به گزارش خبرگزاری بسیج از همدان، در مراسم شیرخوارگان، بغض، از همان بدو ورود در هوا موج میزند. مادرها با دستانی لرزان و قلبهایی لبریز، فرزندانی را با خود آوردهاند که هنوز کلمهای نگفتهاند، اما در دلشان نام حسین(ع) را زمزمه میکنند. در آن لحظه، گویی تاریخ متوقف میشود، دیگر نه مسجدی هست و نه تالاری، بلکه صحنهای مقدس از کربلا بازسازی میشود، اینبار در دل یک شهر آرام، در یک صبح جمعه.
آن نوزاد کوچک با لباس سبز یا سیاه، با سربندی که به پهنای پیشانیاش بزرگ است، در سکوت نگاه میکند؛ نمیگرید؛ انگار که میفهمد آمده است تا سفیر عشق باشد؛ تا یاد علیاصغر (ع) را، بیآنکه سخنی بر زبان آرد، در چشمهای معصومش ثبت کند و دلها را بلرزاند.
و مادر، چه حس غریبی دارد! اشک میریزد اما به چشم کسی نگاه نمیکند. این اشکها برای علیاصغر(ع) است؟ یا برای روزی که شاید پسرش نیز باید ایستادگی کند؟ یا شاید برای سنگینیِ مسئولیتی که از امروز بر شانههای کوچک این کودک گذاشته میشود؟ معلوم نیست، ولی چیزی در دل این اشکها، روایت میکند که تربیت حسینی از همین لحظه آغاز میشود؛ از آغوش گرم، از لالایی عاشورایی، از حسرتی به پهنای تاریخ.
این مراسم، فقط یک گردهمایی نیست، یک نیایش خاموش است، یک عهد بیکلام، میان مادران امروز و فرزندان فردا. انگار هر مادری در دلش به حضرت رباب مینگرد و میگوید: «من نیز این را آوردهام، برای تو، برای ادامه راهتان.»
و چه باشکوه است، آن لحظه که همه نوزادان با هم در آغوشها آرام گرفتهاند، و مداح، با صدایی لرزان، نام علیاصغر(ع) را میخواند. آن لحظه، جهان از ایستادن شرم میکند، و دلها، بیاختیار میشکنند.
خبرنگار: شیما ویسمرادی
انتهای پیام/