام می کرد ....
با دعوت از یکی از طلبهها و جوانهای شهر ، زائرانی که در چایخانه حضرت رضاع در صحن حرم مطهر آقا سید جلال الدین اشرف مشغول پذیرایی بودند خواستیم پویش مان گسترده شود.
خادمان حرم که مدتی زیر نگاهشان به این طرف و آنطرف می رفتیم نیز تمایل به حضور در این پویش را داشتند و بعد از پیوستن خواستار عکس شهید جمهور شدند و یک عکس هم روزی آن ها شد.
پس از مدتی من که همیشه در پشت دوربین در حال ثبت تصاویر هستم و لیاقت حضور در تشییع و تدوین شهید بزرگوار را نداشتم خواستم از این فیض حتی شده ذره ای بهره ببرم به خادم همراهم گفتم می شود از من هم عکس بگیری، می خواهم در این پویش شرکت کنم و اینگونه شد که من هم در پویش عکس با خوبان شرکت کردم و عکسی به یادگار ثبت شد.
باشد که شفیع مان باشد.