بر این اساس و به اصرار پدر و مادر برادر محمد رضا بعد از گذشته مدتی به عنوان نماینده ستاده جذب که در آن دوران در جهاد سازندگی مشغول بود به جبهه میرود تا خبری از محمد رضا بدست بیاورد.
غلامرضا برادر محمد رضا طبق آدرسی که محمد رضا داده بود به اهواز میرود و از سلامت محمدرضا مطمئن میشود و با یکی از همرزمان محمد رضا به نام قاسم حیدری به گرگان بر میگردد.
چند روزی از این دیدار نگذشته بود که خبر شهادت محمد رضا در منطقه عملیاتی کربلای 5 خانواده و اهلی روستای نوده ملک را منقلب کرد.
پایگاه بسیج، اعضای هلال احمر و دوستا محمد رضا با نوشتن پارچههای مشکی شهادت محمد رضا نوروزی را به خانواده اش تسلیت گفتند اما خانواده از اینکه جنازه محمد رضا بعد از گذشت 10 روز هنوز نرسیده متعجب بود و بر این اساس تردیدی به دل آنها حاکم شد که شاید روزنه امیدی باقی مانده باشد.
اما فرماندهان و معراج شهدا شهادت محمدرضا نورزی را تایید میکردند و لذا برادر محمد رضا برای بار دوم مجبور شد به دنبال محمد رضا برود اما این بار خواجه مسئول تیپی که محمد رضا در آن خدمت میکرد مقصد غلامرضا شد و او نیز هم در دیدار با برادر محمد رضا شهادتش را تایید کرد.
اما جنازه شهید محمد رضا نورزی چه شده ؛ کسی از این موضوع اطلاعی نداشت.
معراج شهدا اعلام میکند که بسیاری از شهدا وجود دارند و برخیها هویتشان مشخص نیست لذا برای تشخصی هویت برادر محمد رضا و برخی از بستگان به معراج شهدا میروند که در و میانه راه به آنها اطلاع میدهند که محمد رضا در بسمارستان تهران بستری است.
به سرعت برادر محمد رضا به تهران رساند و دید که محمد رضا با توجه به تركشي كه به پشت سرش اصابت كرده بود از سمت چپ فلج شده است.
با پرسجو از اینکه چرا اسم نورز خادمی بر تخت محمد رضا نوشته شده متوجه شدیم که محمدرضا پلاکش را با دوستش که شهید شده بود تعویض کرده بود.
محمد رضا بعد از اصابت ترکش به ناحیه سر در در سردخانه همان بيمارستان نگهداری میشود چون تصور بر این بود که او شهید شده است وقتی کارکنان بیمارستان درب کشوی سردخانه را برای جستجوی یک شهید باز میکنند میبینند که پلاستیک جنازه محمدرضا از داخل غرق زده و همه ترسيدند و فوري دكتر را خبر كردند.
دکتر مخمدرضا معتقد بود که بدنش گرم است و و امكان ندارد كه شهيدي در داخل پلاستيك است عرق كند و اين مطمئنا تنفس دارد و نفس مي كشد و پلاستيك را دست زدند و متوجه شدند كه نصف بدنش گرم است ونصف ديگرش سرد است و سريعآن را داخل بيمارستان مي آوردند و رويش عمل جراحي انجام مي دهند.
محمد رضا 10 الي 15 روز بيهوش بود و حدودا 2 ماه در بيمارستان بستري بود و بعد از این مدت بیمارستان به خانواده محمد رضضا اعلام میکند که میتوانید آن را با خود به خانه ببرید.
روحیه دفاع مقدس را از دست ندادم امروز باید حواسمان را بیشتر جمع کنیم
محمدرضا نورزی جانباز هفتاد درصد گرگانی در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری بسیج با بیان اینکه آروزی من این هست که لباس بسیجی همیشه در تن من باقی بماند، گفت: در یکی از یادواره شهدا که لباس بسیجی به تن داشتم دیدم این لباس برازنده تن من است و خیلی دوست دارم که در تمام مناسبتهای این لباس به تن داشته باشم اما به دلیل امانت بودن این لباس را از تن بیرون آوردم.
نوروزی ابراز داشت: 15 تا 16 سال بیشتر نداشتم که داوطلبانه به جبهه رفتم و همان موقع به آقایانی که مسئول بودم گفتم من نیامدم که اینجا مفت بخورم و بگردم و میخواهم به خط مقدم بروم.
وی با بیان اینکه در زمان مجروحیت با صدای الله اکبر دوستان به جلو پیش میرفتیم، گفت: ناگهان بعد یک مدت متوجه شدم در آموبلانس هستم و هی به هوش میآمدم و از حال میرفتم.
این جانباز هفتاد درصد گفت: در زمانی که در داخل بیمارستان بودم و به هوش آمدم پرستار یک روزنامه به دست من داد که در آن نوشته شده بود «شهید زنده » و بعد متوجه شدم این خبر برای من بوده است.
نوروزی با بیان اینکه برادر من بسیار تلاش کرد تا متوجه شود در کجا هستم، گفت: در بیمارستان خانواده ارتش تهران بودم و از تعاون سپاه آمارم را در آورد و برادرم ساعت 4 صبح با آژانس به بیمارستان میآید.
وی با بیان اینکه در بیمارستان متوجه شدم که در روستای نوده ملک برای من مراسم گرامیداشت برگزار کردند چرا که فرماندهان من اطلاع داده بودن که من به شهادت رسیدم.
این قهرمان هشت سال دفاع مقدس با بیان اینکه آقای خواجه فرمانده من اطلاع داده بود که جنازه من را به عقب فرستادن، گفت: بدن من به سردخانه انتقال داده شده بود و زمانی که میخواستن به شهرستان انتقال دهند متوجه شدند در جلوی صورت من پلاستیک روی بدنم عرق کرده است.
نوروزی یادآور شد: برای یک عمل جراحی بعد از 14 روز بهوش آمدم و در دل تابستان من احساس سردی میکردم، گفت: در کربلای هشت و در 21 شهریور ماه 1366 بود مجروح شدم.
وی با بیان اینکه سال 1365 نیز به منطقه اهواز اعزام شده بودم، گفت: ابتدا به عنوان انتظامات من را برده بودن و به مسئول جانبازی که مسئول جابه جایی نیروها بود اعتراض کردم که من برای نگهبانی نیامدم.
این جانباز با بیان اینکه روحیه هشت سال دفاع مقدسم را از دست ندادم گفت: امروز ما باید حواسمان را جمع کنیم وضعیت جامعه ما خطرناک شده است.
نوروزی از وضعیت بیحجابی در خیابان شالیکوبی گلایه کرد و گفت: شهادت لیاقت میخواست و اگر امروز هم توان داشتم برای مقابله با داعش و تکفیریها میرفتم.
وصیت این جانباز هفتاد درصد که در دوران هشت سال دفاع مقدس نوشته شده است به شرح ذیل است.
حمد وستایش مخصوص خداوندی است که مارا افرید و پیامبران وائمه اطهار را واسطه
هدایت ما انسانهای خفته در منجلاب پستی را قرار داد . تا ظلمات و تاریکیها را شکافته
ونور الهی در چهره وقلبمان منور گردد..
باسلام ودرود بر شهدای بخون خفته که با نثار بهترین وارزنده ترین گوهر خویش درخت
خشکیده اسلام رابعد از 14 قرن سیراب کردند ونوری شدند برای بیداری ما خفتگان.
باری کلماتی که همان وصییت من میباشد بدین قرار بازگو میکنم . در زمانی که ظلم
واستبداد اکثر جهان اسلام را فرا گرفته است ونور خورشید اسلام از کشور امام زمان
شروع به درخشیدن نموده است وتمام الحاد کفر جهانی جهت خاموش نمودن این نور
پشت به پشت هم داده اند.وکه تا به سخنان امام امت امروز تمام کفر در مقابل اسلام
وقران قرار گرفته است. من چگونه میتوانم بعنوان یک نوجوان مسلمان عاشق اهل بیت
عصمت وطهارت عاشق کربلای حسینی سکوت اختیار نموده وبه صدای هل من ناصر
حسینی زمان خود خمینی بت شکن پاسخ بگویم . وجگونه امواج خروشان و پرتلاتم
هزاران رزمنده را که بسوی جبهه ها میخروشد دیده وسکوت اختیار نموده وخود را
بعنوان قطره ای به این دریای خروشان متصل ننموده که تا به ساحل پیروزی که همان
رسیدن به مرقد مطهر حسینی است نپیوندم وهمراه این کاروان راهی و یار عشق
نشوم وبه وصال معشوق نرسم چگونه بعنوان یک مسلمان اسلحه های افتاده از دست
شهدا را که باشهادت خود کوله بار سنگینی بدوشمان نهاده اند که همان دفاع از اسلام و
قران وازادی کربلای معلی است نظاره گر باشم وچگونه نظاره گر هجوم منشانه صدام
عفلقی به کشور اسلامی عزیزمان وتحریف اسلام بدست یزید زمان باشم .
هیهات من ظله هیچگاه زیر بار ذلت و زبونی نخواهیم رفت وچون درس عشق وجانبازی
ودفاع از حق از حسین اموخته ایم . و اما تو ای پدرم وبرادرانم امروز همان روز وهمان
دورانی است که حسین برای بقای قران جان خود وفرزندان خود را فدای اسلام نمود.
تا اسلام و قران زنده بماند ما هم اگر چنانجه راه وروش حسین راانتخاب ننموده وبه این
ذلت تن در دهیم ایندگان بر ما نفرین خواهند نمود واسلام را برای همیشه از یاد میبریم
پیرو ولایت فقیه باشید که پیروی ولایت علی وائمه اطهار میباشد دعا بجان امام و
رزمندگان را فراموش نکتید که پیروزی نزدیک است ومیدانم که فراق در جوان مشکل
است اما در فراق من همیشه کربلای حسین را به یاد بیاوریدوبر مصیبت شهدای کربلا
گریه کنید چون ما فرزندان عاشورا میباشیم ومکتب عاشوراست که چنین جوانانی را
تربییت نموده است . مادرم وخواهرانم برای من برای اینکه مشت محکمی بر دهان ضد
انقلاب بزنید بلند گریه نکنید وبر مصیبت اهل بیت ویاران حسین گریه کنید وچون
زینب صبور وبردبار باشید وتقوا پیشه کنید وراهرو زهرا وزینب باشید که در زندگی
بهترین زنان عالم میباشند
در پایان از تمام اقوام و خویشان ودوستان حلالییت می طلبم و انشا الله با بزرگی خودتان
مرا مورد عفو قرار دهید ..... خدا حافظ شما
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار را فراموش نکنید .
خدایا به من لیاقت شهادت در راهت را عطا فرما تا با خون خود
وضوی دیدار عاشقانه ات بسازم. والسلام
این وصییتنامه در تاریخ 10/1/66 در جاده ماهشهر – ابادان
20کیلومتری اهواز تیپ زرهی 101 القارعه واحد تاو نوشته
شده است