یادداشت یک خادم الشهدا از راهیان نور

اینجا که می آیی همه خادم شهدا هستند و فرقی ندارد، چه سمتی داری و جایگاهت، چیست، اینجا همه عاشق هستند

جهادرسانه ای شهید رهبر-فکه را به رمل هایش می شناسند رمل هایی که نفس بچه ها را در شب عملیات باید بیست و چند کیلومتر راه بروند بریده . رمل های که حرارت آفتاب سوزان خوزستان را چند برابر می کند تا پوست شهدا زود به استخوانشان برسد.
کد خبر: ۸۵۰۸۶۶۲
|
۱۷ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۹:۳۷
به گزارش خبرگزاری بسیج از زنجان،از معراج شهدای اهواز که بیرون می زنیم قرار است ۳ ساعت در راه باشیم تا به فکه برسیم.

در ابتدای راه بچه ها پر انرژی ذکر های صلواتشان با تابلو های در مسیر هم نوا می شود و نشان می دهد ما راهی مسیر و مقصد معنوی هستیم که دل های پاک این جوانان بوی معنویت آن را از دور استشمام می کند.
عده ای نیز با دعا و صلوات زیر لبشان که صدای آن فقط به گوش بغل دستیشان می رسید خود را آماده می کنند که به دیدار این بیابان ها و خاک ها بروند چقدر صدای قرآن کنار دستیم آرامم می کند انگار دارد حفظیاتش را مرور می کند.
راننده اهل اهواز است و مسیر را به خوبی بلد است و اینطور که می گوید قرار است از خاک های دهلاویه و بستان و چزابه و کمیل بگذریم تا به رمل های فکه برسیم.
فکه را به رمل هایش می شناسند رمل هایی که نفس بچه ها را در شب عملیات باید بیست و چند کیلومتر راه بروند بریده، رمل های که حرارت آفتاب سوزان خوزستان را چند برابر می کند تا پوست شهدا زود به استخوانشان برسد.
رمل های که با شهدای فکه عهد کرده اند تا ابد رازهایشان را نگه دارند.
رمل های که واسطه بودند تا آوینی به آرزوهایش برسد.

رمل های که بعد از اشغال فکه تنها انیس و مونس پیکر های بودند که دو سال آخر جنگ بین میدان مین و موانع باقی مانند ظهر تیر ماه و نیمه شب دی ماه، آن هم در بیابان های خوزستان .
چقدر رمز و راز در دل خود دارند این رمل ها بعد از چند کیلومتر تابلوها به ما می گوید که به شهر حمیدیه رسیده ایم.
عکس های شهدا و ستون یادمان حمیدیه ما را به یاد تجاوز عراقی ها می اندازد که تا دو کیلومتری این شهر پیش آمده بودند اما جوانان اهواز وقتی جمله حضرت امام (ره) را شنیده اند که فرموده بود: مگر جوانان اهواز مرده اند؟ خود آستین بالا زدن و دیگر دشمن کاری از دستش بر نیامده بود .
از شهر حمیدیه که می گذریم تابلو ها می خواهند دیوانه ام کنند: سوسنگرد 35 کیلومتر کربلا 535 کیلومتر
آسمان تکه ای ابر ندارد و یک دست آبی است.
خداوند ابرها را کنار زده تا هیچ چیز مانع دید فرشتگان نباشد.
تا این معنویات را در راهیان نور ببینند و یاد بگیرند که دیگر از چیزی که نمی دانند نپرسند.
کم کم به فکه نزدیک می شویم کسانی که بار چندمشان هست جاده را سرک می کشند تا خاطرات قدیم را بیاد آورند و منتظر وصال دوباره هستند پرچم های سبز و سیاه از دور خودنمایی می کنند اینجا مثل دیگر یادمان ها خبری از گنبد و گلدسته نیست منطقه بسیار وسیع است اما فقط قسمت کوچکی از آن قابل تردد است.
زمین رملی است و رمل ها مین ها را در دل خود پنهان کرده اند.
منطقه ای بسیار آلوده به انواع مین ها و تله های انفجاری و موشک ها و ادوات عمل نکرده و هزار چیز دیگر...
زمین اینجا دست نخورده است، بکر بکر ...
جایی که با اولین شهر بیش از چهل کیلومتر فاصله دارد.
وسط بیابان فقط خدا می داند زیر این آفتاب سوزان این رمل ها با گوشت و پوست شهدا چه کرده اند.
شهدای که آنقدر زیاد هستند که با هر بار اعزام گروه تفحص بچه ها دست خالی برنگشته اند.
شوخی نیست فقط ۱۵۰۰ شهید مفقود الجسد از والفجر مقدماتی در اینجا مانده است.
میفهمی این یعنی چه؟؟؟
یعنی ۱۵۰۰ مادر، پدر، برادر، خواهر و فرزند چشم به راه ...
در ورودی یادمان کفش های زیادی را می بینی، زنانه و مردانه خیلی ها ادب کرده و خواسته اند که پا روی چشم و صورت شهدا نگذارند.
آخر از این مناطق فقط استخوان بیرون آمده و صورت و چشم و قلب بچه ها هنوز لای این خاک ها هست و برای همین است که در دل با این خاک ها لذتی دیگر دارد.
کمی که در یادمان پیش می رویم نوبت به راه رفتن روی رمل ها می رسد آنجاست که واقعا باور می کنید که یک کیلومتر پیاده روی رمل مساوی است با هشت کیلومتر پیاده روی در زمین عادی.
آنجاست که می توانیم تصور کنیم چندین کیلومتر پیاده روی شبانه روی رمل ها یعنی چه، آن هم با تجهیزات که طاقت تحمل وزن آنها را ندارید و این همه عطش تنها با یک قمقمه آب و رسیدن به خطوط دشمن و تازه آنجاست که جنگ شروع می شود آن جاست که خود را محک میزنی که آیا می توانی رفیق زخمی خود را ۱۸ کیلومتر به عقب بکشی و دم نزنی یا نه.
آنجاست که این تابلو را که می بینی حسابی به دلت می نشیند:
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست؟
بین ابرو ها رد قناسه چیست؟
چقدر رمز و راز دارند این رمل ها ...

گ
ویا این خاصیت رمل است که چیز های قیمتی و گنجینه های تمام نشدنی را زیر خود پنهان می کند.
جلوتر که می روی از محل شهادت شهید آوینی می گذری.
آیا در طول جنگ شهید شد؟ نه؟!
در فروردین سال ۷۲ ،پنج سال بعد از اتمام جنگ.
آنجا چه می کرد؟
همه ی ما مرتضی آوینی را یک فیلم ساز می شناسیم و فقط صدای او را در روایت فتح شنیده ایم .
اما ولی امر ما که گزافه نمی گوید او را (سید شهیدان اهل قلم ) خوانده اگر چند دقیقه به این جمله فکر کنید ، عمق آن را درک می کنی .
وقتی کتاب (فتح خون ) او را می خوانی تو را به ۱۳۷۵ سال پیش و درست وسط معرکه روز عاشورا می برد.
و وقتی (توسعه و مبانی تمدن غرب) او را می خوانی گمان می کنی که چاپ سال ۲۰۱۵ میلادی است.
آوینی و بزرگی او را بگذاریم و بگذریم.
تا به آن مقتل ۱۲۰ شهید برسیم که در عملیات والفجر مقدماتی وقتی عملیات لو می رود واکنش دشمن سنگین می شود، نیروها در همان رمل ها زمین گیر می شوند.
۱۲۰نفر از زخمی ها را در یک گودی جمع می کنند تا به نوبت به عقب منتقل کنند. اما به کمین عراقی ها می خورند و عراقی ها یکی یکی تیر خلاص به این جوان ها می زنند .
گویا پرچم های یک دست سیاه مقتل، هنوز عزادار داغ این جوانان است.
فکه یعنی تشنگی ؛ آن هایی که در اینجا شهید شده اند.
حتی یک فشنگ در سلاح هایشان و حتی یک قطره آب در قمقمه هایش باقی نمانده و از عطش به خودشان می پیچیدند همه تلاششان را کرده بودند اما دیگر کاری از دستشان بر نمی آمد زیادی دلبری کرده بودند و خدا طاقت دوریشان را نداشت.
در شب عملیات باید برای رسیدن به خطوط دشمن از چندین نوع مانع بگذری، خود رمل ها بزرگترین مانع است، بعد سیم های خاردار حلقوی، بعد سیم های خاردار فرشی، بعد از آن خورشیدی ها، بعد از آن خندق هایی به عمق ۴ متر و عرض ۶ متر، از این ها که بگذری باید ۵ کیلومتر پشت سر تخریب چی بروی تا یک مسیر با عرض نیم متر راه را از مین پاکسازی کند و نیرو بتواند در یک ستون از میدان مین بگذرد، بعد نوبت فوگاز ها می رسد که با انفجار هر کدام ۵۰ متر اطرافمان را جهنم می کند، چند بار همه اینها دوباره تکرار می شود و تو خسته از همه اینها، اما سختی کار وقتی است که عملیات لو می رود و دیگر کاری از دست تو بر نمی آید و همه این مسیر را باید با دلی شکسته و چشمی پر آب برگردی.
هنگام بازدید از منطقه بعد از اینکه راوی، منطقه را برایت توضیح می دهد و عملیات های این منطقه را برایت شرح می دهد و این روزها کمی برایت روضه حضرت زهرا (س) می خواند.
دور کعت نماز روی این رمل ها حسابی آرامت می کند دوست نداری دل بکنی و بروی اما کاروان دارد می رود و تو هم خود را کشان کشان می کشانی و می روی اما دلت می خواهد هیچ وقت از این شهر و از این خاک و بیابان جدا نشوی.
اما چه می شود کرد، باید باز هم به شهر بازگشت و باز هم چشم و گوش و اعضای خود را روی گناه بست و سوخت و ساخت.
"امام خامنه ای : در زمان جنگ دروازه ای به روی شهادت داشتیم، اما امروز معبری تنگ؛ باید دل را صاف کرد".

دلنوشته های احمدرضا روحانی

نگارش: خبرگزاری بسیج زنجان

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار