به گزارش خبرگزاری بسیج از البرز، تولید فیلمهای کوتاه شهدای مدافع حرم استان البرز، سردار شهید شعبان نصیری، مهدی قاسمی و سید جعفر امیری، با حضور سردار سامانلو فرمانده لشکر ۱۰ عملیاتی حضرت سیدالشهدا (ع) و رئیس ستاد کنگره شهدای مدافع حرم استان البرز آغاز شد.
شهید شعبان نصیری در اول فروردین ماه ۱۳۳۷ در کرج چشم به جهان گشود، در کودکی به همراه خانواده عازم تهران شد و از همان نوجوانی، مبارزه در خط امام راحل (ره) را آغاز کرد.
وی پس از انقلاب، بی درنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به خاطر سوابقی که در کرج داشت، در تشکیل سپاه کرج نیز نقش بسزایی ایفا کرد.
این شهید از همان ابتدا به نقش نوجوانان و جوانان در ادامه روند انقلاب، ایمان داشت و تشکیل بسیج نوجوانان کرج از یادگارهای ماندگار وی است.
شهید نصیری از ابتدای انقلاب دغدغه کادرسازی برای نظام مقدس اسلامی را داشت و تا آخرین لحظات عمر پربرکتش در این راستا کوشید و با آغاز جنگ تحمیلی بسوی مناطق عملیاتی شتافت و در سمتهای مختلف حاضر شد.
شهید نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت و فعالیتهای گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام داد.
وی سپس به لشکر ۹بدر رفت و مدتی در این لشکر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات کربلای ۵، در جایگاه رئیس ستاد لشکر۹بدر به فرماندهی محمدرضا نقدی مشغول فعالیت شد.
اخلاق نیکو و پسندیده اش، مجاهدین عراقی را شیفته خود کرده بود، چنانچه بعد از شهادتش نیز سردار نقدی تصریح کردند، یاران او در عراق، عزادارتر از یارانش در ایران هستند.
شهید شعبان نصیری لحظهای آرام و قرار نداشت، چون بنا نبود لشکر ۹ بدر در برخی عملیاتها از جمله عملیات والفجر ۸ شرکت کند، او به همراه تعدادی از همرزمان فارس زبانش، به لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) رفت، تا از فیض حضور در این عملیاتها بی نصیب نماند.
شهید نصیری همچنین در آموزش نیروهای قدس سپاه پاسداران نقش ویژهای داشت و تجربیات خود در زمان جنگ را در اختیار نیروهای تازه نفس میگذاشت، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ظاهرا پایان یافته بود، اما جنگ نرم، عرصه تازهای بود که دشمن برای مقابله با انقلاب اسلامی آغاز کرد، شعبان لباس رزم را از تن خارج کرد و در قامت یک نیروی فرهنگی، آستین هایش را بالا زد و مشغول شد.
این شهید همزمان با هشدار مقام عظمای ولایت مبنی بر خطر تهاجم فرهنگی، فورا دست به کار شد؛ با تعدادی از فرزندان شهدا، موسسهای فرهنگی تاسیس کرد و در آن قالب، خدمات فرهنگی و تربیتی گستردهای به خانواده شهدا و جامعه ارائه کرد.
در این میان از فعالیتهای خیریه نیز غافل نبود، همیشه برای یاری به مستضعفین پیش قدم بود؛ از دوستان، آشنایان و همرزمان نیز کمک میگرفت و به محرومین رسیدگی میکرد.
فعالیتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و خیریه اش تا آخرین روزها ادامه داشت و حتی جهت روشنگری جوانان و مردم در زمینه انتخاب اصلح در دورههای مختلف انتخابات ریاست جمهوی، مجلس و شوراهای شهر از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
صدور انقلاب یکی از دغدغههای اصلی اش بود، سردار شهید حتی از دیگر کشورهای اسلامی هم غافل نبود و سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم مظلوم کنیا و سومالی، عازم موگادیشو شد.
شهید شعبان نصیری با آغاز درگیریهای سوریه، دوباره لباس رزم را به تن کرد و راهی دمشق و حلب شد و طولی نکشید که راهی کربلا و سامرا شد، آشنایی قدیمیاش با مجاهدان عراقی و تسلط او بر منش و رفتار آنها باعث شد، فعالیتهایش را در مبارزه با داعش در عراق متمرکز کند.
همرزمانش در جنگ تحمیلی و در لشکر ۹ بدر حالا با تشکیل حشد الشعبی، مشغول مبارزه با داعش در عراق برای آزادسازی مناطق تحت سیطره این شجره خبیثه بودند و بهترین موقعیت فراهم شده بود، تا رئیس ستاد لشکر بدر این بار در کنار نیروهایش در قامت مستشار، تمام تجربیات و دانسته هایش را در طبق اخلاص قرار دهد.
شجاعت کمنظیر و تجربه نظامی عظیمش در طراحی عملیات و همچنین رفاقت با فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه، سردار شهید قاسم سلیمانی باعث شده بود، از مشورتهایش در عرصههای مختلف، استفاده کنند.
شهید نصیری حدود نه ماه قبل از شهادت، پس از رشادتهای فراوان در عملیات سخت و سرنوشتساز الخالدیه مورد اصابت گلولههای مستقیم داعش قرارگرفت و از ناحیه سر، کتف دست راست و پا به شدت مجروح شد.
مداوایش در بیمارستانهای عراق ممکن نبود و به همین خاطر به ایران اعزام شد، کمی بعد با همان دستی که حالا قدرت بالا آمدن نداشت، علیرغم منع پزشکان عازم عراق شد و مبارزاتش را ادامه داد.
تا اینکه منطقه عمومی تلعفر در غرب موصل، مقتلش شد، شهید مظلوم، در سن ۵۹سالگی در شب اول ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸، مطابق با عصر جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶، در آستانه آزادسازی شهر موصل، پس از دلاوری و از خودگذشتگی فراوان در جریان شناسایی در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پرکشید و به همین سبب «جهان آرای موصل» لقب گرفت.
شهید مهدی قاسمی در اولین روز از آخرین ماه تابستان سال ۱۳۴۹ در هشتگرد دیده به جهان گشود و در سن ۱۴ سالگی به جبهه رفت و با نشان دادن شایستگیهای وجودی اش در سن ۱۷ سالگی فرمانده شد.
وی و همرزمانش پیکر مطهر شهدا را از ارتفاعات سردشت کردستان که خط مقدم بود، به پشت جبهه منتقل میکردند.
قاسمی در یکی از عملیاتها با اصابت تیر، از ناحیه دست آسیب دید و به افتخار جانبازی نائل شد، پس از جنگ نیز هرگز دست از آرمانهای خود برنداشت، از فرماندهان موفق یکی از نواحی سپاه در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز و در حسن اخلاق و شجاعت زبانزد بسیجیان و مردم شهر هشتگرد بود.
وی با شنیدن خبر حمله تروریستهای تکفیری به سوریه، خود را آمادۀ رفتن کرد، در اوقات فراغت خود ورزش کوهنوردی، شنا، تیراندازی و دوچرخهسواری انجام میداد و برای رفتن به سوریه تلاش و ورزش میکرد تا سرانجام به عنوان مدافع حرم، راهی گشت و در سن ۴۵ سالگی در مبارزه با نیروهای داعش در حلب سوریه در مورخه ۲۵ بهمن (به روایتی ۶ اسفند) ۱۳۹۴ به شهادت رسید و پیکر مطهرش هرگز به کشور بازنگشت.
فرمانده شهید فاطمیون سیدجعفر امیری، در۱۳۶۰/۱/۱ دیده به جهان گشود، یکی از فرماندهان برجسته در این لشکر شهید «سید جعفر امیری» بود.
این شهید والامقام، جانشینی فرماندهی تیپ امام علی (ع) لشکر فاطمیون را بر عهده داشت و در عملیات البوکمال نزدیک ورودی شهر رسیدیم و پشت دیوار بلوکی مستقر شدیم، خانهها پراکنده بودند و بعد فضای باز بزرگی که تا اولین خانههای شهر، منطقه وسیعی را در بر میگرفت.
همین فضای باز و بدون پوشش پناهگاه، کارمان را کمی سخت کرد، اما با تلاش و مجاهدت کلیهی نیروهای عمل کننده شهر بوکمال، در طول یک هفته توانستیم شهر را از تصرف داعش خارج کنیم.
این یک هفته سختترین و شیرینترین روزهای عمرم بود؛ خندهها و گریههای زیادی دیدم، اما با همهی اینها بچهها مصمم بودند تا هرچه زودتر ریشه حضور داعش را در آن منطقه نابود کنند، سرانجام پس از تثبیت موقعیت، خط را به نیروهای جایگزین تحویل دادیم و سپس با فرمانده و بچهها به عقب برگشتیم.
قرار شد چند روزی استراحت کنیم و بعد عملیات جدیدی را شروع کنیم، از یک طرف فشار کار و مسئولیت و از طرف دیگر بیماری منجر به ضعیفی سید شده بود، اواخر شب بود که برای سر زدن به اتاق سید رفتم و بعد از کمی احوالپرسی متوجه حال بد او شدم، مجبور شدم سرم و آمپولی به سید تزریق کنم تا کمی حالش بهتر شود.
سید با خنده میگفت: جان برادر آرامتر بزن آنقدر که من از سوزن و آمپول میترسم، از گلولههای دشمن نمیترسم.
از حرفش خندهام گرفت ولی به حرف او یقین داشتم
سید از آن فرماندههایی بود که همیشه در صحنه نبرد اول خودش جلو میرفت و بعد بچهها را صدا میکرد
از همان فرماندههای شجاع...
آن شب چند ساعتی باهم حرف زدیم و روزهای خوب و بد جنگ را مرور کردیم، سید از جانفشانی بچه ها، از معجزههایی که به چشم دیده بود و... میگفت!
بلاخره عملیات بعدی شروع شد...
به سمت خط حرکت کردیم، بچهها پشت خاکریز و دیوارها پناه گرفته بودند، مسیر تردد مسیر خراب و خطرناکی بود و سید مجبور بود از موتورسیکلت برای بررسی وضعیت منطقه و راه نفوذ دشمن استفاده کند.
همان روز اول عملیات، روز سخت و نفس گیری بود.
در همین رفت و آمدها بود که موتور سید روی مین دشمن رفت و ناگهان به هوا پرتاب شد.
لحظات سختی بود، سید نفسهای آخرش را میکشید، چند تا از بچهها فورا بالای سر سید حاضر شدند ولی در آن شرایط و موقعیت کاری جز دلداری و امید دادن نمیتوانستیم انجام دهیم.
همان جا بود که تقدیر بر شهادت سیدجعفر رقم خورد و در ۱۳۹۶/۹/۱۹ به مقام شهادت رسید و مزار این شهید گرانقدر هم اکنون در بهشت معصومه (س) قم است.