به گزارش"خبرگزاری بسیج سپاه ثارالله استان کرمان" فرازی از وصیت نامه شهد ابراهیم هندوزاده
« من عبدالله یا اکنون به خاکم و یا بر خاک و می نویسم برای خاک ، زیرا همه خاکیم و همه به خاکیم و انچه که می ماند، در این جهان خاک است و همراه بردنی نه ذره ای از خاک.
هدف مشخص است الان وقت آن رسیده که تصمیم بگیرم با یا کوتاهترین ودقیقترین راه را انتخاب کنم و یا راهی پر پیچ و تاب و با فراز و نشیب زیاد که انتهای آن تاریک ودر آن چیزی مشخص نیست . آیات به هدف اصلی برسد؟.... حال شما می مانید و وظیفه ایکه به دوش شماست و آن گوش دادن به کلام امام (ره است.... »
خاطره ای از مادر شهید
* فرزندم ( مصطفی هندوزاده ) شوخی کنان گفت: « مادر ! صاحب 5 فرزند شده ای ، باید یکی از آنها را خمس بدهید، من خمس فرزندانت هستم »
اما من مصطفی و ابراهیم را خمس دادم. فرزندانم سه سال تفاوت سنی داشتند .امام هر دو در 25 سالگی شهید شدند. ابتدا مصطفی شهید شد و سه سال بعد ابراهیم به برادرش پیوست
شهید و حضور
مدت ها از شهادت ابراهیم می گذشت، بیمار شده بودم تب و لرز داشتم . یک شب در عالم خواب و بیداری بهنظرم رسید کنار تخم نشسته .از شدت بیماری نمی تانستم چشم هایم را باز کنم ، ولی حضورش را احساس می کردم.
کمی بعد پتو را رویم کشید به زحمت سرم را بالا آوردم صورتش را ندیدم، ولی با لباس بسیجی بالای سرم نشسته بود.
بلند شدم، کسی در اتاق نبود، به پتو نگاه کردم. از پتو های انباری بود. بچه ها همه خواب بودند مطمئن شدم ابراهیم پتو را از انباری آورده و روی من انداخته است
دیگر ندیدمش
در مراسم سالگرد یکی از شهدا شرکت کرده بودم. سخنرانی تمام شد از در بیرون آمدم ابراهیم گوشه ای ایستاد بود به طرفش رفتم . احوالش را پرسیدم و خداحافظی کردم.
هنوز چند قدم دور نشده بودم که به خاطره آوردم ابراهیم شهید شده است. به سرعت برگشتم . شرکت کنندگان در مراسم از در بیرون می آمدند . حسابی شلوغ شده بود هر چه جستجو کردم او راندیدم