بالاتر از آسمان روی بال فرشتگان
قزوین- سالها پیش در شهرک عارف وقتی به خانه خواهرم می رفتم پیرمرد شیک پوش نظرم را جلب کرد که بسیار منضبط بود و با مهربانی سلامی به بنده داد تا اینکه در روز ارتش وی را با لباس خلبانی دیدم.
بیست و نهم شهریور ماه، سال۱۴۰۰، مصاحبه ای در جلوی لشگر ۱۶ زرهی قزوین به زبان انگلیسی انجام دادم بسیار مسلط و با تعصب نسبت به وطن و انقلاب بود.
با سفارش سرهنگ حسینی نسب مسوول معاونت وقت روابط عمومی سپاه استان قزوین به دفتر خبرگزاری دعوت شد و به همراه همسرش مهمان ما شدند. آن روز برایم جالب بود که همرزم شهید بابایی در دوران دفاع مقدس، مهندس پرواز و خلبانی هواپیمای f4 که در دوران دفاع از وطن، تمام هستی خویش را به میدان آورده بود، در آمریکا سالها تحصیل و زندگی کرد.
در ۱۸ کشور برای تعلیم و آموزش گذران عمر کرده بود. داستان مهیج کمان ۹۹ و اچ ۳ را با اشراف کامل روایت کرد تا اینکه یاد خلبانان اچ۳ و فرج الله براتپور را به زبان آورد و با صدای بلند شروع به گریه کرد.
کریمی دیگر پیر شده بود در گوشه ای زندگی می کرد اما هرگز لباس رزم را از تن در نیاورد. همیشه آماده پرواز بود تا وطن را از اوج آسمانها ببیند. در سال ۱۳۶۴ خاطره ای را تعریف می کرد؛ «وقتی شهرهای مرزی با بمباران غیر نظامیان به خاک و خون کشیده شد پروازی را به یکی از استان های مرزی با هواپیمای جنگی داشتم و در اوج آسمان ها پایین را نگاه می کردم و گریه می کردم که خدایا نگذار دستان مردمان سرزمینم بسته شود! خدایا بالاتر از هر پرنده ای جولانگاه اراده توست پس ما برای پیروزی نیاز به اراده تو داریم».
کریمی خلبان کهنه کار با دستان لرزان که دستاورد بیماری پارکینسون و کهولت سن بود بر روی تخت بیمارستان بستری شده بود، تلفن زدم و ده دقیقه ای با خلبان کریمی صحبت کردم.
از رفتن و نگاه های آخر به دنیای امروز و مسئولین سخن گفت، اینکه تا لحظه آخر من تلاش کردم که این خاک شاهد من باشد در روز قیامت و یادگاری باشم برای آنان که نمی دانند، نگرانی از بحران آب برای کشور و محور مقاومت و دلتنگی برای شهید عباس بابایی و دوران، همه سخنان خلبان با دلتنگی از جنس رفتن بود.
در نهایت با خبر شدم چندی پیش، در آذرماه سالجاری، پس از تحمل سالها بیماری، چهره در نقاب خاک کشید، خلبان پرواز خود را یک بسیجی می دانست که همه هستی خویش را فدای انقلاب و ایران کرده بود.
روحش شاد و یادش گرامی
انتهای پیام/۱۰۰۲