نگاهی به کتاب سپیدجامگان آسمانی
در کتاب سپیدجامگان آسمانی سعی بر این داشتیم که با اشاره به گوشهای از یاد و خاطره عزیزان سپیدجامه و سفرکرده استان اردبیل سر تکریم در پیشگاهشان فرود آوریم.
به گزارش خبرگزاری بسیج، جامعه پزشکی یکی از صنوفی است که در بحران انقلاب در بیمارستانها به مداوای مجروحین میپرداختند و در جنگ تحمیلی نیز در خطوط جبهه، بیمارستانهای صحرایی، درمانگاهها و بیمارستانهای شهرهای مختلف به وظیفه دینی و ملی خود عمل میکردند.
کتاب «سپید جامگان آسمانی» در راستای ارج نهادن به فداکاریهای دلیرمردان شهدای بسیج جامعه پزشکی استان اردبیل در پاییز 1391 توسط بسیج جامعه پزشکی استان اردبیل منتشر شده است.
این کتاب بیانگر گوشهای از رشادتها و دلیریهای 11 شهید بسیج جامعه پزشکی استان اردبیل است که به همت بسیج جامعه پزشکی و بنیاد شهید و امور ایثارگران و به قلم شهابالدین وطندوست تدوین شده است.
در ذیل برگی از زندگینامه پر برکت یکی از شهدای بسیج جامعه پزشکی استان اردبیل به نام «شهید غلامحسین ابوالحسنی» که در کتاب سپید جماگان آسمانی منتشر شده است را با هم میخوانیم:
سومین فرزند غلامعلی که تهتغاری او به حساب میآمد، دوم شهریورماه 1345 در فخرآباد سید سلیمان از توابع مشکین شهر به دنیا آمد.
دوران کودکی او در فقر و تنگدستی گذشت. خانواده چارهای ندید جز آن که به حوالی پارس آباد مغان- روستای اسلامآباد- کوچ کنند تا بتوانند از طریق پنبهچینی و وجین در مزاع مغان که تازگی شکل گرفته و شهرت یافته بود، معیشت خود را تأمین کنند.
دوره ابتدایی را در دبستان اسلامآباد سپری کرد. خوب درس میخواند و به کمک کسی نیازمند نبود.
سال 1361 که وارد دبیرستان 17 شهریور شد، نقطه عطفی در زندگی او بود. او با داروخانه شفا ارتباط پیدا کرده و توانست در آنجا به صورت پاره وقت کار کند. ملایمت، ادب و رفتار خوب او توجه کارکنان داروخانه را به خود جلب کرد و خاطرههایی بر جای نهاد که امروزه هم دوستانش در داروخانه از او و خاطراتش میگویند و در فراق او میسوزند.
حالا با بسیاری از پزشکان دوستی و آشنایی پیدا کرده بود. غلامحسین با تلاش بیشتری به درس خواندن ادامه میداد و میخواست پزشک داروساز شود. حتی زمانی که دانشجوی رشته دامپزشکی بود باز تصمیم داشت تغییر رشته بدهد و داروسازی بخواند.
در زمانی که ذهن دانشکده دامپزشکی پر از پسلرزههای جنگ شده بود غلامحسین که انصاف نیست او با خیال راحت درس بخواند و دیگران به جبهه بروند و از جان خود مایه بگذارند.
وی جزء نیروهای امدادی و پزشکی عازم جبهه شد و به خدمت پرداخت.
اول اردیبهشت 1367 در ستیغ ظهر که صحرای جنوب از هرم جنگ داغ کرده بود هواپیمایی غرشکنان بمب ریخت و هوا را مسموم ساخت.
ذرات مهلک مواد شیمیایی سر و صورت دانشجوی دانشگاه عشق را سوزاند و دچار خفگی نمود، دست و پا زد و مثل کبوتری پرپر شد.
پیکر پاک او را به موطن خود پارسآباد انتقال دادند و او بر دوش مردم خود به سفر ابدی رفت و در گلزار شهدای وادی رحمت پارسآباد آرام گرفت.