روایتی کوتاه از زندگی جانباز 70 درصد قطع نخاعی؛

امامزاده .... ویلچر ..... دانشگاه

تبریز- محمدعلی آیه «وجعلنا ... » خواند و رگبار اسلحه اش را به سمت دشمن گرفت، یک بار به طرف راست، یک بار به طرف چپ و بار دیگر به جلو چرخاند اما با گلوله توپ دشمن اوج گرفت به آسمان، تا جایی که فکر کرد دوباره دچار موج گرفتگی شده است.
کد خبر: ۹۶۲۹۹۰۴
|
۰۳ مهر ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۴

حبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ روز سوم مهر است و سومین روز هفته دفاع مقدس که به عنوان «شهیدان، جانبازان، آزادگان، صلابت و فخرآفرینی» نامگذاری شده ولی با این وجود سخت است این که ندانی چگونه و از کجا آغاز کنی! و سخت تر از آن نوشتن از روزهایی است که تنها جملاتی درباره آن شنیده ای و چه سخت است در کنار کسانی باشی که روزی تاریخمان را اعتلا بخشیدند و تو حتی نمی توانی جمله ای درباره آن بنویسی! اما نه .... باید آغاز کرد.

از امامزاده آغاز می کنم...

با گام های کوچک اما مشتاق کوچه های روستا را پشت سر می گذاشت تا به امامزاده برسد، امامزاده سلیمان فرزند آخر امام موسی کاظم(ع) در روستای فخرآباد مشکین شهر قرار دارد که آن روز مرکز داد و ستد بیش از 90 روستا محسوب می شد و محمدعلی دوست داشت برای زائران امامزاده قند پخش کند، شوقی که لحظه های کودکی اش را آن روز تجلی می بخشید.

محمدعلی پای منبر و خطابه علمای فخرآباد کم کم بزرگ شد تا این که به مدرسه رفت، در مدرسه هم با توجه به علاقه وافری که به درس داشت توانست توجه و محبت معلمان را به خود معطوف کند به طوری که سال سوم ابتدایی به عنوان شاگرد نمونه منطقه اردبیل از طرف وزرات فرهنگ(فرهنگ و ارشاد) جایزه 90 هزار تومانی را به خود اختصاص داد که آن روز پول قابل توجهی به شمار می رفت.

صدای انقلاب آرام آرام در شهرها می پیچید و محمدعلی با همین صدا در روستای خود همراه و همراز شد تا جایی که سرگرمی و تفریح او و دوستانش در راه مدرسه تا خانه شعار «مرگ بر شاه» با کوبیدن به کتاب هایشان بود که هرازگاهی هم به خاطر آن از کتک اعوان و انصار شاه در این راه بی نصیب نمی ماند.

محمدعلی دست بردار نبود، هر طوری که می شد فعالیت می کرد، جنب و جوش داشت و تنها به شعار مرگ بر شاه بسنده نمی کرد، برای همین در مدرسه گروه نمایش تشکیل داد و در قالب نمایش، نقش ساواک و ماموران شاه را به صحنه کشید.

سال پنجم ابتدایی محمدعلی، همزمان با آمدن امام خمینی(ره) و پیروزی انقلاب بود، محمدعلی امام را از سال ها پیش می شناخت، او را پای منبر و خطابه علمایی چون حجت الاسلام همتی نماینده آیت الله مشکینی شناخته بود و پس از پیروزی انقلاب دوره شش ساله ابتدایی اش را به پایان برد و در پایگاه عضو شد و فعالیت هایش در آن رنگ و بویی دیگر یافت.
فعالیت پایگاهی شور حماسی خاصی را در محمدعلی به وجود آورد آنچنان که این شورحماسی، شوقی را دلش فوران می داد که قرار از پاهایش می ربود و یک جا بند نمی شد و همین شور و شوق او را پس از طی آموزش نظامی به طرف کردستان کشید، مهاباد اولین ایستگاه دلدادگی محمدعلی بود.

پس از سرکوبی غائله مهاباد و فرو نشستن برخی از تحرکات گروهک ها در کردستان دوباره به فخرآباد برگشت، جنگ اغاز شده بود و معلوم نبود به کجا می انجامد و این بار غرب بود که محمدعلی را می خواند.

سومار و منطقه صعب العبور سلمان کشته نقطه آغاز سرسپردگی محمدعلی شد برای حماسه ای که شورش را سال ها در سر داشت و با آن که در عملیات مسلم بن عقیل دچار موج گرفتگی شد اما همچنان مصصم پانزده سالگی خود را تجربه می کرد تا این که به عنوان نیروی ویژه از سومار انتخاب شد تا علاوه بر رزم و دلدادگی، رزمندگان دیگری را نیز آماده رزم نماید برای نبردی بی امان با بعثی ها.

 محمدعلی مربی آموزش نظامی شد با مسئولیتی که در سپاه مشکین شهر به دوش می کشید اما رسالت دلدادگی محمدعلی به این جا ختم نشد و او این بار عازم جنوب شد تا درخشش خود را آن جا به تماشا بگذارد.
اوایل سال 63 با عملیات های متعدد همراه بود، محمدعلی سر از پا نمی شناخت، بی امان در جنب و جوش بود، می دانست رزمنده ایستادن نمی شناسد، باید بجنگد، راهش را خود انتخاب کرده بود، از همان ابتدا می دانست آمدن به این جا و دل دادن به آن خطر دارد و ممکن است راه برگشتی در پی نداشته باشد.

23 اسفند 63، وقت غروب روز دوم عملیات بدر، «هادی علیزاده» رزمنده کم سن و سال و از همرزمان محمدعلی اذان داد، نماز خواندند و سرنوشت محمدعلی بعد از نماز مغرب و عشاء رقم خورد، دشمن با هجومی سخت بر آنها تاخت تا جایی که بسیار کشته گرفت.

محمدعلی آیه «وجعلنا ... » خواند و رگبار اسلحه اش را به سمت دشمن گرفت، یک بار به طرف راست، یک بار به طرف چپ و بار دیگر به جلو چرخاند اما با گلوله توپ دشمن اوج گرفت به آسمان، تا جایی که فکر کرد دوباره دچار موج گرفتگی شده است.

 فرمانده دسته سه، گروهان سوم گردان علی اصغر(ع) چشم باز کرد، نمی دانست چه اتفاقی برایش افتاده است، دست هایش زخمی، گلویش شکافته و راه نفسش تنگ ... .

محمدعلی روی ویلچر جای گرفت اما باز هم سر از پا نشناخت، سربلند و مصمم و نستوه ایستاد با نیرویی بیش از پیش، این بار راهش را به جای تفنگ با قلم طی کرد، دوران راهنمایی را پشت سر نهاد، دبیرستان را تمام کرد، وارد دانشگاه شد، تاریخ خواند و از کارشناسی ارشد بدون سهمیه نفر دوم پذیرفته شد و پس از آن دوره دکترا را نیز همراه با مطالعات و نوشتن مقالات متعدد به اتمام رساند به طوری که مطالعات محمدعلی منتج به دو تالیف او با عنوان های «تحولات لبنان در گستره تاریخ» و «رویکردهای سیاسی استعمار(از کهن تا فرانو)» شد.

محمدعلی امروز رئیس پژوهشکده تاریخ و فرهنگ و استاد تاریخ دانشگاه تبریز و امام حسین(ع) است با همه آنچه پشت سر گذاشته است، از امامزاده تا.... .

ارسال نظرات
آخرین اخبار