علی اشرف خانلری

چوپانی که نویسنده شد

خبرگزاری بسیج: پیرمرد روستایی جلوی ورودی یکی از شبستان های نمایشگاه کتاب تعدادی کتاب روی زمین بساط کرده بود و می فروخت. یک جلد از کتاب ها را روی سینه اش گرفته بود؛ هر رهگذری با نگاه به عکس روی جلد و نگاهی به صورت آفتاب سوخته پیرمرد، جلوی بساط او می آمد و با تعجب می پرسید؟ بابا این کتاب را خودتان نوشته اید؟!
کد خبر: ۸۵۲۰۷۵۰
|
۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۰

  خودش را سبحان عبداللهی معرفی می کند و می گوید: متولد دوم بهمن ماه 1321 اهل روستای خورق از توابع تربت حیدریه هستم.  خواندن قرآن را نزد پدرم آموختم اما به دلیل فقر مالی خانواده نتوانستم ادامه تحصیل دهم. همه کلاس ها را به طور تجربی خواندم اگر این سال ها را به طور مرتب و در مدرسه درس خوانده بودم شاید الان فوق دیپلم بودم، نمی دانم شاید لیسانس باشم شاید هم اگر در این همه مدت به طور رسمی درس خوانده بودم دکترا داشتم.

  سبحان اشعار زیادی از وحشی بافقی، سعدی، مولانا، مولوی و ... را حفظ است. او ادامه می دهد: کتاب های سعدی را سه بار خواندم و همه را از بحر هستم. به قیافه اش نمی خورد سواد داشته باشد، اما سه جلد کتاب با عنوان بالاتر از مجنون، جوانی کجایی یادت بخیر و زفاف را نوشته و چاپ کرده است.

از سبحان در مورد موضوع و محتوای کتاب های می پرسم آهی از ته دل می کشد و می گوید: در 16 سالگی عاشق دختری به نام خورشید شدم امّا در روزگار ارباب و رعیتی آنکه قدرت داشت ارباب بود که با وجود داشتن سه همسر خورشید را از من گرفت و روزگار من را تاریک کرد. وقتی در این رقابــــت عشقی با ارباب شکست خوردم راهی تهران شدم. سال 47 مقاله ای در مجله کاریکاتور چاپ کردم و همچنان کتاب های مختلف درسی هم مطالعه می کردم بعد از مدتی کار در تهران عاشق دختری شدم که دوباره در این عشق هم ناکام ماندم و لاجرم به روستا برگشتم و تصمیم گرفتم ماجرای زندگی ام را در قالب کتابی با عنوان بالاتر از مجنون بنویسم. این کتاب زندگی نامه خودم است و بزرگترین پند را به جوان ها می دهد.

پیرمرد عاشق ‌پیشه آهی از ته دل می کشد و می گوید: جوانی کجایی که یادت بخیر؛ وقتی در روستا شکست خوردم دنده عقب به تهران آمدم اینجا هم عاشق دختری شدم که او را به من ندادند نامه ای برای دایی دختر نوشتم که او می خواست سرم را از تنم جدا کند و فرار کردم و برگشتم به روستا و کتاب دوم را با عنوان « جوانی یادت بخیر» را نوشتم که به چاپ سوم رسید. بعد از آن کتاب زفاف را نوشتم که موضوع کتاب ماجرای جوانی روستایی است که ازدواج کرده و بعد از سه سال به دلیل ناتوانی دچار مشکلات و ماجراهایی می شود که می رود به کوه و خود کشی می کند، این ماجرا آنقدر تلخ و ناراحت کننده است که آخر داستان خودم گریه می کنم و برای اینکه خواننده در پایان ناراحت و غمگین نشود سعی کردم لطیفه ای در پایان داستان بنویسم تا ماجرا شاد تمام شود.

همچنین فیلمنامه ای به نام نان حلال نوشتم که در دست یک کارگردان برای بررسی جهت ساخت فیلم است.  

  او می گوید: شغل من کشاورزی و دامداری است و به عنوان دامدار نمونه شهرستان معرفی شده ام. اگر کارم را ول کنم از هر خانواده دو کتاب غم انگیز می نویسم. ماه رمضان که هوا گرم است و نمی توانم بیرون بروم می نشینم خانه یک کتاب می نویسم  کتاب بالاتر از مجنون 20 هزار نسخه چاپ شده چاپ چهارم 6 هزار جلد چاپ شد و نوبت هفتم هم زیر چاپ است.     

پیرمرد چوپان نویسنده داستان ما حالا چهره معروف کشور شده او دوبار در برنامه تلویزیونی ویتامین ث و صبح بخیر ایران و چهار بار در رادیو برنامه صبح جمعه و... دعوت شده است. 
ارسال نظرات
آخرین اخبار