خبرهای داغ:
برشی از یک دیدار/

دعوت خاص و قسمت یار بود حضرت آقا

تبریز- چیزی به حرکت قطار نمانده بود داشتم برمی گشتم که گفتند برای یکی مشکلی پیش آمده است و من ناخواسته راهی سفر شدم آن هم سفری که نه می دانستم، نه برای رفتن آن آماده شده بودم ولی قسمت یار شد و رفتم زیارت آقا.
کد خبر: ۹۶۶۹۴۵۳
|
۳۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۴۳

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ عصر آخرین روز بهمن است و از صبح با وجود مشغله کاری که داشتم با خواندن گزارش های همکاران از دیدار دیروز رهبر انقلاب به شدت به وجد آمده بودم که چه حرکت ارزشمندی امسال بوده که همکاران خبرنگار بسیاری به این دیدار مشرف شده و آن را به زیبایی روایت کردند.

از شدت همین وجد در حال پیام دادن به رئیس انجمن صنفی روزنامه نگاران برای قدردانی از تدبیری که تشکل های رسانه ای در اعزام خبرنگاران به دیدار بودم که همراهم زنگ می خورد.

پشت خط خانم منافی فرمانده یکی از پایگاه های بسیج است پس از سلام و احوالپرسی متوجه می شوم دیدار رهبری رفته است، تا می گویم چه جالب شما هم رفته بودید، می گوید: درست دقیقه آخر بدرقه بسیجیان در ایستگاه راه آهن که داشتم بر می گشتم گفتند یک نفر مشکلی برایش پیش آمده است و من ناخواسته راهی سفر شدم آن هم سفری که نه می دانستم، نه برای رفتن آن آماده شده بودم ولی قسمت یار شد و رفتم زیارت آقا.

تا می پرسم چند نفر از پایگاه تان رفته بودند می گوید دو نفر و یکی هم که نابینا و ویلچری است با مادرش البته دعوت آن ها خاص بود.

تعجب میکنم و می پرسم واقعا نابینا و ویلچری مگر می شود به نظرم خیلی سخت است و خانم منافی می گوید: بله سختی اش که سخت است ولی قسمت که باشد همه چی هموار می شود.

این فرمانده بسیجی ادامه می دهد: دو هفته پیش با سردار عباسقلی زاده درباره دیدارها و ایستگاه های صلواتی که داشتیم صحبت می کردم، دیدم چند نفر موضوع دیدار رهبری و‌ کارت دیدار را مطرح کردند و من هم نمی دانم چطور شد گفتم سردار یکی از بسیجیان ما که ولیچری هستند ۱۵ سال است مشتاق دیدار است و نمی شود بهرحال شرایط خاصی دارد.

سردار چون ایشان را در یکی از مراسم ها همراه من دیده بود، برگشت و پرسید همان که نابینا هستند، گفتم بله، گفت ان شاالله حل می شود.

چند روز پیش با شماره ای ناشناس زنگ زدند و گفتند از دفتر سردار تماس می گیرند برای دعوت آیناز ولی زاده و مادرش به دیداررهبری و شماره ملی و نام پدر و ... را خواستند.

تا تلفن را قطع کردم،  متوجه شدم شماره از داخلی های اداری است و فوری زنگ زدم بسیج جامعه زنان که موضوع چنین است و خانم طهمورث گفت مشخصات کامل خودشان و مادرشان را بدهید، همین بود که آیناز راهی دیدار رهبری شد آن هم خاص، چنان که سپرده بودند در قطار کوپه اش نزدیک سرویس بهداشتی باشد و هوایش را داشته باشند.

دعوت خاص و قسمت یار بود حضرت آقا

تا رسیدیم راه آهن تهران، آن جا هم برادران خالصانه کمک کردند آیناز سوار اتوبوس شود و سفارش کردند اتوبوس درست دم ورودی خواهران هم پیاده کند.

حیاط بیت هم که نگو خادمان همه جوره هوایش را داشتند و آیناز اشک می ریخت و مادرش بیشتر از او خوشحال و شوق زده بود.

ورودی بازرسی هم با احترام به داخل بردند و در صف های اول کنار بانوان روی صندلی جایش دادند و آیناز به نظرم با چشم دلی که داشت آقا را بهتر از ما می دید و با همان چشمانش اشک می ریخت و من که بدرقه آیناز و مادرش رفته بودم یهویی قسمت یار شد و رفتم دیدار آقا.

با خودم می گویم روایت دیدار دوستان از دیدار یار یک طرف و قصه رفتن هر یک از افراد برای دیدار هم یک طرف.

ارسال نظرات
آخرین اخبار